Review and criticism of the community of Iranian advisers (pre-Islam)
Subject Areas : شاهنامهSajjad Rahmatian 1 , Esmat Khoeini 2
1 - PhD graduate in Persian language and literature ,, Kharazmi University of Tehran
2 - Assistant Professor of Persian Language and Literature, Kharazmi University
Keywords: counsel, Advice, advisers, pre- Islam,
Abstract :
The existence of Didactic literature in Iranian culture is one of the deep-rooted subjects with a long history. So that in the oldest sources and works left from ancient Iran, can be observed the themes and words of Didactic. However, despite the valuable researches that have been carried out in recent years, some topics related to it are still neglected or require deeper research. One of these topics is the investigation of the community of advisers in pre- and post-Islamic literature, which have undergone significant changes. This research, using the descriptive- analytical method and library studies, more than any other topic, seeks to answer the question that in the pre-Islam era in Iran, the duty of sermon and preaching and writing didactic treatises belonged to which people? It also examines the quality and factors of these people's sermon using the sources and works left behind. One of the most important findings of this research is that in pre-Islamic literature in the land of Iran, only certain individuals and groups, who mostly had the responsibility of religious and political leadership of the society, focused on sermon, and this also has positive and negative points.
_||_
نشريه علمي
پژوهشنامه ادبيات تعليمي
سال پانزدهم، شمارة پنجاه و هشتم، تابستان 1402
بررسی و نقد جامعۀ اندرزگویان ایرانی (پیش از اسلام)
چکیده
وجود ادبیات اندرزی در فرهنگ ایرانی، ازجمله موضوعات ریشهدار و با پیشینۀ طولانی است؛ بهطوری که در کهنترین منابع و آثار برجایمانده از ایران باستانی نیز میتوان مضامین و سخنان پندآموز را دید. با این حال و با وجود پژوهشهای ارزشمندی که در سالهای اخیر دربارة آن صورت گرفته است، هنوز برخی موضوعات مرتبط با آن مغفول مانده و یا نیازمند نگاه و بررسیهای عمیقتری است. یکی از این موضوعات، بررسی جامعۀ اندرزگویان در ادبیات پیش و پس از اسلام است که بهشکل تأملبرانگیزی دچار تحول شدهاند. این پژوهش با بهرهگیری از روش توصیفی ـ تحلیلی و مطالعات کتابخانهای، بیش از هر موضوع دیگری درپی پاسخگویی به این پرسش است که «در دوران پیش از اسلام در سرزمین ایران، وظیفۀ موعظه و ارشاد و نگارش رسالات تعلیمی، به چه افرادی تعلق داشته است؟»؛ همچنین کیفیّت و عوامل اندرزگویی این افراد با استفاده از منابع و آثار برجایمانده بررسی خواهد شد. از مهمترین یافتههای این پژوهش آن است که در ادبیات پیش از اسلام، در سرزمین ایران، تنها افراد و گروههای خاصّی به اندرزگویی پرداختهاند که بیشتر نیز وظیفۀ رهبری دینی و سیاسی جامعه را بر عهده داشتهاند و این موضوع نیز خود نکات مثبت و منفی داشته است.
واژههای کلیدی
اندرز؛ پند؛ اندرزگویان؛ پیش از اسلام
1ـ مقدمه
بنابر اسناد تاریخی موجود، سرزمین ایران یکی از مهمترین مناطقی است که در جهان، سهم عمدهای در پیشرفت تمدن بشری داشته است؛ بخشی از این مظاهر تمدن، یافتههای فرهنگی و اخلاقی، آداب زیست اجتماعی و انسانی است. در همین راستا، هرگاه بخواهیم در حوزۀ فرهنگ و ادب ایرانی به تحقیق و پژوهش بپردازیم، یکی از پُربسامدترین واژههایی که با آن سروکار خواهیم داشت، بیگمان واژۀ اندرز و پند خواهد بود. پند و اندرز به اقوال و سخنانی گفته میشود که در بیشتر مواقع، شخصیتهای برجستۀ سیاسی و دینی و ادبی جامعه، خطاب به عموم مردم و یا مخاطبانی خاصّ بیان کردهاند. چه در نوشتههای برجایمانده از ایران پیش از اسلام و چه در آثار ادبی و نوشتههای دورۀ اسلامی، پند و اندرز و اخلاقیات، سهم عمدهای را به خود اختصاص داده است؛ درحقیقت، واژۀ اندرز با فرهنگ ایرانی، بهگونهای عمیق و ریشهدار، پیوستگی یافته است. «حجم قابلتوجهی از اسطورهها، آموزهها و آیین کهن ایرانی در زمینههای اندرزی و تربیتی بوده است و هدف از آنها هم تصفیة روح، تزکیة نفس، حسن رفتار و کردار و آگاهی از آیین سخنگویی، مردمداری و راه و رسم معاشرت و بهخصوص معاشرت با بزرگان و پادشاهان بوده است» (اصلانی، 1398: 25). پیشینۀ این امر، یعنی وجود حکمت و پیدایش اندرز و پند در تاریخ جوامع و ازجمله جامعۀ ایرانی، مانند بسیاری از موضوعات کهن دیگر، مشخص نیست؛ ولی به نظر میرسد که پیدایش آن باید به قبل از پیدایش خط و کتابت مرتبط باشد. به دیگر سخن، «ریشه و بنیان هر امر سنتی را نباید در دوران تاریخی تمدن ملل جستوجو کرد؛ زیرا معمولاً آنچه به سنّت، مردمان اعصار جدید را رسیده است، همه به اعصاری مربوط است که هنوز خطی و کتابتی در میان نبوده است، یعنی اعصار پیش از تاریخ» (بهار، 1395: 27)؛ بهطوریکه دورههای اساطیری ایران (کیانیان) را نیز میتوان دورانی دانست که پند و اندرز در آن رواج داشته است؛ نظیر آنچه به اوشنر دانا، رایزن و مشاور کیکاووس کیانی، منسوب است (عفیفی، 1383: 448)؛ به هر روی، آنچه بهقطع در اینباره میتوان اظهار داشت این است که در میان قدیمیترین آثار برجایمانده از ایران باستان، میتوان شاهد حضور پندها و اندرزها بود و این موضوع منحصر به کتابها و رسالههایی همچون اندرزهای اوشنر دانا و اندرزهای آذرباد مارسپندان نمیشود؛ بلکه در میان سایر آثار باستانی، مانند کتیبهها و ظروف و سایر اشیا نیر میتوان مضامین و مطالب اندرزی را دید. عبدالله ابنمقفع در مقدمۀ کتاب ادبالکبیر در این باره چنین میگوید: «توجه پیشینیان ما دربارۀ دانشاندوزی به جایی رسیده بود که هرگاه دری از علم بر روی ایشان گشوده میشد، یا سخنی شایسته و حکیمانه میشنیدند و دسترسی به کسی نداشتند که آن را نزد وی بیندوزند بر صخرهها و سنگهای سخت مینگاشتند مبادا اجل آنها فرارسد و آن دانش و سخن حکیمانه از میان رفته، آیندگان از آن محروم شوند» (ابنمقفع، 1375: 23).
با غور در منابع و آثار برجایمانده از ایران پیش از اسلام میتوان دریافت که در آن زمان، بیشتر، مقامات دینی و سیاسی به اندرزگویی اهتمام ویژهای داشتهاند و جدا از این افراد، اندرزنامهای مستقل از دیگر طیفهای جامعه (مانند دبیران و خُنیاگران) برجای نمانده است و یا آنقدر کم و اندک بوده که به دست ما نرسیده است؛ این خود مُبیّن این نکته است که احتمالاً در این دوره و تحت تأثیر نظام طبقاتی جامعه، وظیفۀ موعظه و اندرزگویی نیز به اقشار خاصّی اختصاص داشته است؛ بهطوریکه در آثار عهد باستان وجود عناوینی مانند «اندرزبد»، «هَندرزبد» نشان میدهد که وظیفۀ ارشاد و راهنمایی مردم به دست عدهای خاصّ بوده است. 1
در این سالها، توجه به ادب تعلیمی و اندرز و مطالعه دربارة آن بهنسبت قبل بیشتر شده است؛ ولی بهنسبت حجم درخور توجه و گستردگی اندرز در همۀ ادوار تاریخ بسیار کهن ایران، هنوز هم جای بسیاری پژوهشها در این حوزه خالی است و بهنسبت سایر حوزههای ادبی ـ فرهنگی، اندک است؛ بهگونهایکه هنوز نیز بسیاری از جنبههای آن مغفول مانده و یا کمتر بدانها پرداخته شده است و نیازمند نگاه عمیقتری است. پژوهش پیشرو میکوشد تا برخی مسائل مرتبط با اندرز، یعنی بررسی و معرفیِ جامعۀ اندرزگویان ایرانی را در ادوار پیش از اسلام، مطالعه و کندوکاو کند.
1ـ1 پیشینۀ پژوهش
بیشتر آنچه در پژوهشِ پیشرو، مطالعه و بررسی میشود، یا تازگی دارد و یا بهصورت مروری و گذرا بدان پرداخته شده است؛ امّا دربارۀ مقولۀ اندرز و بهویژه در ایران پیش از اسلام، پژوهشهایی صورت گرفته است که در زیر به سه نمونه از آنها اشاره میشود:
- جوزی، مصطفی؛ رحیم، مینا (1401). «سیر تاریخی اندرزنامهنویسی پیش از اسلام تا دورة قاجاری». ارائهشده در نهمین کنفرانس بینالمللی زبان، ادبیات، تاریخ و تمدن. تفلیس: دانشکدة بینالمللی ابنسینا.
- گشتاسب، فرزانه؛ حاجیپور، نادیا (1400). «بررسی و مقایسة مهمترین مضامین اخلاقی اندرزهای فارسی خسرو انوشیروان با اندرزهای فارسی میانه». کهننامة ادب پارسی. سال 12. شمارة 2 (پیاپی 33). 389‑357.
- ایمانپور، محمدتقی و همکاران (1397). «تأثیر اندرزهای شاهان ساسانی بر آرای تربیتی عنصرالمعالی در قابوسنامه». پژوهشهای تاریخ ایران و اسلام. شمارة 22. 108‑89.
- بهاری، علی؛ یوسف جمالی، محمد کریم؛ بوشاسب گوشه، فیضالله (1394). «تحلیل جایگاه موبدان و کارکرد اقتصادی آنان در ساختار نظام سیاسی ـ اجتماعی ساسانیان». تاریخ اسلام و ایران. سال 25. دورة جدید. شمارة 27 (پیاپی 117). 63‑35.
