کارکردهای درمانی عشق در غزل های حافظ
الموضوعات :
1 - دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه یاسوج
الکلمات المفتاحية: عشق, حافظ, غزل, روان درمانگری,
ملخص المقالة :
عشق موضوعی برجسته و هویت بخش در دیوان حافظ است که از دیدگاه های گوناگون می توان به آن نگریست. افزون بر جستارهای شناخته شده که در این زمینه انجام شده است و همواره به مبانی عرفانی عشق حافظ توجه شده و گاهی نیز پژوهشگران سیر آن را در زمین و روابط انسانی جستجو کرده اند، باید گفت این موضوع گنجایش واکاوی در نگرش های روانشناسانه را نیز دارد. حافظ بارها در غزل هایش به درد و درمان از دیدگاه عشق، سخن گفته و خود را طبیب عشق نامیده است. می توان گفت حافظ در مرتبه ی کسی که به انسان، زندگی و هستی اندیشیده است، عشق را اکسیری دیده و تعریف کرده است که بر سرشت و روان انسان اثر دگرگون کننده ای برجای می نهد. نگارنده در این پژوهش به این نکته که عشق مورد نظر حافظ چه کارکردهای مثبت روانی دارد ، پرداخته است و در انجام کار با استفاده از شیوه تحلیل محتوای کیفی داده ها را از غزل های حافظ جمع آوری و با بهره یابی از منابع گوناگون تحلیل کرده است. در واکاوی کیفی غزل های حافظ از منظر کارکردهای سازنده و مثبت عشق بر انسان، برآیندهای برجسته و تامل برانگیزی چون شادی، کمال انسان، جاودانگی، زندگی بخشی، آگاهی و تنبه و ... دیده شد. در این رویکرد حافظ مسایل و گرفتاری های کلان و فلسفی انسان تا مسایل شخصی را قابل درمان و حل یافته است.
1. آلندی، رنه (1398). عشق، ترجمة جلال ستاری، چاپ سوم، تهران: توس.
2. افلاطون (1333). پنج رساله، ترجمة محمود صناعی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
3. باقری، بهادر (1387). فرهنگ شرحهای حافظ، تهران: امیرکبیر.
4. بقلی شیرازی، روزبهان (1349). عبهرالعاشقین، بهکوشش جواد نوربخش، تهران: خانقاه نعمتاللهی.
5. بهرامی، راضیه؛ نصرتی، عبدالله (1395). «بررسی تطبیقی عشق در غزلیات مولانا، سعدی و حافظ»، بهارستان سخن (ادبیات فارسی)، دورة 13، شمارة 34، 24 1.
6. پورابراهیم، شیرین؛ غیاثیان، مریم سادات (1392). «بررسی خلاقیتهای شعری حافظ در مفهومسازی عشق»، نقد ادبی، سال 6، شمارة 23، 82 59.
7. تابانفرد، عباس؛ رسمی، سکینه (1399). «تحلیل هیجان مثبت عشق عرفانی در مثنوی معنوی با رویکرد مثبتگرا»، متنپژوهی ادبی، دورة 24، شمارة 85، 112 69.
8. حافظ، شمسالدین محمد (1387). دیوان حافظ، تصحیح علامه قزوینی و قاسم غنی، چاپ هفتم، تهران: اساطیر.
9. حسنلی، کاووس (1388). راهنمای موضوعی حافظشناسی، شیراز: نوید.
10. حصوری، علی (1398). حافظ از نگاهی دیگر، تهران: چشمه.
11. دایر، وین (1384). عرفان داروی دردهای بیدرمان، ترجمة محمدحسین نعیمی، بیجا: کتاب آیین.
12. دشتی، علی (1380). نقشی از حافظ، چاپ دوم، تهران: اساطیر.
13. دهخدا، علیاکبر (1377). لغتنامه، تهران: دانشگاه تهران.
14. رابینز، آنتونی (1389). سرآغاز عشق، ترجمة مجید پزشکی، تهران: نواندیش.
15. زرینکوب، عبدالحسین (1374). از کوچة رندان، چاپ نهم، تهران: سخن.
16. سجادی، سیّد جعفر (1386). فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، چاپ هشتم، تهران: طهوری.
17. سلیگمن، مارتین (1379). کودک مثبتگرا، مترجم: ناهید ایراننژاد، تهران: دایره.
18. سیاح، احمد (1378). فرهنگ بزرگ جامع نوین، ج 1، قم: انتشارات اسلامی.
19. شمیسا، سیروس (1398). سبکشناسی شعر، چاپ هشتم، تهران: میترا.
