قرائت جماعت¬گرایانه از سلطه جنسیتی در اندیشه جان استوارت میل
الموضوعات : فصلنامه زن و جامعهفریبا نیک سیر 1 , سیدخدایار مرتضوی اصل 2 , فرامرز میرزازاده احمدبیگلو 3
1 - دانشجوی دکتری اندیشه¬های سیاسی، واحد تهران جنوب، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران
2 - استادیار گروه علوم سیاسی و روابط بین¬الملل، واحد تهران جنوب، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران
3 - استادیار گروه علوم سیاسی و روابط بین¬الملل، واحد تهران جنوب، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران
الکلمات المفتاحية: جان استوارت میل, جماعت¬گرایان, سلطه, قوانین و نهادها, مواهب اجتماعی,
ملخص المقالة :
هدف: سلطه، انحصارطلبی و اِعمال قدرت منجر به نابرابری و بیعدالتی میشود و با استثمار و به حاشیه راندن فردِ ستمدیده، تبعاتی برای خودِ فرد و جامعه به همراه دارد. هدف از این نوشتار، پرداختن به موضوع سلطه به عنوان یکی از موانع رشد و پیشرفت زنان و مشارکت آنها در توسعه و سیاست است.
روش: به عنوان یک مطالعه کیفی، این مقاله از الگوی هرمنوتیکی کوئنتین اسکینر استفاده میکند. اسکینر انگیزه و نیت مؤلف و همچنین، زمینه هاي اجتماعی وی را مدنظر دارد و رویکردهای متن محور را بی اعتبار میداند. در این پژوهش چهار اندیشمند جماعتگرا (مایکل والزر، السدیر مکاینتایر، چارلز تیلور و مارتا نوسباوم) انتخاب شدند و با تأسی به آراء والزر، دیدگاه آنها در مقابل دیدگاه جان استوارت میل(1873-1806)، فیلسوف لیبرال- فایدهگرای قرن نوزدهم و فمینیست پیشرو قرار گرفت. به نظر والزر سلطه همواره به میانجی مجموعه ای از مواهب اجتماعی از قبیل اصل و نسب، ملک و املاک، سرمایه، تحصیلات، فیض الهی و قدرت دولتی به وجود میآید. در این پژوهش تلاش شده است که طبق توصیه اسکینر در مورد تفسیر و تسّری باورهای خاص، نظریه والزر به سایر اندیشمندان جماعتگرا تسرّی داده شود زیرا زمینه فکری آنها تقریباً یکسان است و سپس در مقابل رویکرد لیبرالی جان استوارت میل قرار داده شود که قوانین و نهادها را در سلطه زنان دخیل میداند. همچنین، با کمک روش دیالکتیک هگل، تضاد میان این دو اندیشه به صورت جدولی ترسیم و ارائه شده است.
یافته ها: امکان تسری دادن نظر والزر به سایر جماعتگرایان به جز مارتا نوسباوم فراهم شد. نوسباوم خوانش متفاوتی از ارسطو دارد و سیاستها و حقوق قانونی خاص و امکانات و ابزارهایی را برای توسعه تواناییهای زنان جهت حذف سلطه توصیه میکند، لذا به نظر جان استوارت میل که چاره حذف سلطه را اصلاحات در قوانین و نهادها میداند نزدیک است.
نتیجه گیری: برخورداری از مواهب اجتماعی در اعمال سلطه مؤثر است. لذا فردیت عاطفه گرا بدون در اختیار داشتن ابزارهای سلطه و مواهب اجتماعی نمیتواند سلطه جویی کند. دیگر این که اگر باور داشته باشیم که سلطه در هر صورت در طبیعت بشر وجود دارد، چگونه میتوان انتظار داشت که فردی به رغم دارا بودن مواهب اجتماعی در موقعیت ساختاری مناسب، با وسوسه سلطه ورزیدن مبارزه کند؟ نکته آخر، برخی از مشکلات زنان به موقعیت آنها و ساختارهای ریشهداری باز میگردد که به سادگی با تغییر قوانین و اصلاح نهادها برطرف نمیشود، اما این به این معنا نیست که قوانین و ساختارها اثرگذار نیستند. بنابراین، دارا بودن مواهب اجتماعی به همراه قوانین و نهادهای حمایت کننده میتوانند در وضعیت زنان و توانمندی آنان تأثیر بگذارند.