- مشرف، مریم (1389). جستارهایی در ادبیات تعلیمی ایران. تهران: سخن ـ دانشگاه شهید بهشتی. نویسنده در این کتاب نخست به تعریف و توضیح ادبیات تعلیمی میپردازد؛ سپس تأثیر اندرزهای پهلوی بر برخی اندرزنامههای قرنهای چهارم و پنجم هجری را بررسی میکند. همچنین در این کتاب، جریانهای فکری ـ تعلیمی متأثر از آموزههای اسلامی در کتابهایی نظیر کیمیای سعادتِ غزالی کندوکاو و بررسی شده است.
- فوشهکور، شارل هانری دو (1377). اخلاقیات (مفاهیم اخلاقی در ادبیات فارسی از سدۀ سوم تا سدۀ هفتم هجری). ترجمة محمدعلی امیرمعزی ـ عبدالمحمد روحبخشان. تهران: مرکز نشر دانشگاهی و انجمن ایرانشناسی فرانسه. نویسنده در آن به بررسی و معرفی چند متن تعلیمی در ادبیات فارسی (نظیر بوستان سعدی) پرداخته است.
- کریمی حکاک، احمد (1368). «ادب، اخلاق، اندرز: تأملاتی دربارۀ سه مفهوم در فرهنگ ایران». ایراننامه. سال 7. شمارة 28. 656‑637.
- رحیمزاده صفوی، علیاصغر (1313). «قوانین اساسی ایران در عهد ساسانیان». مهر. سال 2. شمارة 5. 522‑513.
1ـ2 اهداف و روش پژوهش
این پژوهش بیش از هر چیز دیگری میکوشد تا با روش توصیفی و استفاده از مستندات موجود نشان دهد که اندرزگویان و اندرزنویسان ایرانی در دورههای پیش از اسلام چه افراد و گروههایی بودهاند؛ بنابراین، نخست به جستوجوی افراد و گروههای اصلیِ اندرزگو، ازطریق آثار و نوشتههای این دوران پرداخته خواهد شد و در ضمن آن، برخی چهرههای مشهور و نیز کمتر شناختهشده در حوزۀ اندرزگویی سرزمین ایران، تحتِ عنوان چند گروه، معرفی و برخی اندرزهای ایشان نیز نقل خواهد شد. برای این منظور، سعی شده است تا هرجا ردّی از اندرزی و اندرزگویی بر جای مانده است، به آن مراجعه و تا حدّ امکان، هیچ طیف و گروهی که به اندرزگویی توجه ویژهای داشتهاند، از قلم نیفتد. در پایان نیز تلاش میشود که به نقد و بررسی اندرزها و جامعۀ اندرزگویان ایرانی پرداخته شود.
2ـ اندرزگویان ایرانی (پیش از اسلام)
آنچه در ادامه میآید، گروههای اصلیِ اندرزگویِ پیش از اسلام، با معرفی شماری از چهرههای شناختهشده و نیز کمترآشنای هر گروه با نقل برخی از اندرزهای ایشان است.
2ـ1 پیامبران و مدعیان پیامبری
بیتردید، شایستهترین افراد برای اندرزگویی پیامبراناند. همان کسانی که ازجانب خداوند و بهمنظور اندرز و انذار مردمانِ گروهها و جوامع مختلف فرستاده میشوند تا راه درست زندگیکردن را بدانها بیاموزند. پیامبران معمولاً با خود، دین و آیین و اندیشههای خاصّی را میآورند؛ دین و آیینی که تا حدود زیادی با ادیان و آیینهای دیگر مشترک است مگر در برخی جزئیات. «دین به انسان چیزی را میدهد که از هیچ منبع دیگری قابل دریافت نیست، اعتماد به حاصل کوششهای زندگی ازطریق اتصال شخصی به قدرت یا قدرتهای متعالی جهان. هر دینی معمولاً برای مؤمنین به خود و نیز وضع کلی جامعه مؤثر است» (هیوم، 1391: 20). پیامبران با تشریح اصول و قواعد دین و آیین خود، بهنوعی به وظیفۀ اندرزگری و موعظۀ میان مردم نیز میپردازند؛ درحقیقت آنان اصول دین خود را در قالب اندرزهایی به آنها گوشزد میکنند. در همین راستا و از همین ابتدا، به اندرزهای یک پیامبر و یک مدعیِ پیامبری بهعنوان اندرزگویانِ ایرانی پیش از اسلام میپردازیم؛ زیرا اندرزگویی ایشان (پیامبران)، با ساحت وجودی و فلسفۀ پیداییشان ارتباط تنگاتنگی دارد و آنها هستند که ذاتاً اندرزگر هستند. 2
* زردشت
- «اینک سخن میگویم؛ برای کسانی که از دور و نزدیک آمده و خواستار [آموزش]ید.
اکنون همۀ شما گوش فرادهید و سخنِ روشنِ مرا بشنوید و خوب به یاد بسپارید:
مباد آنکه آموزگار بد، دیگر باره زندگی [شما] را تباه کند [و] دُروَند با زبان خود و با دُژباوریاش، شما را به گمراهی بکشاند» (اوستا، 1392: 51)؛
- «ای کسانی که دل به "منش نیک" بستهاید، خشم را فرو افگنید و خود را در برابر تندخویی نیرومند کنید و برای گسترش "اشه"، به مردان پاک بپیوندید» (همان: 66).
* مانی
- «هر دردسری را آزمودم، چیزی شرورتر از این گوشت نیافتم. ابری از تاریکی است که اندیشهام را محو میکند» (اسماعیلپور مطلق، 1398: 298)؛
- «به گذشته چشم مدوز! گذشته هیچ نگر» (زبور مانوی، 1375: 464).
2ـ2 موبدان
در دورۀ پیش از اسلام، در کنار پیامبران، موبدان گروه دیگری هستند که به اندرزگویی توجه ویژهای داشتهاند. بهطوریکه بخش اعظم نوشتههای برجایمانده از زبان پهلوی، نوشتههایی است که این گروه اخیر نوشتهاند و بیشتر آن نیز در پند و اندرز مخاطبان است؛ امّا موبد کیست؟ «کلمۀ موبد در اصل "مگوپت" بوده است و پیداست که از نام طایفۀ مغان که از طوایف چادرنشین مادها پیش از دورۀ هخامنشیان بودهاند، مشتق شده است و به همین جهت روحانیت اختصاص به قبیله و نژاد مخصوصی داشته است و ناچار کسی را که از این نژاد نبوده در جامعۀ روحانی نمیپذیرفتهاند» (نفیسی، 1384: 38). موبدان از دیرباز، در عین حال یکی از پرنفوذترین طبقات را در طبقهبندی گروههای جامعه تشکیل میدادهاند، بهویژه در دورۀ ساسانی، دوشادوش پادشاه در تصمیمات کشور شرکت میجستند و حتی گاهی، سبب عزل و نصب پادشاه نیز میشدند. در رأس جامعۀ روحانیان یا موبدان، موبدان موبد قرار داشت که در جامعۀ ایرانِ آن زمان از قدرت و نفوذ فراوانی برخوردار بود و امور بسیاری زیر نظر وی تمشیت مییافت؛ «در هر موردی که پای دین در میان است وی مشاور شاهست ـ یا باید باشد و عموماً از لحاظ اینکه رهبر اخلاقی و مرشد و مدبّر روحانی شاه اوست میتواند نفوذ عظیمی در کلّیۀ امور مملکت به کار برد» (کریستنسن، 1386: 52).
در درجۀ پایینتر از موبدان، که خود دارای سلسله مراتبی بودند، هیربدان قرار داشتند و گویا تا پیش از آنکه موبدان به نفوذ و اعتبار بالایی برسند، هیربدان در کشور ارج و قرب بالاتری داشتهاند. درحقیقت، «دومین گروه دینمردان ایرانی "هیربدان"اند. مهتر آنان هیربدان هیربد خوانده میشده و در آتشکدهها بالاترین مقام از آن او بوده است. هیربدها نیز پندهای ارزشمندی دارند» (العاکوب، 1374: 68).
یکی از برجستهترین و مهمترین وظایف موبدان 3 و همچنین هیربدان، وظیفۀ مشاوره و پند و اندرز بوده است؛ بهطوریکه یکی از مناصب روحانیان در ایران پیش از اسلام، مقام اندرزبدی بوده است و هر صنف و طبقهای اندرزبد مخصوص خود را داشتهاند که در هر شرایطی، سخنانش به گوشِ جان نیوشیده میشده است. «روحانیان نهفقط مأمور اجرای تشریفات مذهبی بودند، بلکه هدایت معنوی قوم و تهذیب نفوس نیز به عهدۀ آنان بود. تعلیمات بهطورکلی اعم از ابتدایی یا عالی به دست روحانیان اداره میشد؛ زیراکه فقط این طایفه همة رشتههای علوم زمان را در دست داشتند» (کریستنسن، 1384: 86). متأسفانه از شرایط احراز صلاحیت موبدان برای رسیدن به مقام اندرزبدی و نیز سایر مراتب این گروه، اطلاعاتی در دست نیست و اطلاعات ما محدود به آشنایی با عناوین برخی مناصب و نیز حوزۀ فعالیت آنها میشود.
در ادامه، به اندرزهای برخی موبدان و یا هیربدان پیش از اسلام، برای آشناییِ بیشتر با نوع و حال و هوای پندهای این گروه از اندرزگویان، اشاره شده است.
* تنسر
- «هرکه حلال حرام دارد همچنان باشد که حرام حلال داشته [است] » (تنسر، 1396: 77)؛
- «دین و مُلک هردو به یک شکم زادند دَوسیده، هرگز از یکدیگر جدا نشوند و صَلاح و فساد و صَحّت و سُقم هردو یک مزاج دارد» (همان: 79).
* آذرباد مارسپندان
- «چندان که توانی، با خواسته رادی کن» (آذربادِ مهرسپندان، 1379: 78)؛
- «هرچه دانید که خوب است، کنید و هرچه دانید که نه خوب، مهکنید» (همان: 96).
* ویراف
- «و دیدم روان زنان با بسیار اندیشه نیک، با بسیار گفتار نیک و با بسیار کردار نیک، [خوب آموختهشده] توسط رد خدایان (پیشوایان دینی)، که شوهر خود را چون سالار دارند، در جامهای زینتیافته از زر، زینتیافته از سیم، زینتیافته از گوهر، پرسیدم: این روانها کداماند؟ سروش اهلو و آذرایزد گفتند: اینها روان زنانی هستند که در گیتی آب را خشنود کردهاند، آتش را خشنود کردهاند... و خشنودی و یگانگی و ترسآگاهی (احترام) و فرمانبرداری شوهر و سالار خویش را انجام دادند» (ارداویرافنامه، 1399: 58).