20. صدیقیان، مهیندخت؛ میرعابدینی، ابوطالب (1383). فرهنگ واژهنمای حافظ به انضمام فرهنگ بسامدی (براساس حافظ دکتر پرویز ناتلخانلری)، تهران: سخن.
21. طوسی سیلانیان، علی (1379). «دروغ (بررسی عوامل مؤثر بر دروغگویی)»، مجله تخصصی زبان و ادبیات دانشکدة ادبیات و علوم انسانی مشهد، دورة 33، شمارة 2 1، پیدرپی 139 128، 202 179.
22. عبدالکریمی، سپیده؛ مسگریان، پرستو (1399). «معنیشناسی مفهوم عشق در غزلیات سعدی و حافظ در چارچوب معنی شناختی و نقد ادراکی»، متنپژوهی ادبی، دورة 24، شمارة 83، 256 123.
23. عشقی، جعفر؛ پورالخاص، شکرالله (1399). «مقام معشوقی در عرفان (با تکیه بر مقام معشوقی شمس تبریزی و مولانا)»، دوفصلنامة پژوهشنامة عرفان، سال 11، شمارة 22، 192 173.
24. فرانکل، ویکتور (1390). انسان در جستجوی معنای غایی، ترجمة احمد صبوری و عباس شمیم، تهران: آشیان.
25. فرانکل، ویکتور (1372). پزشک روح، مترجم: فرخ سیف بهزاد، تهران: درسا.
26. فروم، اریک (1399). هنر عشقورزیدن، ترجمة پوری سلطانی، تهران: مروارید.
27. فروم، اریک (1391). گریز از آزادی، ترجمة عزتالله فولادوند، تهران: مروارید.
28. فیروزآبادی، علی (1387). عشق، بیجا: نوید شیراز.
29. مرتضوی، منوچهر (1333). «عشق در دیوان حافظ»، مجلة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی تبریز، شمارة 33، 387 434.
30. معتمدی، غلامحسین (1389). «روانشناسی گریه»، روزنامه همشهری.
31. مصلحتی، حسین (1379). ازدواج و ازدواجدرمانی، تهران: البرز.
32. مطهری، مرتضی (1394). تماشاگه راز (عرفان حافظ)، چاپ 34، تهران: صدرا.
33. معین، محمد (1388). فرهنگ فارسی معین، چاپ 26، تهران: امیرکبیر.
34. مورنو، آنتونیو (1380). یونگ خدایان و انسان، ترجمة داریوش مهرجویی، تهران: مرکز.
35. نظامی گنجهای (1384). لیلی و مجنون، بهکوشش سعید حمیدیان، چاپ پنجم، تهران: قطره.
36. نیک نام، مهرداد (1381). کتابشناسی حافظ، شیراز: مرکز حافظشناسی.
37. یمینی، هما؛ عقدایی، تورج (1397). «بازتاب جلوههای عشق عرفانی در زبان حافظ»، فصلنامه عرفان اسلامی، سال 15، شمارة 57، 377 353.
نشريه علمي پژوهشنامه ادبيات تعليمي سال چهاردهم، شمارة پنجاه و ششم، زمستان 1401، ص 79- 48 |
کارکردهای درمانی عشق در غزلهای حافظ
دکتر محمدحسین نیکدار اصل1
چکیده
عشق موضوعی برجسته و هویتبخش در دیوان حافظ است که از دیدگاههای گوناگون میتوان به آن نگریست. در این زمینه پژوهشهایی به انجام رسید است؛ پژوهشگران همواره به مبانی عرفانی عشق حافظ توجه داشتهاند و گاهی نیز سیر آن را در زمین و روابط انسانی جستوجو کردهاند؛ افزونبر اینها، این موضوع گنجایش واکاوی در نگرشهای روانشناسانه را نیز دارد. حافظ بارها در غزلهایش به درد و درمان از دیدگاه عشق سخن گفته و خود را طبیب عشق نامیده است. میتوان گفت حافظ در مرتبة کسی که به انسان، زندگی و هستی میاندیشد، عشق را اکسیری میبیند و معتقد است بر سرشت و روان انسان اثر دگرگونکنندهای برجای مینهد. نگارنده در این پژوهش به این نکته پرداخته است که عشق مدّنظر حافظ چه کارکردهای مثبت روانی دارد و در انجام کار با استفاده از شیوة تحلیل محتوای کیفی، دادهها را از غزلهای حافظ جمعآوری و با بهرهیابی از منابع گوناگون تحلیل کرده است. در واکاوی کیفی غزلهای حافظ از منظر کارکردهای سازنده و مثبت عشق بر انسان، برآیندهای برجسته و تأملبرانگیزی مانند شادی، کمال انسان، جاودانگی، زندگیبخشی، آگاهی و تنبه و... دیده شد. در این رویکرد حافظ مسائل و گرفتاریهای کلان و فلسفی انسان تا مسائل شخصی را درمانپذیر و حلشدنی یافته است.