* آذرباد زردشتان
- «آشتیکردن بهتر است و نه جنگکردن» (آسانا، 1391: 94)؛
- «آنها در مورد همین آذرپاد میگویند که گفته است: هر شخص باید بداند که من از کجا آمدهام؟ ازبهر چه چیز آمدهام؟ به کجا بازخواهم گشت؟ من بهنوبةخود میدانم که برای اورمزد پروردگارم آمدهام و میدانم که برای تضعیف شیاطین اینجا هستم و بهسوی اورمزد بازخواهم گشت» (فرخزادان، امیدان، 1392: 136).
* بختآفرید
- «گویند که بختآفرید گفت که هیچ مردم نیست از من توانگرتر بجز او که از من خرسندتر است. این را نیز گفت که اگر همه مردم گیتی بهم رسند پس من را توانگر کردن نتوان، زیرا به یک دست گیرم و به دیگر دست دهم (و فقط) رنج به من ماند» (آسانا، 1391: 94)؛
- «آنها میگویند بختآفرید گفت: تا زمان نوسازی، هرکه در گیتی نامش رنجبر است گیتی را که گرفت، رها کرد و چون رها کرد، گرفت» (فرخزادان، امیدان، 1392: 136).
* بهزاد فرخ فیروز
- «آمده است که در توانایی خرد به و نیز در کممالی (فقر، نداری) خرد پاسبان و نگهبان [است]» (بهزاد فرخ فیروز، 1346: 37)؛
- «چه دانا کار به بن (اصل و ریشه) داند، دُژآگاه (بدآگاه) به سر (انجام و آخر) شناسد» (همان: 38).
2ـ3 شاهان و فرمانروایان
پادشاهان ایرانی ازجمله مقاماتی هستند که در دورۀ پیش از اسلام به اندرزگویی پرداخته و در این زمینه میراث معنوی پرباری را از خود به یادگار نهادهاند؛ شخصی که در رأس کلیۀ امور حکومت قرار دارد و در برخی دورهها 4 علاوهبر مقام سیاسی، برای خود جنبههای دینی و مذهبی نیز قائل میشده است. سخنان و گفتههای پادشاه، برای سران کشور و نیز عامۀ مردم، نافذ و دارای مقبولیت است. پیشینۀ جریان اندرزگویی میان پادشاهان ایرانی به قدیمیترین اعصار، یعنی به دورههای پیش از تاریخ برمیگردد؛ بهطوریکه اکنون اندرزهایی به جای مانده و در دسترس است که به پادشاهان اساطیری مانندِ هوشنگ، جمشید و دیگر پادشاهان این دوران منتسب است؛ هرچند در درستی این انتساب جای تردید است، به هرحال، از دیرینگی این سنت (اندرزگویی) در میان پادشاهان ایرانی نشان دارد.
در ادامه، به ذکرِ شماری از چهرههای پادشاهی در ایرانِ پیش از اسلام، با رعایت توالی زمانی آنها (از دوران اساطیری تا دورۀ ساسانیان) و نقل پارهای اندرزهای ایشان پرداخته شده است؛ پادشاهانی که از آنها اندرزنامه و یا اندرزهایی در میانِ کتب مختلف تاریخی به یادگار مانده است. البته تعداد پادشاهانی که از آنها اندرزها و پندهایی برجای مانده و همچنین بسامد اندرزهایشان، بسیار بیشتر از نمونههایی است که در ادامه میآید؛ بهطور مثال از پادشاهانی همچون منوچهر، کیخسرو، شاپور ذوالاکتاف، قباد و برخی دیگر و بهویژه پادشاهان دورۀ ساسانی، اندرزهایی در شاهنامه و دیگر متون تاریخی نقل شده است که در اینجا بهدلیلِ طولانیترنشدن پژوهش، از ذکر آنها پرهیز شد.
* هوشنگ
- «و آن کسی که قانع است به آنچه دارد و طلب زیادتی نمیکند هرآینه او توانگر است و اگرچه گرسنه باشد و برهنه گردد و آن کس <که> حریص است و حرص دارد بر زیادتی جمع مال هرآینه او فقیر و محتاج است و اگرچه تمام دنیا را مالک و متصرف و صاحب باشد» (ابنمسکویه، 2535: 14‑13)؛
- «وصیت دیگر آن است که از موافقت و مطابقت اصحاب اغراض، دامن احتراز درچیند که صاحبغرضان از سر دعوی بیمعنی، پیرامن الفت و صداقت گردند و از راه مجاز به کوی حقیقت آیند» (حسینی قزوینی، 1383: 72).
* جمشید
- «و به صاحب شرط خود (یعنی داروغه و کوتوال شهر خود) گفت که تو سایۀ منی در رعیت من و ایستاده به تازیانۀ ادب من، پس لباس امن و امان پوشان مردمی را که در سایۀ مناند به اینکه شما بری از گناهید و اندکی هم بترسان ایشان را از هیبت و مخافت من به اینکه بسیار هم بیفتنه نیستند تا به یکبارگی بیدغدغه نباشند از من» (ابنمسکوبه، 2535: 122)؛
- «دانش کلید نیکبختیهاست و نیکبختی رسیدن به آرزوها» (ظهیری سمرقندی، 1349: 26).
* بهمن
- «پس میباید که جهد کند و سعی نماید هر مرد از شما رای و تدبیر خود را به مبالغهکردن از عقل و فهم خود بی شتاب و تعجیل و بیآنکه شروع در جواب گفتن کنید بیفکر و تأمل» (ابنمسکویه، 2535: 111)؛
- «ملک بهمن گفت ای برادر، از قول خود برگشتن طریق مردی و پهلوانی نیست» (بیغمی، 1397: 304)؛
- «آزموده را آزمودن تباه ساختن عمر است» (ثعالبی، 1368: 235).
* کوروش
- «باید بکوشید که در قلمرو خود، مناصب بزرگ را، مانند من، به اشخاص لایق و صدیق واگذار نمایید، باید سفرهتان برای همه گسترده باشد و مثل من هرکس بهسوی شما رو آرد با او با سخاوت و کرم رفتار نمایید و هرروز به آنکس که عمل نیکی انجام داده است پاداش مناسب اعطا نمایید. در آبادی سرزمینها [ی] بایر بکوشید و به پرورش حیوانات و احداث جنگل برای شکارگاه ساعی باشید. هیچگاه قبل از تمرینهای بدنی به خوردن غذا مبادرت نورزید و اسبان را بدون اینکه کاری انجام داده باشند بیهوده فربه و کاهل نکنید... من تا خود کاری را در عمل نیازموده باشم انجامدادن آن را به کسی واگذار نمیکنم. لذا شما را دعوت میکنم که از روش من تبعیت کنید و زیردستان خود را به نحوی بارآورید و تربیت کنید که قسمتی از بار شما را به دوش خود بکشد و قابل شوند که سهمی از وظیفۀ شما را به نحو احسن انجام دهند» (گزنفون، 1396: 263).
* داریوش
- «داریوش شاه گوید: ازین سبب اهورا مزدا مرا یاری رساند و نیز بغان دیگر که هستند، که من متجاوز نبودم، دروغزن نبودم، زشتیورز نبودم نه من، نه دودمانم. بنا بر حق رفتار کردم. نه بر ضعیف نه بر توانا زور نورزیدم. مردی را که با خانواده من همراهی کرد، او را نیک پاداش دادم، نیز او را که ضرر رساند، او را سخت مجازات کردم» (کنت، 1391: 435)؛
- «ای مرد! فرمان اهورامزدا، آن به نظر تو ناپسند نیاید! راه راست را ترک منما» (شارپ، 1346: 87).
* اردشیر بابکان
- «بدانید پیکارتان با ملتهای دشمن پیش از آنکه با خویهای زشتی که در مردم خودتان است پیکار کنید، نه از نیکو رهبری بلکه زیانکاریست. چگونه میتوان با دلهای ناهمداستان و دستهایی که دشمن یکدیگرند به پیکار دشمنان شتافت؟» (عهد اردشیر، 1348: 75)؛
- «بدانید که اندر کارهای خُرد همان حرکتست که در کارهای بزرگ» (تحفةالملوک، 1317: 51)؛
- «اردشیر میگفت برای نفس شاه و رئیس و دانشور فرزانه چیزی زیانآورتر از معاشرت مردم پست و آمیزش اشخاص فرومایه نیست زیرا همچنان که نفس از آمیزش مردم شریف فرزانه والانژاد اصلاح پذیرد از معاشرت فرومایه تباهی گیرد» (مسعودی، 1390، ج 1: 239)؛
- «فِعلُ الشّر مِن قِلة الحیلة» (ابنمنقذ، 1354: 439).
نـبـایــد کــه از کــاردارانِ مــن، بخــسبد کسـی دل پــــر از آرزوی |
| ز سرهنـگ و جنـگی سـواران مـن گـر از بنـده گـر مـردم نیکخـوی (فردوسی، 1386، د 6: 194) |
| ||
|
* شاپور اول
- «چون مانی ظاهر شد و مردم را به زندقه خواند، شاپوربن اردشیر او را بگرفت. گفتند: او را بکش. گفت: اگر پیش از حجّت او را بکشم مردم گویند: جبّاری زاهدی را کشت، بلکه اوّل به حجّت بطلان و کفر او ظاهر سازم تا مردم همه بدانند، پس او را بکشم» (راغب اصفهانی، 1371: 66)؛
- «شاپور گفت: آن پدر که ترا چنین پرورد با او وفا نکردی و حق او نشناختی، کس را بتو امید مباد» (بلعمی، 1399: 624)؛
- «لا عصمة الا بالتوفیق الله تعالی و لا حکم الا بتأییده و لا صدقة الا بنیّة و لا رای الّا بمشورته» (خواندمیر، 1372: 38).
وُ گـر شـاه با داد و فرّخ پـی است |
| خــرد بـیگمان پاسـبان وی اسـت |
| ||
|
* بهرام پنجم
- «در ناوس (تابوت سنگی) بهرام به فرمان وی نوشتند: چون در زمین نیرو یافتیم، آثاری پسندیده از خود بهجا گذاشتیم، اما بهرۀ ما همین تنگنا بود و ما سکونت در آن به یقین میدانستیم» (حمزه اصفهانی، 1346: 57)؛
- «و از کلمات بهرام گور است که مر فرزند خویش را فرمود: شاوِرِ النّاسَ فی اُمُور مُلکِکَ! فَاِنَّ الصَّواب کالصَّیدِ یُفلِتُ عَن واحدٍ، و لَایُفلتُ عن جماعةٍ عَظیمةٍ» (نیشابوری، 1341: 193)؛
- «هرچه از پیش بجویند به وقت بیابند و هرچه را به وقت نجویند به وقت نیابند و هرچه را که نجویند هرگز نیابند... شاهان را باید که دانش نیکو جویند که زینت و تکیهگاه پادشاهی باشد و از آن نیرو گیرند» (طبری، 1383، ج 2: 615‑614).
چنین گفـت بهـرام کـای سرکشان |
| ز نـیـک و بــدِ روز دیـده نـشـان |
هـمه بندگانیـم و ایـزد یکـیسـت |
| پـرستـش جز او را سزاوار نــیست |
|
| (فردوسی، 1386، د 6: 416) |
* خسرو دوم (انوشیروان)
-«به چه دلیل بر سبیل تکرار میفرمایند که وفا ملوک به عهد خویشتن، نیمه ظفر است بر دشمن؟
چه غدر که ضدّ وفاست موجب عدم وثوق اولیای دولت به موالات میشود و جدّ و جهد اعدا در محاربه بهسبب نومیدی از مصالحه دوچندان میگردد و یک تن کوشنده با امیدواری بیشتر است از جمعی کثیر ناس با وجود یاس. انتهی بنابراین مقدّمات وفای پادشاهان باعث تضاعف اعتماد دولتخواهان بر ولا و وداد خواهد بود و علّت اطمینان قلوب همگنان به ثبات اساس مصالحه و معاهده موجب قلّت کوشش دشمنان خواهد شد و این هر دو صورت به ضرورت غلبه ظنّ بر روزی شدن فیروزی، نتیجه بخشد» (جلال اردستانی، 1387: 130)؛
- «پس اهل مملکت را بفرمود که: دین آموزید و کار دین را بپردازید، تا اندر شناختن و دانستن دین ماهر گردید، تا چون مزدکی بیرون آید مخرقه خویش بر شما روا نتواند کرد» (گردیزی، 1363: 84)؛
- «چون انوشیروان به قتل بوزرجمهر فرمان داد وی عفو طلبید انوشیروان گفت: اذا جاءَ وَقتُ حِصادِ وَ لَم یُحصَد فَسَدَ، چون هنگام درو کردن کشت آید و درو نکنند کشت فاسد و ضایع گردد» (فخرالدین علی صفی، 1346: 79)؛
- «سُس خِیارَ النّاسِ بالمُحِبّة وامزُج لِلعامة الرَّهبة بالرَغبة و سُس سِّفلة بِمُجردِ الهیبةِ» (ابنقتیبه، بیتا، ج 1: 61).
بدان ای پسر کین جـهان بیوفاست |
| پـر از رنج و تیـمار و درد و بلاسـت |
| ||
| ||
|
* خسروپرویز
- «سرنوشتها به انسان چیزهایی را که به اندیشه او نگذشته است نشان میدهد و پیشامدها برخلاف آرزو میرسد، سرکشی و ستم صاحب آن را از پای درمیآورد زیانکار و نامید کسی است که هوای نفس او را به ورطة هلاک افکند و دوراندیش کسی است که به آنچه برای او مقدر شده است قانع باشد و آرزومند بیش از آن نباشد» (دینوری، 1395: 114)؛
- «اعلَم ان کلَمَة مِنکَ تسفکَ دَماً و أخری تحقن دَماً» (ابن عبد ربه، 1999، د 1: 28).
شـما نیـز دلها بـه فـرمـان نهـیـد |
| به هـر کـار با مـا سـه پیمان نهـیـد |
| ||
| ||
|
* یزدگرد سوم
- «قضا زیردستِ هر آفریده است و اجل جویندۀ جان هر جانوری و هرچه در قدرت تمکّن است. و مر هر پادشاهی را از روزگار نگاهبانی است و چون مدت اقبال ایشان در گذرد دشمن ایشان بیاساید» (ظهیری سمرقندی، 1349: 209).
که بر کس نماند همی روز و بخت |
| نه گنج و نه دیهیم شاهی، نه تخت |
|
2ـ4 وزیران
از دیگر مناصب و مقاماتی که در دورۀ پیش از اسلام، از آنها اندرزها و اندرزنامههایی برجای مانده است و بیانگر توجه آنها به اندرزگویی است، میتوان از منصب وزارت نام برد. متأسفانه از این منصب در دورۀ پیش از اسلام ـ حتی دورۀ ساسانیان که با عنوان «وزرگ فرمدار» نامیده میشده است ـ به استثنای مواردی محدود، اطلاعات دقیق و جامعی در دست نیست. با این حال و با توجه به این نکته که از وزیران احتمالی دورۀ ساسانیان اطلاعی در دست نیست، میتوان چنین انگاشت که وزارت، برخلاف دورۀ اسلامی، در این دوره درجۀ اعتبار کمتری داشته است. «بیشتر مورخینی که به عصر ساسانی پرداختهاند بهندرت از وزیران آن دوره یاد کردهاند خود میتواند دلیلی بر این باشد که نهاد وزارت در آن دوره نهاد قدرتمندی نبوده و یا حداقل در مورد شخص شاه نهادی ضعیف بوده است ازسوی دیگر بارها و بارها سخن از وزراست و نه وزیر» (نوحهخوان، 1399: 94)؛ و این خود شاید مبیّن این نکته باشد که در آن دوره، یک وزیر در رأس امور قرار نداشته است، بلکه چندین وزیر به جنبههای مختلف امور کشور میپرداختهاند. در دورههای پیش از اسلام، از هیچیک از وزرایِ احتمالی سلسلههای مادی و هخامنشی و اشکانی اطلاعاتی در دست نیست. در دورۀ ساسانی نیز بهاستثنای بزرگمهر حکیم، وزیر مشهورِ خسرو انوشیروان، که پیرامونش را هالهای از افسانهها و داستانها نیز فراگرفته است و چندین مورد معدود و در حدّ نام و نشانی، نظیر ابرسام، وزیر اردشیر بابکان و مهرنرسه، وزیر یزدگرد بزهگر، از دیگر وزرای احتمالی این سلسله نیز نام و نشانی برجای نمانده است. جای بسی شگفتی است که از دو تن از وزیران دورۀ ماقبل تاریخ و عهد اساطیری ایران نام و نشان و اطلاعاتی برجای مانده است؛ این دو تن عبارتاند از: اوشنر دانا، وزیر کیکاووس کیانی و جاماسب دانا، وزیر و رایزنِ گشتاسب کیانی؛ که هر دو تن دارای شخصیت و مقام مذهبی نیز بودهاند. همچنین در شاهنامه و در نقل داستان طهمورث، در چند بیت از شهرسپ نامی سخن به میان آمده است که گویا دستور و مشاور طهمورث بوده است.
آنچه در ادامه میآید، ذکرِ شماری از وزرای پیش از اسلام است که از آنها نشانهها و شواهدی از توجه به اندرز و اندرزگویی برجای مانده است و نقل برخی از اندرزهای ایشان.
* اوشنر دانا
- «این نیز گفته شده است که آز به خرسندی و ورن به چاره و خشم به بهمنمنشی (نیکاندیشی)، بشاید زدن و چون نیکوئیی به اندیشه (آید)، زود بگیرای و چون بدی به اندیشه (آید) از خویشتن بسپورای (دور کن)» (اوشنر دانا، 1373: 35)؛
- «دانای خرد آزموده همیدون گفت: که به خواسته (مال، دارائی) بسیار و بسیار بودی (برای) هرکس زیانکارتر (است)، چه ایشان را که نیست، به آرزو و شتاب خواهند و ایشان را که هست همیشه اندر شتاب آز اندیشه (دارند) و ایشان را که بود، نشد (میسر نشد)، همواره رنجه به تیماس (؟) و خواسته به اندازه (و) پیمانه، آن اندازه نیک (است) که پتیاره از تن بازداشتن توان» (همان، 43‑42).
* جاماسب حکیم
- «پس جاماسب گوید که اگر شما بغان سهید (بینید، پسندید) از این خاک برخیزید اُ به کیگاه نشینید، چه شاید بودن که شاید بودن. چون این [که] من گفتم شَوَد» (یادگار زریران، 1387: 59‑58)؛
- «بزرگترین جراحات آن است که کریمی از لئیمی حاجتی خواهد و روا نگردد» (خواندمیر، 1372: 52).
در یادگار جاماسبی نیز پیشگوییهایی اندرزگونه از جاماسب یافت میشود، نظیر:
- «جاماسپ بیتخش گفتش که: این دین هزار سال روا باشد پس آن مردمانی که اندر آن هنگام باشند همه به مهر دروجی (پیمانشکنی) ایستند؛ با یکدیگر کین و رشک و دروغ کنند و به آن چیم (سبب) ایرانشهر (مملکت ایران) را به تازیان بسپارند و تازیان هر روز نیرومندتر شوند و شهر شهر فراز گیرند» (هدایت، 1399: 299). که در ظاهر یک پیشگویی از جاماسب است دربارة آیندۀ ایران، ولی در باطن و در کنار آن، میتوان عواقب شوم پیمانشکنی، رشک و دروغ و کینهکشی را نیز دید.
* بزرگمهر بختگان
- «مال گیتی به چه همانند؟
به چیزی که در خواب بینند. گهی خوب، گاه بد (باشد) و چون آن خواب بشود چیزی برجای نباشد» (بزرگمهر بختگان، 1350: 9)؛
- «و هم بزرجمهر گوید که: علم اولین و آخرین اندرین دو سخن است؛ گفت: اگر دهش به بخشش است، پس کوشش چیست؟ و اگر سرانجام مرگ است، پس رامش چیست و نازیدن از بهر چیست؟» (خردنامه، 1372: 51)؛
- «گفت: کدام مرد را از جمیع مردمان بیشتر دشمن باید داشت؟ گفتم: فقیه فاسق را یعنی عالم به علم شریعت را که فسق و فجور کند و عمل به علم خود ننماید» (ابنمسکویه، 2535: 61)؛
- «بزرجمهر گفت فاضلترین سخن ایجاز است و اِکثار ظلال است و باطل خَبال و دنیا سفر و آخرت غایت، هر حقی را حقیقتی است و هر شخصی را خلیقتی. از هر کاری حقیقت آن باید طلبید و هرکاری را بر وضع خود جاری داشت. هرکه حق تعالی را مطاوعت کند او را رفع فرماید و هرکه عصیان و طغیان ورزد او را قمع کند» (تجاربالأمم فی اخبار ملوک العرب و العجم، 1373: 302)؛
- «رَأیتُ احمق مرزوقا و عالماً محروما، فَعلمتُ أن التَدبیر لَیسَ اِلی العِباد» (الطرطوشی، 1990: 522).