واژههای کلیدی: حافظ؛ روان درمانگری؛ غزل؛ عشق
1ـ مقدمه
در سال 1958 میلادی هاری هارلو 1 ریاست وقت انجمن روانشناسان امریکا در گزارش سالیانة خود چنین نوشت: «تا به امروز روانشناسی در توضیح عشق و احساسات با شکست روبهرو بوده است. مقدار اندکی که در این باره میدانیم از مشاهدات ساده فراتر نرفته است و شاعران و نویسندگان بسیار بهتر از روانشناسان در این مورد سخن گفتهاند» (فیروزآبادی، 1387: 63).
اگر بگوییم غزلهای حافظ برآیند عشق است و همین امر، نیروبخش حافظ در سرودن آن غزلها بوده است، سخنی بیهوده نخواهد بود. آغاز سامان کنونی دیوان حافظ، با عشق است و ذهن و زبان حافظ با این درآمد نمایانده میشود. «حافظ 234 بار از واژة عشق استفاده کرده است. اگر عشق را مرکز دایرهای بدانیم که وابستههایی به گرد آن میچرخد، دایرة عاشقانهای بس گسترده خواهیم داشت. واژههایی مانند محبت، دوستی، شوق، اشتیاق، وصل، هجران، عاشق، معشوق و بسیار واژههای دیگر همبسته با عشق، برآیند اینکه مهمترین بنمایة جهانبینی حافظ عشق است» (یمینی و عقدایی، 1397: 355). آن رند عالمسوز با پشت سر نهادن دریاهای آتشین، دشواریهای راه عشق را کرانه کرده است و به پایة والای پیر عشق دست یافته است؛ ازاینرو میتوان عشق را در اندیشه و غزل وی از سویههای گوناگون دید و واکاوی کرد. کارکردهای عشق و نقش درمانگر عشق، زمینهای در سرودههای حافظ است که برپایة جهان اندیشه و روان خود، سخنان ارزشمند گفته و سروده است. در این پژوهش نگارنده درپی آن است تا دریابد کارکردهای عشق در غزلهای حافظ چیست و چه ابعادی دارد و این جنبهها چه آثار سازندة روانی بر انسان برجای میگذارد.
بیگمان حافظ به انسان، هستی، زندگی و چگونگی سپریکردن آن در این دنیا اندیشیده است و در جهانبینی و هستیشناسی خود، انسان و زندگیاش را در عشق با معنا یافته و طبیب مشفق مسیحادم عشق را چارهساز و راهگشای انسان دیده است. او همهچیز خود را در دولت عشق یافته و با پیمودن شبهای تاریک و طوفانی دریای عشق و گردابهای سهمناک آن به ساحل آرامش رسیده و به پایة خودشکوفایی در روان و اندیشه دست یافته است. او با رسیدن به مرتبة طب و طبیبی عشق، نبض انسان را گرفته و با روادیدن داروی عشق به درمانگری انسان آشفته نهتنها در زمانة پرآشوب خود، بلکه در گذر روزگاران پرداخته است. در رواندرمانی عشق، حس درونی عشق باید بیش از هرچیز در وجود درمانگر آزموده شده باشد تا بتواند آن را به دیگران انتقال دهد. حافظ به این پایة بلند خود در عشق اشاره کرده و چند و چون درمانگری عاشقانه را در غزلهایش نموده است:
طبیب عشق منم باده ده که این معجون |
| فراغــت آرد و اندیشه خطا ببرد |
از سخن حافظ، تجربة شخصی از عشق و بیان هرکس از آن را فراخور حال خود میتوان دریافت:
این شرح بی نهایت کز زلف یار گفتـند در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز |
| حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد هرکسـی برحسـب فکر گمـانی دارد |
طبیب در رواندرمانی عاشقانه، انسان را در پیبردن به حقایق جهان، شناخت و بازیابی درونمایههای هستی خویش یاری میرساند و با نیروی عشق راستین او را از کامیابیها و کششهای دروغین و فروکاهنده آزاد میکند؛ نیز به منزلگاهها و ردههای برتر زیستن راهنمایی میکند که آرامش، ذوق، خلاقیت و شادی درونی را به همراه دارد (کریمی، 1388: 219).