2ـ5 ارتشتاران
در دورۀ پیش از اسلام، گروه دیگری که از آنها اندرزهایی برجای مانده است، ارتشتاران هستند. منظور از ارتشتاران، نیروهای نظامی و سپاهیان هستند که وظیفۀ حفظ کشور در برابر نیروهای بیگانه، آشوبها داخلی و وظایفی از این قبیل را برعهده دارند. میدانیم که مردم ایران، پیش از اسلام، به چند دستۀ اصلی تقسیم و طبقهبندی شده بودند؛ یک گروه از این طبقات، ارتشتاران یا همین لشکریان بودند. «رزمندگان (اَرتشتاران) دومین طبقۀ جامعۀ ساسانی بودند و وظیفۀ حفظ امپراطوری و کشورهای تابعه برعهده آنان بود» (دریایی، 1392: 51). آنگونه که در کتابهای تاریخی آمده، در دورۀ ساسانی، کتابهایی با عنوان آییننامه وجود داشته است که در آنها دربارۀ موضوعات و آیینهای گوناگون، سخنان و دستورالعملهای جامعی به نگارش درمیآمده است؛ «گذشته از آنکه شامل اخبار و داستانهای تاریخی بوده خود مجموعه بزرگی از فنون و معارف عصر ساسانی و تشکیلات دربار ایشان و آداب و رسوم درباری و مراتب درباریان به شمار میرفته و مشتمل بر تمام معلوماتی بوده که برای بزرگان و شاهزادگان و فرمانروایان و حکام دولت ساسانی دانستن آنها ضروری بوده، یا لااقل جزء فضائل اخلاقی و تربیتی به حساب میآمده، ازقبیل تیراندازی، اسبسواری، چوگان بازی، آیین جنگ» (محمدی ملایری، 1384: 159‑158). و بالطبع، فرماندهان لشکر میبایست از اصول و قواعد درست لشکرکشی و حملهکردن و موضوعاتی از این قبیل آگاهی داشته باشند؛ اطلاعاتی که از فرماندهان پیشین و در طی تجارب قبلی به دست آمده است؛ تجاربی که شماری از آنها در کتابهایی نظیر همین آییننامهها، ضبط و یادداشت میشده است؛ بنابراین در اینجا باید از گروه پنجمی از اندرزگویان پیش از اسلام به نام ارتشتاران نیز نام برد. هرچند که اندرزگویی در میان ایشان عمومیت ندارد و بعید است که وظیفۀ اندرزگویی، برای ایشان از یک سنّت خاصّ سرچشمه گرفته باشد ـ نظیر آنچه میان گروههای دیگر وجود داشت ـ و بیشتر به اندرزهایی پراکنده در لابهلای مطالبِ کتُب مختلف و ازجمله همان آییننامه و در دورههای بعدی، شاهنامۀ فردوسی، منحصر میشود. در ادامه و با ذکر نمونههایی از اندرزهای دو تَن از پهلوانان پیشاتاریخی و دو تَن از جنگاورانِ دورۀ پیش از اسلام، به پندهای این گروهِ اخیر نیز اشاره شده است.
* زال
- «از بزرگترین خطاهاست جنگپیوستن با کسی که از تو آشتی جوید» (ظهیری سمرقندی، 1349: 55).
چُنیـن رفـت از آغـاز یکـسر سَخُن |
| همیـن باشـد و نـو نگـردد کَـهُـن |
| ||
| ||
| ||
| ||
|
* رستم
- «هر واقعه که حادث شود به صرف اموال آن را دفع توان نمود مگر جنگ که در آن از سر جان بر باید خاست» (خواندمیر، 1372: 30).
بـدو گفـت رسـتم: تو چنگال شیر |
| نپیـمودهای، ازان شـدهســتی دلیـــر |
| ||
چنیـن گفـت با رخش کای نیکیار |
| مکـن سسـتـی انـدر تـگ کـارزار |
|
* گردیه
چُنیـن گفـت داننده خـواهر بدوی |
| کـه ای پـرهـنر مـهتـر نـامـجـوی |
| ||
| ||
| ||
| ||
| ||
|
* رستم فرخزاد
- «ای پادشاه! مرا بگذار که عربان تا وقتی مرا به مقابلۀ آنها وانداری پیوسته از عجمان بیمناک باشند، شاید سیاست این است که مرا نگهداری و خدا کار را کفایت کند و خدعه و تدبیر جنگ به کار برده باشیم که تدبیر و خدعه در جنگ از پیروزی مختصر سودمندتر است.
اما شاه نپذیرفت و گفت: دیگر چه؟
رستم گفت: در جنگ تأمل از شتاب بهتر است و اینک تأمل باید که جنگ سپاهی از پس سپاهی دیگر، از هزیمت یکجا درستتر مینماید و برای دشمن سختتر است... گفت: ظفر جالنوس چون ظفر منست اگرچه نام من پیش آنها [اعراب] معتبرتر است، اگر ظفر یافت همان ست که میخواهیم و اگر نه کس دیگر فرستم و این قوم را [اعراب] تا وقتی معین نگهداریم که امیدوارم تا وقتی که من شکست نخورده باشم پارسیان از کوشش نمانند و همچنان در دل عربان مهابت داشته باشم. تا وقتی من به جنگ آنها نرفتهام جرئت حمله نیارند، اگر شخصاً به جنگ روم یکباره جری میشوند و پارسیان کاملاً بشکنند» (طبری، 1383، د 5: 1674‑1672).
همچنین بسیاری نمونههای دیگر از پهلوانان و جنگاوران ایرانی که در لابهلای مطالب کتابهای دورۀ اسلامی نقل شده است، بهویژه در شاهنامۀ فردوسی.
3ـ نقد و بررسی
در ادامه، جامعۀ اندرزگویان ایرانیِ پیش از اسلام از دو منظرِ علت رویآوردن ایشان به اندرزگویی و نیز چگونگی و کیفیّت اندرزهای آنان ـ با توجه به قراین موجود و اطلاعاتی که حین مطالعۀ اندرزها و اندرزگویی آنها به دست آمد ـ بررسی میشود.
3ـ1 علت رویآوردن به اندرزگویی
همانطور که مشاهده شد، در دورۀ پیش از اسلام، پنج دسته یا طیف از مردمان به گفتن پند و اندرزگویی پرداختهاند: پیامبران و مدعیان پیامبری، موبدان، پادشاهان، وزیران و جنگاوران و از این میان، بسامد اندرزگویی در میان پادشاهان و موبدان بیشتر از گروههای دیگر است. اندرزهای برجایمانده از جنگاوران نسبتبه سایرین، بهمراتب اندک است. البته ممکن است در دورۀ پیش از اسلام، افراد و گروههای دیگری همچون دبیران نیز به اندرزگویی پرداخته باشند، ولی ازآنجاییکه تاکنون سندی که نشاندهندۀ این امر باشد به دست ما نرسیده است، در این زمان نمیتوان دربارة آن نظری قطعی داد.
اما چه چیزی سبب شده است که در دورۀ پیش از اسلام، تنها سه گروه به اندرزگویی، بهصورت هدفمند و ویژه بپردازند؟ ازآنجاییکه هیچ اندرزنامه یا اندرزنامههایی از جنگاوران و پهلوانان باقی نمانده و آنچه هست تعداد محدودی اندرز است که در منابع مختلف بهصورت پراکنده ذکر شدهاند، بنابراین نمیتوان بهطور حتم گفت که آنها نیز در اندرزگویی اهتمام ویژهای داشتهاند. دربارة پیامبران نیز واضح است که در قالب اندرزهایی بخواهند پیروان دین خود را هدایت و رهبری کنند؛ درنتیجه برای اندرزگویی آنان نباید بهدنبال دلیل خاصّی باشیم؛ بنابراین آنچه مشخص است، دو گروه پادشاهان و موبدان در دورۀ پیش از اسلام بهطور ویژه و بهعنوان یک وظیفه و سنّت، اندرزگویی را ادامه دادهاند و تا حدودی نیز گروه وزیران که البته آن هم نه همه یا بیشترشان، بلکه چند تن محدود که از زمرۀ نخبگان عصر خویش نیز به شمار میرفتهاند. برای یافتن پاسخ این سوالات باید به کُتب و منابع کهن مراجعه کرد؛ آنجا که در گذشتههای دور، مردمان این سرزمین را به چند گروه اصلی تقسیم کردهاند و افراد جامعه برحسب نژاد و توانایی به چند دستۀ اصلی طبقهبندی شدند. در اوستا، کهنترین متن موجود ایرانی، مردمان جامعه اینگونه طبقهبندی شدهاند:
«کداماند [چهار] پیشه؟
آتُربان، ارتشتار، برزیگر ستور پرور و [دست ورزِ] سازنده
خویشکاریِ همۀ [اینان] در راستاندیشی، راستگفتاری و راستکرداری با اَشَوَن مردِ پیروِ رَدِ دینپژوه، برابر است:
با کُنشِ خویش جهان رابه سوی اَشَه پیش میبرند» (اوستا، 1392: 176). و در جای دیگر آمده است: «هر اندازه این کوهها زمین را فرا گرفته است، به همان اندازه، آفریدگار، آتُربانان، ارتشتاران و برزیگران ستور پرور را از آنها بهره بخشید» (همان: 486)؛ همانطور که در سخنان بالا از کتاب اوستا مشاهده میشود، مردمان جامعه در آن زمان به سه گروه اصلی تقسیم شدهاند و این موضوع، یعنی طبقهبندیکردن اجتماع، تا پیش از اسلام به کار گرفته میشده است و در طول این زمان بسیار طولانی، تغییرات اندکی نیز در آن اعمال شده است. این طبقهبندی را دستگاه حکومتی بهدقت و با ظرافت پیگیری میکرد؛ بهطوریکه حتی برای هر طبقه، آتشکدهای نیز در نظر گرفته میشده است. در کارنامۀ اردشیر بابکان در این باره چنین آمده است: «... چه خورشید و پیل سپید آراسته (نشان) چیرگی و توانایی و پیروزی و آذرفرنبغ دین دانایی بزرگمردان، و مغمردان، و آذرگشنسب (ویژه) ارتشداران و سپهبدان و آذربرزینمهر (ویژه) دهقانان و برزگران کیهان (است)» (کارنامه اردشیر بابکان، 1389: 176)؛ در شاهنامه، پیشینۀ طبقهبندیکردن مردمان جامعه، به جمشید، پادشاه اساطیری ایران نسبت داده شده است:
ز هـر پیشـهای انجـمن کـرد مـرد |
| بدیـن انـدرون پنجـهی نیز خَـورد | ||
گـروهـی کـه آثـوربـان خـوانیاش |
| |||
جـدا کـردشــان از مـیـان گــروه |
| |||
| ||||
| ||||
| ||||
| ||||
| ||||
| ||||
|
این تقسیمبندی تا زمان ساسانیان پابرجا ماند؛ تا اینکه در این دوره، گروه دیگری نیز به طبقات سهگانة مذکور اضافه شد؛ یعنی گروه دبیران و کارگزاران دولتی و درنتیجه، «طبقات اربعه ذیل پیدا شد:
1) روحانی (اَسَرون)، 2) جنگاوران (ارتیشتاران)، 3) مستخدمان ادارات (دبیران)، 4) توده ملت (روستاییان یا واستیوشان) و صنعتگران یا هُوتخشان (کریستنسن، 1384: 69). این تقسیمبندی بادقت مراعات میشد و رفتن از یک طبقه به طبقة دیگر بهسختی امکانپذیر بود و امری محال به نظر میرسید. در این باره، داستان بسیار مشهور خسرو انوشیروان و مرد کفشگر که میخواست در ازای پولی که به حکومت قرض میدهد، پسرش بتواند به تحصیل بپردازد، مثال معروفی است از دشواری تغییر طبقه بهویژه در دورۀ ساسانیان.
در کتاب مینوی خرد، دربارۀ وظایف هریک از این طبقات چنین آمده است: «مینوی خرد پاسخ داد که وظیفۀ روحانیان، دین را خوب نگاهداشتن و پرستش و ستایش ایزدان را خوب و با دقت کردن و فتوی و حکم و آیین و رسم را همچنان که از بهدین پاک مزدیسنان آشکار است <درست داشتن> و مردمان را از کار خوب و نیکی آگاهاندن و راه را بهسوی بهشت و بیم و پرهیز از دوزخ نشاندادن است.
وظیفۀ نظامیان، دشمن زدن و شهر و بوم خویش را ایمن و آسودهداشتن است.
وظیفۀ کشاورزان، کشاورزی و آبادانی کردن و تا حد امکان جهان را راحتی بخشیدن و آبادان داشتن است» (مینوی خرد، 1391: 49‑48).
همانطور که در توضیحات فوق از کتاب مینوی خرد مشاهده میشود، تنها گروهی که به وظیفۀ اندرزگویی آنان اشاره شده است، گروه روحانیان است و نه ارتشتاران و کشاورزان و صنعتگران و سایر گروهها؛ این خود مبیّن این نکته است که از گذشتههای دور، یکی از وظایف اصلی روحانیان پیش از اسلام، وظیفۀ موعظه و اندرز مردمان بوده است. پس جای تعجب نیست که قسمت اعظم اندرزهای برجایمانده از این دوران از موبدان و هیربدان است و یا بدانها منتسب است؛ «از آنجا که موبدان زردشتی علاوهبر تمشیت امور مذهبی و قضایی، وظیفۀ تعلیم و تربیت را بر عهده داشتند و نیز قسمت مهمی از آموزش عالی نیز به دست آنان اجرا میشد؛ بنابراین عملاً دستگاه آموزشی زمان جزئی از مذهب بود و روحانیان جز در برخی از زمینههای آموزش، بخش اعظم آن، اعم از تعیین مواد برنامه و کار عملی تدریس را شخصاً انجام میدادند. به بیان دیگر، گذشته از بسیاری از کوششها[ی] اجتماعی که روحانیان در آنها دخالت داشتند، آموزش و پرورش مردم نیز از طبقۀ پایین گرفته تا سلاطین تحت نفوذ و اختیار آنان بود» (رضوی، بیتا: 195).
اما اینجا این سؤال پیش میآید که «اگر وظیفۀ موعظه و ارشاد مخصوص موبدان یا روحانیان بوده است، پس دلیل اینکه از وزیران و بخصوص شاهان، اندرزها و اندرزنامههایی برجای مانده است، چیست؟».
دربارة شاهان باید گفت که آنان از همان آغاز و حتی از دورههای پیشاتاریخی، برای خود، در کنار مقام پادشاهی، جایگاه روحانیّت نیز قائل میشدهاند؛ برای مثال دربارة هوشنگ، پادشاه پیشدادی که اندرزنامهای نیز به وی منتسب است، چنین گفتهاند: «اوّل کسی او بود کی میان آدمیان داوری و حکم نهاد و عدل گسترد و انصاف مظلومان از ظالمان ستد و بدین سبب او را پیشداد لقب نهادند و بسیار کس از علماء پارسیان گفته کی هوشنگ و برادرش ویکرت دو پیغمبر بودند کی حق تعالی ایشان را با اهل آن زمانه فرستاده بود» (ابنبلخی، 1385: 27). این موضوع دربارة بیشتر پادشاهان اساطیری صدق میکند؛ بهطوریکه کیخسرو کیانی، «هم شاه است و هم پهلوان و اگر جنبۀ روحانی و دینی شاهان اسطورهای ایران را نیز در نظر بگیریم درحقیقت کیخسرو وحدتی از شاه، موبد، پهلوان است» (مؤذن جامی، 1388: 49)؛ این موضوع دربارة پادشاهان تاریخی دورۀ پیش از اسلام نیز صدق میکند و بهطور خاصّتر، در میان فرزندان ساسان دیده میشود که پیش از رسیدن به مقام پادشاهی، نسلاندرنسل مسئولیت ادارۀ آتشکدهای را نیز برعهده داشتند. «تصویرهایی که در نقش رجب و نقش رستم در پارس و نزدیک آرامگاههای شاهنشاهان هخامنشی، پیکر او [اردشیر] را درحالیکه از جانب هُرمزد (اهورَه مزدا) به شاهنشاهی منصوب شده است، ارائه میکند، اتحاد دین و دولت را در وجود اردشیر بابکان نشان میدهد» (زرینکوب، 1394: 22). این سخن دربارة عموم پادشاهان پیش از اسلام در ایران صدق میکند. «شاهان هخامنشی دراصل، برای خود و اعمال خود تقدسی دینی قائل بودند و در حماسههای ایرانی، کیخسرو نمونه و الگوی شاهی به شمار میآمد؛ زیرا دارای شخصیتی روحانی بود که سرانجام هم به آسمان به نزد خدایان، صعود کرد؛ بنابراین، عجیب نیست اگر میبینیم که شاهان ساسانی از آغاز برای خود شخصیتی روحانی جستوجو میکنند» (بهار، 1390: 54). از این سخنان میتوان چنین نتیجهگیری کرد که شاهان پیش از اسلام، با اتکا به اینکه خود را جانشین اهورامزدا بر روی زمین میدانستند و در کنار مقام پادشاهی، برای خود جایگاهی روحانی نیز قائل میشدند، بر خود واجب و لازم میدیدند که به اندرزگویی و ارشاد همگان، توجه و التفات ویژهای داشته باشند؛ چه «شاهنشاه ایران هنوز به هنگامی که "دین شاهی" ـ آئین زرتشت ـ به یگانه دین رسمی کشور بدل نشده بود، موبدان موبد نیز به شمار میرفت» (لوکونین، 1393: 118). این موضوع، روحانی شمردهشدن پادشاهان، ممکن است در اواخر دورۀ ساسانیان کمرنگ شده باشد؛ ولی به هرحال، آن سنّتی که به همراه آن برای شاهان ایران به وجود آمده بود، یعنی اندرزگویی و جز آن، از میان نرفت و پادشاهان این سلسله آن را همانند یک سنّت فرهنگی، تا اواخر حکومت ساسانیان ادامه دادند.
از آنچه گفته شد، علت اندرزگویی پیامبران و موبدان و شاهان آشکار شد؛ ولی همچنان علت یا عوامل اندرزگویی وزیران و بهویژه شخص بزرگمهر بختگان مبهم است. 5 از دو وزیر پیش از تاریخ بهعنوان اندرزگو یاد شد؛ یعنی اوشنر دانا و جاماسب حکیم؛ اما اندرزگویی این دو، دور از ذهن نیست؛ زیرا در متون تاریخی برایشان مقام موبدی نیز قائل شدهاند 6 و از این میان، جاماسب، داماد و جانشین زردشت در دربار پادشاهی بود و واضح است که روحانیّتِ دربار بر عهدۀ وی بوده است. «چون زردشت درگذشت "جاماسب" حکیم جانشین او شد. وی از مردم آذربایجان و نخستین موبد پس از زردشت بود که از سوی گشتاسبشاه به این مقام گمارده شد» (العاکوب، 1374: 67). در شاهنامه و در ابیاتی که در تعریف شهرسپ، وزیر طهمورث، آمده است نیز توصیفاتی دیده میشود که بیانگر مقام روحانیت شهرسپ است؛ آن ابیات چنین است:
مَـرو را یـکـی پـاک دسـتـور بـود |
| کـه رایـش ز کـردار بـد دور بـود |
| ||
| ||
| ||
| ||
| ||
|
نکتۀ دیگری که در کنار این فرضیه بررسیپذیر است، اشاره به این نکته است که در آن دوران، تنها از سه گروه پادشاهان، موبدان و وزیران کتیبههایی برجای مانده است؛ یا بهتر است بگوییم تنها اینان میتوانستهاند از خود کتیبه یا کتیبههایی به یادگار بگذارند؛ و اینکه «آیا میان این مجوز برای نگاشتن کتیبه، با پرداختن به اندرزگویی و توجه به جایگاه فرد در جامعه، میتوان دلایل مشابه و یکسانی یافت؟». دربارة این فرضیه و با وجود کمبود منابع کنونی، درحال حاضر نمیتوان نظری قطعی ارائه داد.