1ـ1 پیشینة پژوهش
دربارة عشق در دیوان حافظ پژوهشهای چندی انجام شده است؛ اما نگارنده در هیچیک از پژوهشهای انجامشده، رویکرد رواندرمانگرایانة حافظ برپایة عشق را نیافته است (رک. حسنلی، 1388؛ نیکنام، 1381؛ باقری، 1387). پژوهشگران در سدة گذشته معمولاً عشق حافظ را در آینة حقیقت عرفانی یا مجاز زمینی نگریستهاند که به برخی از آنها اشاره میشود.
منوچهر مرتضوی در مقالة «عشق در دیوان حافظ» به چندوچون عشق صوفیانه پرداخته است (1333). وی همچنین در کتاب مکتب حافظ یا مقدمه بر حافظشناسی به سیمای عشق عارفانة حافظ و ابعاد آن پرداخته است. هما یمینی و تورج عقدایی در مقالة «جلوههای عشق عرفانی در زبان حافظ» نگاه عارفانهعاشقانة حافظ را واکاوی کردهاند (1397). شیرین پورابراهیم و مریمسادات غیاثیان در مقالة «بررسی خلاقیتهای شعری حافظ در مفهومسازی عشق» با توجه به نظریة استعارة شناختی به بررسی عشق در دیوان حافظ پرداختهاند (1392). سپیده عبدالکریمی و پرستو مسگریان در مقالة «معنیشناسی مفهوم عشق در غزلیات سعدی و حافظ در چارچوب معنیشناختی و نقد ادراکی» یک درصد غزلهای دو شاعر را با شیوة خوانش هرمنوتیک تشبیهها و استعارهها واکاوی کردهاند (1399). راضیه بهرامی و عبدالله نصرتی در مقالة «بررسی تطبیقی عشق در غزلیات مولانا، سعدی و حافظ» به همگونیها و ناهمگونیهای دیدگاه سه شاعر در عشق صوفیانه پرداختهاند (1395). افزونبر مقالهها، پژوهشگران در کتابهایی نیز به عشق در دیوان حافظ نگریستهاند؛ اما بدون توجه به سویههای درمانی آن و بیشتر از دید عارفانه یا رمانتیک (عشق مجازی) و گاهی آمیزة هر دو که به برخی از آنها اشاره میشود. علی دشتی از صفحة 188 تا 202 کتاب نقشی از حافظ به نگاه حافظ به زیبایی و وصف عاشقانههای وی پرداخته است (1380). مرتضی مطهری در کتاب تماشاگه راز (عرفان حافظ) بحث و تحلیلی سراسر عارفانه از غزلهای حافظ بیان میکند (1394). عبدالحسین زرینکوب در صفحههای 176 تا 203 کتاب از کوچة رندان، عشق حافظ و ویژگیهای زمینی و آسمانی آن را تبیین کرده است (1374). علی حصوری در کتاب حافظ از نگاهی دیگر با بخشکردن غزلهای حافظ به دورههای سنی حافظ از جوانی تا پیری، اندیشة حافظ را عارفانه نیافته است (1398).
1ـ2 شیوة پژوهش
این پژوهش برپایة تحلیل محتوای کیفی مبتنی بر برجستهسازی درونمایة پنهان متن است و با استفاده از پارادایم تفسیر و واکاوی عشق و کارکردهای درمانی آن در غزلهای حافظ انجام شده است.
2ـ کارکردهای درمانی عشق در غزلهای حافظ
2ـ1 رهایی از خودخواهی
ویکتور فرانکل (1997‑1905 م.) روانپزشک و پدیدآورندة مکتب معنادرمانی میگوید: «عشق عالیترین و نهاییترین هدفی است که بشر در آرزوی آن است. رهایی بشر از راه عشق و در عشق است» (فرانکل، 1389: 59). وی گرایش انسان به کسی جز خود، یعنی همان عشقورزیدن را از خود برشدن مینامد و آنچه را که تحقق خود مینامد، پیامد و برآیند از خود برشدن میشمارد» (همان: 79). او انسانبودن را نه توجه به خویش، بلکه توجه به چیزی یا کس دیگری غیر از خود میداند. «انسان بهدرستی به نسبتی که از خود رها باشد، خود را تحقق میبخشد و با خدمت به دیگران یا عشقورزیدن به دیگری از خود فارغ میشود» (همان: 142).