3ـ2 چگونگی اندرزها و کیفیّت اندرزگویی
* اندرزهای پیامبران (زردشت) و مدعیان پیامبری (مانی)، بیشتر در راستای گسترش مبانی و ایدئولوژیهای دین و آیینشان و تبلیغ آنها بوده است. از کلّ اوستای موجود، از نظر اوستاشناسان، تنها قسمت گاهان (گاتها، گاثهها) از آنِ خود زردشت است و دربارة انتساب سایر قسمتهای اوستا (یسنا، یشتها، ویسپرد، وندیداد و خرده اوستا) به زردشت تردید جدّی وجود دارد. 7 از مطالعه و بررسی اندرزهای زردشت در گاتها، چند نکته به ذهن خطور میکند: نخست اینکه وی بیشتر اندرزهایش را به قدرت بالاتری نسبت میدهد؛ یعنی اهورامزدا؛ به نظر میرسد زردشت این کار را بهمنظور تأثیر و قدرت پذیرش بیشتر مخاطب انجام داده باشد و چهبسا اینها مربوطبه زمانی باشد که وی هنوز در میان مردمان و پیروانش به آن درجه از مقبولیت نرسیده باشد که سخنانش را بدون چون و چرا و از روی ایمان قلبی بپذیرند؛ دیگر اینکه بیشتر اندرزهای وی حالت پرسش و پاسخ دارند که این خود حالتی روایی و نمایشنامهای را به آنها میدهد و سبب درگیرشدن بیشتر مخاطب با اندرزها میشود؛ نکتۀ دیگر اینکه، گاهی زردشت بهصورت مستقیم اندرز نمیدهد؛ بلکه اندرزهایش را در لایههایی پنهان، میان سؤال و جواب با اهورامزدا بیان میکند و با این کار بهطرز استادانهای، حتی آنهایی را که از پند و نصیحت گریزان هستند، تحت تأثیر قرار میدهد و روح و ضمیرشان را بهگونهای غیرارادی، مخاطب قرار میدهد؛ زیرا گویندۀ اندرز، بهصورت مستقیم وی را مخاطب و در معرضِ نصیحت قرار نداده است؛ دیگر اینکه سفارش به اشه و راستیورزیدن، خمیرمایۀ بیشتر اندرزهای وی را تشکیل میدهند. کمتر سرودی از گاهان را میتوان یافت که در آن بهنحوی مخاطب بهسوی اشه و راستکرداری فراخوانده نشده باشد؛ بهطوریکه با خواندن آن و بیتوجه به عنوان گاهان، میتوان عنوانِ «سرود اشه» را برای آن برگزید. اهمّیت اشه و راستی در ایران باستان و در دین زردشتی بهحدی است که هرودوت دربارۀ آن چنین میگوید: «ایرانیان به فرزندان خود از سن 5 تا 20 سالگی سه چیز یاد میدهند، سواری، تیراندازی، راستگویی» (عفیفی، 1383: 82). در مقابل، مانی مضامین و تصاویر متنوعتری را در اندرزهایش به کار برده است؛ ولی همۀ آنها نیز تاحدود زیادی بیانکنندۀ نوعی ریاضت خشک و ترک دنیا و لذایذ آن است. مانی، این جهان را دنیایی تاریک و پُرگناه میداند و معتقد است در آن باید با کمترین میزان بهرهگیری از مادیات، زندگی را سپری کرد تا اینکه لحظۀ موعود فرارسد و آدمی به آزادی رسد. اندیشۀ مانی در این باره درست عکسِ نظر زردشت است؛ چه زردشت مردمان را به کار و کوشش و آبادانی فرامیخواند و حال آنکه مانی حتی از کشاورزی نیز رویگردان است و معتقد است باید با گدایی و درویشی زندگی را گذراند و مؤمن خود به انجام کارهایی مانند کشاورزی نیز مشغول نشود؛ چه سبب بروز گناه و تاریکترشدن روح آدمی در چنگال تن میشود. از این منظر، اندیشۀ مانی را میتوان نمونه و الگوی گروهی از صوفیان و درویشان دورۀ اسلامی دانست؛ چه آنها نیز از جهان و مردمان، رویگردان بودند و زندگی در گوشهای دور از اجتماع در خانقاه و زاویهای کوچک را به زرق و برق زندگیهای شهری ترجیح میدادند. نوع اندیشه و ایدئولوژی که مانی تبلیغ میکرد، بیش از هرکس یا گروهی، میتواند مقبول پادشاهان و طبقۀ اشراف باشد؛ زیرا نتیجة تشویق مردم به قناعت (آن هم قناعت به هیچ) آن است که پیروان چنین آیینی به مادیات و امکانات و شرایط رفاهیِ بهتر، کمترین توجهی نخواهند داشت پس هرآنچه هست، همچنان در اختیار طبقۀ اشراف و شخص پادشاه قرار میگیرد؛ بنابراین خطا نخواهد بود اگر در رسالت مانی تردید شود و یا حدّاقل بگوییم از طرف اشراف و دستکم در برههای از زمان تحت حمایت قرار میگرفته است؛ همانطور که مانی را نیز در ابتدا، شاپور پذیرفت و حتی او را حمایت کرد و مانی نیز کتاب شاپورگان خویش را برای وی نوشت.
از موبدان پیش از اسلام نیز اندرزهای بسیاری به یادگار مانده است. علاوهبر اندرزهایی که گویندگان آنها مشخص است، اندرزنامههایی در دست است که گوینده و نویسندۀ آنها مشخص نیست؛ ولی از نوع اندرزها و مضامینی که در آنها نقل شده است، میتوان حدس زد که موبد یا موبدانی آنها را نوشتهاند؛ اندرزنامههایی نظیر چیده اندرز پوریوتکیشان، دربارة پیمان کدخدایی، مینوی خرد. از موبدان، هم اندرزنامهها و پندنامههایی مستقل در دست است؛ نظیر اندرزنامه آذرباد مارسپندان؛ نیز در لابهلای مطالب مختلفِ کتابهایی با موضوعات گوناگون، اندرزهایی را بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم ایراد کردهاند؛ نظیر اندرزهای موجود در کتاب یادگار زریران. دربارة اندرزهایی که از موبدان بر جای مانده است قدری باید احتیاط کرد؛ زیرا مغهایی که پیش از زردشت میزیستند و عقاید خاصّ خود را داشتند، پس از ظهور زردشت و شکستخوردن از وی، در جامۀ همراهان و یاران وی درآمدند و پس از مرگ وی، برخی عقاید و آداب و رسوم خود را از سر گرفتند و چهبسا آنها را در قالب اندرزهایی تا قرون متمادی انتقال دادند؛ از اینجا یک شکاف اصلی میان موبدان اصیل زردشتی و مغهای متابع زردشت، البته در ظاهر، به وجود میآید و از آنجایی که تنها سند اصیل ما دربارة عقاید و نوع نگاه زردشت، گاهان است و آن نیز مسائل و موضوعات بسیار کمی را در خود جای داده است، تفکیک اندرزهای اصیل موبدان راستین و مغها از هم سخت و دشوار است؛ بنابراین بهراحتی نباید دربارة آنها نظر داد؛ بهویژه دربارة مسائل بحثبرانگیزی همچون خویدوده (ازدواج با محارم) که در برخی از متون زردشتی بدان سفارش شده و نیز قضیۀ آتشپرستی و اینکه آیا واقعاً به آتشپرستی بهعنوان یک ایزدِ بهجامانده از عقاید مغان، سفارش شده و یا اینکه آتش در جایگاه مظهری از اهورامزدا ستایش میشده است. تنوع موضوعات و مضامین گفتهشدة موبدان بیش از گروههای دیگر است؛ همچنین ازنظر بیان هنریِ اندرزها، یعنی بهکارگیری فنون و شگردهای بلاغی، اندرزهای موبدان جایگاه بهتری نسبتبه سایر اندرزگویان پیش از اسلام دارند.
بیشتر اندرزهایی که از زبان پادشاهان بیان شده است، در سه دستۀ اصلی تقسیم میشوند: یا در روز تاجگذاری و خطاب به همگان بیان شدهاند و یا مربوط به اواخر پادشاهی و خطاب به جانشین و یا جانشینان است و از آن با عنوان «عهد» یاد میشود و یا اندرزهایی است که در طول حیات و بنابر مقتضیات حال، خطاب به مخاطبان خاصّ و یا عام ایراد شدهاند و از این میان، بسامد ایراد اندرز در روز تاجگذاری در میان پادشاهان ساسانی بهمراتب بیشتر از دو مورد دیگر است؛ درواقع کمترین پادشاهِ ساسانی را میتوان یافت که در روز تاجگذاری به ایراد خطابۀ اندرزی نپرداخته باشد. این موضوع از زمان پادشاه مؤسس این سلسله، اردشیر بابکان، به یک سنّت فرهنگی در میان پادشاهان این سلسله تبدیل میشود و دیگر پادشاهان نیز تا انتهای حکومت ایشان این سنت را ادامه دادند؛ بدین معنا که هر فردی که به مقام پادشاهی میرسد، در آغاز امر و در همان مراسم تاجگذاری، بزرگان کشور و نیز تودۀ مردم را اندرز میدهد و به آنان نوید روزهای خوش را در پادشاهیِ پیش رو میدهد و در کنار آن، انتظارات خویش از آنها را نیز در قالب اندرزهایی بیان میکند. «شاید این یک تحلیف و سوگند رسمی (مثل حکومتداران امروز) است که همۀ پادشاهان قدیم میخوردند ولی لزوماً بدان عمل نمیکردند» (داوری، 1398: 21)؛ مثال: «در تالار معبد آناهیتا در پارس، شاهنشاه اردشیر اول در روی صفهای ایستاده و در برابر او مؤبد مؤبدان قرار گرفته است. در اطراف او، در طرفین تالار فرمانروایان، بزرگان و نمایندگان طبقات مختلف مردم، حضور دارند. در این مجلس باشکوه آتش مقدس از آتشدانهایی که در وسط مجلس گذاشتهاند، شعله میکشد و عطر دانههای مقدس از بخوردانها متصاعد است. شاهنشاه پس از نیایش مخصوص جشن که بهوسیلۀ حاضران به زبان میآید، به عنوان خطابه، پس از حمد و ستایش یزدان پاک، نخست به اقدامات اصلاحی خود اشاره میکند و سپس برای توفیق در خدمت به کشور و ملت برای طرد دشمنان، آبادکردن شهرها، مبارزه با فساد و اصلاح امور از خداوند بزرگ مدد میطلبد» (تاجگذاری شاهنشاهان ایران، 1346: 8).
فردوسی در شاهنامه، تعداد زیادی از اینگونه اندرزها را در ابیات آغازین پادشاهی هریک از آنها نقل کرده است و آنگونه که از قراین پیداست، منبع و مأخذ نخستین وی در نقل آنها، کتاب خداینامۀ ساسانی بوده است. «کتاب خداینامگ احتمالاً حاوی یک گزارش نسبتاً کوتاه و خشک از هر پادشاه بوده است، ازجمله ذکر سالهای سلطنت او، برخی از خطبههای روز تاجگذاری، ذکر بنیاد شهرها و آتشکدهها، وقایع اصلی (وقایع مثبت) در زمان سلطنت وی، مانند پیروزیهای درخشان» (هامین آنتیلا، 1399: 267).