اریک فروم بر این باور است که نیکبختی انسان در پیوند و همبستگی عاشقانه رقم میخورد. «عشق نیروی فعال انسان است، نیرویی که دیوارهای جداکنندة انسان از همنوعانش را فرومیریزد و اجازه میدهد که او با دیگران یگانه و همبسته شود و بر تنهایی و انزوای خود چیره شود» (فروم، 1388: 45؛ نیز رک. زرینکوب، 1374: 176).
حافظ گرة بنیادی زندگی انسان را در خودبینی یافته است و عشق را کیمیایی میداند که انسان را از بزرگترین مانع خودشناسی یعنی خودخواهی میرهاند. انسان به هنگام عاشقی از خود فراتر میرود و به کسی بیرون از خود روی میآورد. این ویژگی عشق، رهایی از خود و خودپرستی را رقم میزند:
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی |
| تا کیمیای عشــق بیابی و زر شـوی |
وی نیروی عشقورزی را ازمیانبرندة خود و نمود آن میداند و از بن، کمال آدمی را در رهایی از خودپرستی میبیند:
چنــان پر شد فضای سیــنه از دوست ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مسـتی |
| که نقـش خویش گم شـد از ضمـیرم وآنگه برو که رستی از نیستی و هستی |
موضوع عشق و عشقورزی نیروی فزاینده و انرژیبخشی است که انسان را از خودپسندی و در خود فرورفتن آزاد میکند، هر نوع عشقی که چنین کشش بالندهای داشته باشد، میتواند سرچشمة عشقورزیهای والاتر شود (کریمی، 1388: 270). حافظ بزرگترین حجاب آدمی را برای رهایی و شکوفایی، خود یا من انسان میداند که نیروی مثبت عشق ازمیانبرندة آن است:
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست |
| تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیر |
در اندیشة حافظ ایثار زندگی برای عشق و معشوق، اصلی پذیرفته است. «هنگامی کسی عاشق میشود که با تمام وجود دیگری را خواهان باشد، فرایند عشق به آنجا میرسد که عاشق تحمل، آرامش و قرار خویش از دست میدهد و جدایی و دوری از معشوق برایش مصیبتی بزرگ میشود. به همین سبب برای رسیدن به عشق خود، حتی حاضر است جان خود را فدا کند» (مصلحتی، 1379: 201).
بیا و هســتی حافـظ ز پیــش او بردار |
| که با وجود تو کس نشنود ز من که منم |
انسان تا هنگامی که دربند خویش است، گرفتار غرور نیز میشود. غرور و خودبینی نیز آفتهای اجتماعی و فردی را سبب میشود. پیدایش عشق در انسان این وضع را در جهت مثبت و سازنده دگرگون میکند. «عشق و محبت زمانی وجود دارد که ما وقت، اندیشه، توان و کوشش و سرانجام خواستههای خود را درست در خدمت دیگری ببینیم» (مصلحتی، 1379: 260).
ای کـه دایــم به خویـش مغـــروری |
| گــر تو را عشــق نیسـت معـــذوری |
2ـ2 عشق گرهگشای ناهمگونیهای زبانی و نژادی
اریک فروم جدایی بشر از عشق را ریشة همة اختلافها و ناامنیهای روانی میداند. «سرچشمة همة آشفتگیهای روان، دریافت این موضوع است، دوری از عشق یعنی بریدن از هرچیز، بیآنکه توانایی بهرهیابی از نیروی انسانی خود را داشته باشیم» (فروم، 1399: 18). او پیشنیاز عشقورزی به دیگران را توجه به این نکته برمیشمرد که همة آدمیان از یک گوهر و یک پیکرند؛ به همین سبب وی عشق را ورای مرزهای جغرافیایی میداند که اصل انسانی دارد (همان: 74).
نیروی عشق علت همة ترکیبها و شکلهایی است که انسان را با دیگر مردمان جهان و طبایع همراه میکند (کریمی، 1388: 239). میتوان گفت عشق کیفیتی در روان و زبان انسان به وجود میآورد که آن برای نوع بشر فهمیدنی است و حس همگونی و یگانگی به انسانها میبخشد و زبان مشترک و آشنای انسانهاست. حافظ بر این باور است اگر ملتها به نقطة همگونیشان، یعنی عشق بپردازند و برسند، در آن حال ناسازیهای زبانی و نژادی از میان میرود و از این دید، عشق، زبان یگانة بینالمللی است که با پرداختن به آن میتوان گره از مشکلات فروبستة بشر امروز گشود:
یکی است ترکی و تازی در این معامله حافظ |
| حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی |
حافظ ریشة این همدلی انسانها برپایة عشق را به سرشت و هویّت مشترک انسانها در آفرینش و گوهر الهی عشق میبیند که در وجود انسان نهاده شده است:
فرشـته عشق نداد که چیست ای سـاقی |
| بخـواه جـام و گـلابی به خاک آدم ریز |
2ـ3 یکرنگی و راستی
دروغ و دروغگویی در بسیاری فرهنگها و ادیان نکوهش شده است؛ اما در میان انسانها کموبیش رایج است. دروغگویی در لغت، پنهانکردن واقعیت و بیان سخنی است که برای گوینده واقعیت بیرونی ندارد. فرد دروغگو با دروغگفتن، ضعفهای خود را میپوشاند و شنونده را گمراه میکند و با این شیوه توجه دیگران را جلب میکند. دروغگویی بزرگسالان نمونهای از انعکاس و سیر قهقرایی آنان به مرحلة کودکی است. جامعة دروغگو جامعهای نابالغ و فروافتاده و دچار ناایمنی است. دروغ درواقع آفتی تربیتی و اجتماعی است که خوبیهای زندگی را کمرنگ کرده است و اعتماد میان افراد را از میان میبرد و بر محبت و عشق، اثر ناشایست میگذارد (طوسی سیلانیان، 1379: 179). ریا نیز اصطلاح و مفهومی است که با دروغ همانندی زیادی دارد و در اندیشه و کلام حافظ بازتاب منفی بسیار برجستهای دارد. واژة ریا از مادة «روی» یا «رای» به معنی تظاهر و ظاهرسازی به نیکی، دورویی و نفاق است (معین، 1388: ذیل ریا). ریا به معنی انجام کار برای نشاندادن به دیگری نیز آمده است (سیاح، 1378: ذیل ریا).
عالم عشق، عالم راستی و بیریایی است؛ پس کسی که بیبهره از عشق باشد با دروغ و ریا نمیتواند راه به جایی ببرد و خود عشق و جوهرة راستی آن، او را از معنایافتن بینصیب خواهد کرد:
صنعت مکن که هرکه محبت نه راست باخت |
| عشقش به روی دل در معنی فراز کرد |
نیروی عشق و آشکارشدن آن در انسان سبب یکرنگی و راستگویی او میشود؛ زیرا دروغ ریشه در «من» و سوداندیشی دارد. «مرتبة عشق و عاشقی ایثار و جایگزینی دیگری در خود و بهجای "من" است» (فرانکل، 1372: 259).
عمریسـت تا به راه غمــت رو نهادهایم |
| روی و ریای خلق به یکـسو نهادهایم |
در غزل حافظ که رندی و عشق گاهی با هم به کار میرود، راه رسیدن به صفای دل و پرهیز از دورنگی و دروغ، عشق و رندی است:
نفاق و زرق نبخـشد صـفای دل حافـظ |
| طریق رندی و عشق اختیار خواهیم کرد |
2ـ4 وفا و مهرورزی
حافظ گاهی بهروشنی از مذهب عشق سخن میگوید (همان: 45). ویژگی برجستة این مذهب، پالودن درون آدمی از دوگانگیها و دشمنی و کدورت است. در چنین آیینی انسان به وفاداری و مهرورزی دست مییابد و از دشمن و دشمنی با خود و انسانهای دیگر پیراسته میشود:
ستـم از غمزه میاموز که در مذهب عشق تخــم وفا و مهر در این کهنـه کشـتزار |
| هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد آنگـه شـود عیـان که بود موســم درو |
عشقدرمانی شیوهای برای درمان روان انسان است و «میتواند وجود او را از نفرت و کینه پاک سازد و بهجای آن، مهر و محبت و صمیمیت را جایگزین کند. در این شرایط است که دلتنگی و اندوه درون به گشادهرویی دگرگون میشود و انسان به مرز دوستداری خود و دیگران میرسد» (کریمی، 1388: 294).
کدورت از دل حافظ ببرد صحبت دوست |
| صفای همّت پاکان و پاکدینان بین |
نیروی عشق نهتنها کدورتها را از دل میزداید، بلکه صفا و روشنی در آن میافروزد:
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم |
| فروغ چشم و نور دل از آن ماه خـتن دارم |
2ـ5 کمال انسان
با آمدن عشق اندیشههای تقلیلبرنده و خواستههای کاهنده، از وجود آدمی رخت برمیبندد؛ تا آنجا که جوهرة شیرین عشق همة حالات، رفتارها و اندیشههای انسان را فرامیگیرد (کریمی، 1388: 274). روزبهان بقلی در کمالبخشی عشق گفته است: «عشق سیفی است که از عاشق، سر حدوث برمیدارد. عشقی کمالی است که از کمال حق است، چون در عاشق پیوندد، از صرف عبودیّت و حدوثیّت به جلال الهیّت، ظاهر و باطنش ربانی شود» (بقلی شیرازی، 1349: 139). در تصوف ایرانی، اهمیت عشق چنان است که همواره سبب رشد و تعالی نفس دانسته شده و به تعبیر ابوحامد غزالی غایت قصوی از مقامات و ذروة علیا از درجات عرفانی به شمار رفته است (عشقی، پورالخاص، 1399: 175).
فیروزآبادی بر این باور است که «توانایی دوستداشتن و مهرورزی بهشکلی تنگاتنگ با تکامل شخصیتی و استقلال فردی ما مرتبت است» (1387: 35). حافظ رشد و کمال انسان با نیروی عشق را با تمثل ذره و خورشید چنین نشان داده است:
چو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق |
| که در هوای رخت چون به مهر پیوستم |
مصلحتی چگونگی کمالبخشی عشق را به ژرفشناختی وجود پیوسته میداند: «وقتی مسئلة ژرفشناختی وجود مطرح میشود، تنها عاشق توان درک آن را دارد و در جایگاهی است که میتواند دفینههای پنهانی انسان را که به او عشق میورزد، شناساییکند؛ بنابراین عشق کارآمدترین و کمالبخشترین خلاق وجود انسان است» (مصلحتی، 1379: 241‑242)؛ چنانکه در شاهد پیش از حافظ دیدیم، حافظ بارها با توجه به جایگاه والا و پرتوافشان خورشید در آسمان، تجلی عشق بر دل انسان و کمالبخشی آن را به تصویر کشیده است:
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد از آن زمان که بر این آستان نهادم روی |
| بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی فراز مسند خورشید تکیهگاه منست |
عشق کمال بینهایت را در سرشت و جوهرة خود دارد و در سخن حافظ از این موضوع، چرخ هشتم که فلک ثوابت است و مرتبة عالی از آن، اراده میشود و نیز آخرین مرحلة دانش ستارهشناسان است، در همسنجی با بیکرانی و کمال عشق، با طبقة هفتم زمین که مقام پستی است، برابر میشود:
عجـب علمیـست علـم هیات عـشق |
| که چرخ هشتمش هفتم زمیـن است |
آشکار است که این جوهرة والا و بیانتها اگر در وجود انسان گرفتار در فریبایی ناچیز دنیا نمایان شود، او نیز به کمال بیحد دست مییابد:
محترم دار دلم کاین مگس قندپرست |
| تا هـواخواه تو شد فرّ همـایی دارد |
2ـ6 نیکانجامی (رستگاری)
حافظ بر این باور است که عشق و غم آن، سبب سرانجام نیک و رستگاری انسان خواهد شد؛ رنجهای عشق و پذیرش و آزمودهشدن در آن و آثار سازندة اخلاقی و مثبت آن، پایة حسن انجام زندگی است. روانشناسان معاصر نیز ضمن توجه به نیروی درونی عشق، کاراییهای آن را نیز پذیرفتهاند. رابینز معتقد است که «در درون انسان عشقی بیپایان نهفته است؛ عشقی که هر زمان بخواهید میتوانید از آن بهرهمند شوید؛ زیرا این نیرو گنجی بیانتها است» (رابینز، 1389: 18‑17). رنه آلندی، پزشک و روانکاو فرانسوی، با توجه به آثار مثبت و بیشمار عشق بر انسان و زندگی او، مقصد خوشبختی را از راه عشق میسر میداند (آلندی، 1398: 215). یونگ، روانکاو نامبردار، رسیدن انسان به مرتبة فردیّت (خودشکوفایی) را در واکاوی هستة مرکزی شخصیت یعنی خود 2 با نیروی عشق میسر می داند (مورنو، 1380: 51).
زیر شمشیر غمش رقصکنان باید رفت خلاص حافـظ از آن زلـف تابدار مبـاد |
| کانکه شد کشتة او نیک سرانجام افتاد که بستگان کمـند تـو رستـگارانانـــد |
2ـ7 مثبتاندیشی
مارتین سلیگمن عشق و مهربانی را مهمترین فضیلت روانشناسی مثبتنگر میداند؛ این فضیلت بیشترین ارتباط را با عرفان دارد و کارکرد بنیادی آن کنش مثبت با دیگران است (سلیگمن، 1379: 172). «روانشناسی مثبتاندیشی بهجای توجه به به ناتوانیها و ضعفهای بشری بر تواناییهای انسان تمرکز دارد، تواناییهایی همانند شادزیستن، لذتبردن، توان حل مسئله، خوشبینی، امید و...» (تابانفرد و رسمی، 1399: 70). عشقورزی خاستگاه اصلی آرامش درونی و روانی است. در سایة این محبت درونی دگرگونی نگاه و نگرش مثبت حتمی است. میتوان گفت در اندیشة عرفانی عشق مهمترین پدیدهای است که انسان را به مثبتاندیشی سوق میدهد (همان: 72‑71).
در باور حافظ نیروی عشق و زیبایی معشوق نگاه انسان را به دنیا تغییر میدهد و سبب زیبادیدن دنیا و نگرش مثبت می شود:
مرا به کـار جـهان هـرگز التفــات نبود |
| رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
|
در بیت زیر نیز حافظ از اثر عشق و زیبایی یار در مثبتاندیشی انسان چنین سخن گفته است:
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد |
| زآن زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما |
در لغتنامه لطف به معنی نرمی در کردار و گفتار، رفق، خوشرفتاری، مدارا، نیکوکاری، مودت، نیکویی، نرمی و مهربانیکردن و یاریکردن به کار رفته است؛ ویژگیای از جمال، دقیقهای از زیبایی. عارفان نیز معنایی خاص از لطف بیان کردهاند. «تأیید حق باشد به بقای سرور و دوام مشاهدت و قرار اندر درجت استقامت والله لطیف بعباده مقابل قهر» (سجادی، 1387: 81‑80). با نگاهی به معنای واژگانی و اصطلاحی لطف و درنگ و تأمل بر بیت حافظ پیوند زیبایی یار و عشق و آثار روانی و رفتاری سازندة آن بر انسان عاشق، بهتر فهمیده میشود.
2ـ8 بینیازی راستین (پرمایگی)
در دیدگاه حافظ کسی که راه به جهان عشق ببرد، به دارایی بیکران و راستین دست یافته است و درون و روان وی چون گنج بیپایانی میشود که آثار سازندهای برای مردمان درپی خواهد داشت. ویندایر 3 به مایهوری و غنای راستین شخصیت و روح انسان با نیروی عشق باور دارد. «افرادی که عاشق میشوند و اندیشة خود را بر زندگی دلخواه و آرمانی متمرکز میکنند، دشواری برایشان بیمعنی میشود. به نظر میرسد این گونه افراد کوششی در مالاندوزی نداشته و اجازه نمیدهند که پول و مادیات مهار زندگیشان را به دست گیرد و گرفتار بیماری حاد و دیرینة ثروتاندوزی نمیشوند. رهایی از مال دنیا یعنی تمرکز بر عشق و آنچه بدان عشق میورزیم» (دایر، 1384: 286).
من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوســت |
| |
| صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم |
استغنا مرتبة ذاتی عشق است؛ بنابراین عاشق بنابه سرشت عشق به رتبة بی نیازی باطن و روان دست مییابد:
گریة حافظ چه سنجد پیش استغنای عشـق |
| کـاندرین دریا نمـاید هفت دریا شبنمی |
شخصیت راستین و والا زاییدة گنج بیپایان عشق است که به انسان عاشق پیشکش میشود:
مبین حقـیر گدایان عشق را کاین قــوم |
| شهـان بـی کمـر و خسروان بـی کلهاند |
2ـ9 همت عالی
واژة همت به قصدکردن، خواستن، اراده، خواست، سعی و کوشش، ارادة قوی و عزم جزم، بلندنظری، دلیری و کمال مطلوب معنی شده است (معین، 1388: ذیل واژه همت). حافظ در ابیاتی «همت» را در اصطلاح عرفانی توجه قلبی و باطنی با تمام نیروی خود بهجانب حق برای حصول کمال خود یا دیگری (دهخدا، 1377: ذیل همت) به کار برده است؛ اما در ابیاتی که به کارکردهای روانی و درمانی عشق پرداخته، معنای واژگانی آن را در نظر داشته است. وی یکی از دادههای عشق به انسان را ارادة استوار، کوشش و بلند نظری بیان کرده است:
[1] - دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه یاسوج mnikdarasl@mail.yu.ac.ir
تاریخ وصول29/5/1401 تاریخ پذیرش21/8/1401