علاوهبر این، پادشاهان وقتی به روزهای آخر پادشاهی خویش میرسند، برای ولیعهد خود، عهدی از خود به یادگار میگذارند که سرشار از پند و اندرز در امور مختلف است تا چراغ فرا راه وی در مسیر پر فراز و نشیب فرمانروایی باشد؛ البته این موضوع، یعنی بهجانهادن عهد برای جانشین، بیشتر دربارة پادشاهانی صدق میکند که در دورهای تقریباً باثبات، پادشاهی خود را به سر میبرند و بالطبع آنهایی که در دورهای پُر از نزاع و کشمکش به سر میبرند و چهبسا بهناگاه کشته یا از میان برداشته میشوند، نمیتوانند یا نمیتوانستهاند برای ولیعهد خود دستورالعملی به یادگار بگذارند. برای گروه نخست که عهدی به یادگار نهادهاند، میتوان از پادشاهان مقتدری همچون اردشیر بابکان، شاپور و خسرو انوشیروان نام برد که هم اندرزهای آغاز پادشاهی و در روز تاجگذاری از آنان بر جای مانده است و هم به نوشتن عهد برای جانشین خویش مبادرت جستهاند؛ برای گروه دوم هم میتوان از شاهانی نام برد که مدت کوتاهی بر رأس امور کشور تکیه زدهاند که آن هم بیشتر در نزاع و نابسامانی سپری شده است و درنهایت اعیان و اشراف آنان را برکنار زدهاند و یا از میان رفتهاند؛ پادشاهانی همچون بلاش و آذرمیدخت.
گروه دیگر اندرزگویان پیش از اسلام، وزیران هستند که در آن دوران با عنوان «وُزُرگ فَرمدار» نامیده میشدند. از وزیران تاریخی در دورۀ پیش از اسلام جز یک مورد، یعنی بزرگمهر بختگان، اثری در میان اندرزگویان نیست؛ البته پیرامون وی را هم آنچنان افسانه و داستان فراگرفته است که بازشناسی سره از ناسره را با دشواری همراه کرده است؛ نکتهای که در اینجا جالب به نظر میرسد، این است که از دو وزیر پیشاتاریخی نیز اندرزهایی بر جای مانده است؛ اوشنر دانا و جاماسب حکیم؛ اما از وزیران دورۀ ساسانی و وزیران احتمالی دورۀ اشکانی و هخامنشی چیزی برجای نمانده است. از وجود منصب وزیر در دورههای اشکانی و هخامنشی اطلاعی در دست نیست و حتی شاید در آن دوران، منصبی که اکنون با عنوان وزارت شناخته میشود وجود خارجی، با این شرایط و خصوصیات، نداشته است؛ در دورۀ ساسانی نیز با وجود منابع و اطلاعات بیشتر، بهجز بزرگمهر، از چند وزیر دیگر هم نام برده شده است؛ ولی از آنها جز نام و نشانی، نظیر مهرنرسه، اطلاعات دیگری برجای نیست؛ چه رسد به آنکه اندرزنامهای و پندی برجای مانده باشد و این خود این فرضیه را به ذهن متبادر میکند که در دورۀ ساسانی و دورههای قبل از آن، وزیر مانند دورۀ اسلامی، چنان مقام و مرتبهای نداشته است و نهایتاً مانند سایر مقامهای دیوانی کشور دارای جایگاهی بوده است؛ در این حوزه، باید بزرگمهر را استثنا به شمار آورد؛ چه بهدلیل خردمندی و هوش و ذکاوت ذاتیاش و چه بهدلیل نگاه ویژه خسرو انوشیروان و دادن آزادی عمل به وی، بدین جایگاه رفیع رسیده باشد. اندرزهای جاماسب حکیم بهدلیل وجهۀ روحانی شخصیت وی بیشتر در حوزۀ اندرزهای دینی و ایدئولوژیکی قرار میگیرد و کمتر به مسائل دیگر، نظیر موضوعات اجتماعی پرداخته شده است؛ اما اندرزنامۀ اوشنر از این لحاظ، قدری متفاوت است و در آن مانند اندرزنامههای موبدان، پندهای مرتبط با اخلاق فردی نیز چشمگیر است. هنگام خواندن اندرزهای این دو، بهوضوح رنگ و بوی دیرینگی و کهنبنیادی مشهود است.
گروه دیگری از دورۀ پیش از اسلام که از آنها اندرزهایی برجای مانده است، جنگاوران و پهلوانان هستند. از این گروه اخیر، بهنسبت سایر اندرزگویان، اندرزهای بهمراتب کمتری به دست ما رسیده است و آن هم بهصورت پراکنده و در لابهلای کتابها و نوشتههای مختلف و نه بهصورت اندرزنامهای مستقل. نظیر اندرزهایی که در شاهنامه و از زبان شخصیتهای پهلوانی و لشکری بیان شده است؛ این بدان معناست که اندرزگویی این افراد همانند یک سنت مهمّ پیروی نمیشده است. البته در میان مطالب متون تاریخی از کتابهایی نظیرِ آییننامک نام برده شده که در آنها مسائلی همچون فنون نظامی، لشکرکشی و موضوعات دیگری از این دست نیز بیان میشده است؛ ولی ازآنجاکه هیچ مطلبی از آنها در دسترس نیست، نمیتوان دربارة آنها بهقطع یقین سخنی گفت. نکتۀ دیگر اینکه، اندرزهایی که از ایشان نقل شده، عموماً دربارۀ موضوعات مختلف نظامی، چگونگی لشکرکشی و سپاهیگری بیان شده است و کمتر میتوان در میان آنها موضوعات دیگری را یافت و به زبان امروزی، در میان اندرزهایشان، اصلِ تخصصگرایی و مهارت را بهدرستی رعایت کردهاند؛ بدین معنا که بیشتر دربارة آن چیزی اندرز دادهاند که مرتبط بدیشان و مقام و منصبشان بوده است.
* بزرگترین مزیت و نقطۀ عطف محدودبودن دایرۀ اندرزگویان در میان طیفهای خاصّی از بزرگان کشور در پیش از اسلام در این است که شخص اندرزگو از هر نظر اهلیّتِ پرداختن به اندرز را داراست؛ چه شخص شاه باشد، چه موبد و چه وزیر؛ هرکدام از کودکی تا بزرگسالی تحت آموزش و تعلیم قرار داشتهاند؛ بنابراین از سواد و اطلاعات کافی در این زمینه برخوردار بودهاند و از قراین موجود، مشخص است که «از سطح بالایی از فرهنگ و تمدن برخوردار بودند؛ زیرا رسیدن به این قبیل مفاهیم برتر اخلاقی، آن هم توسط پادشاهان که با این عوالم کمتر آشنایی دارند، جز با تصور فرهنگ اخلاقی ریشهدار ملت ایران میسر نیست و اداره سرزمین پهناوری چون ایران عهد هخامنشی و ساسانی جز با تمدن پیشرفته امکان نداشته. با زور و استبداد و نیروی نظامی میتوان کشوری را تسخیر کرد، ولی ادارهکردن آن در طول قرنها، آن هم بر بنای دادگری، جز با فرهنگ و تمدنی لایق میسر نیست» (بهرامی احمدی، 1395: 128)؛ شاید بتوان یک دلیل عمدۀ بیثباتی حکومتهای دورة اسلامی در ایران را بیتوجهی به سواد علمی و نظامی و بهویژه کمرنگشدن سنتهایی نظیر اندرزگویی و شنیدن اندرز در میان بزرگان سطح بالای جامعه دانست؛ آنچنان که حتی پادشاه بزرگی چون سنجر سلجوقی از سواد خواندن و نوشتن بیبهره بوده است و خود نیز بدان اقرار کرده است. 8 به هر روی، اینکه در دورۀ پیش از اسلام کسانی به اندرزگویی میپردازند که از صلاحیت کافی در این موضوع برخوردارند، خود ازجمله نکات مثبت این قضیه به شمار میرود. البته واضح است که در هر موضوعی، میتوان استثناء یا استثنائاتی را قائل شد و درنتیجه با غور و تعمق در این باره نیز بتوان شواهدی را پیدا کرد که نمونۀ نقض آن چیزی باشد که در اینجا گفته شد؛ اما انگشتشمار خواهد بود. دیگر اینکه در دورۀ پیش از اسلام، هر فردی که اندرز میدهد، در حوزهای اندرز میدهد که دانش آن را دارد؛ یعنی همان چیزی که ما اکنون به آن «تخصصگرایی» میگوییم، در بیش از هزار سال پیش، اندرزگویان آن دوران رعایت میکردهاند. پادشاهان بیشتر در حوزۀ سیاست و اجتماع اندرز میدهند و موبدان نیز بیشتر دربارة مسائل دینی و اخلاق فردی و خانوادگی؛ و با تعمق در آنها کمتر موردی را میتوان یافت که خارج از چارچوبِ مشخصِ حوزۀ فعالیت شخص اندرزگر باشد؛ برای مثال، عهد اردشیر بابکان که برای جانشین و جانشینانش نوشته شده است، از سی و شش اندرز تقریباً مفصل تشکیل شده است که تمامی آن در موضوعات مختلفِ مرتبط با کشوداری و ادارۀ مملکت نوشته شده است؛ نظیر «بدانید هرکسی از شما بخواهد رفتاری دارا شود که مردم او را بستایند، تواند. چنین کسی باید بر خویشتن جاسوسانی گمارد تا بتواند منش خود را پاکیزه کند. چنین کسی بر زشتیهای خویش پیشتر از مردم آگاه خواهد شد» (عهد اردشیر، 1348: 82)؛ و اندرزی خارج از این موضوعات در این اندرزنامه دیده نمیشود؛ یا اندرزنامه آذرباد مارسپندان که برای فرزندش به نگارش درآمده، از صد و پنجاه و چهار اندرزِ عموماً کوتاه تشکیل شده است که بهتمامی در موضوعات مختلف مرتبط با اخلاق فردی، تدبیر منزل و دیگر موضوعات دینی است و جز چند اندرز معدود ـ نظیر «مرد بیرحم متولی زندان مکن! مردم بزرگ و گزیده و مردِ هشیار ابَر بند زندانبان مکن» (آذربادِ مهرسپندان، 1379: 79) ـ مواردی خارج از موضوعاتِ یادشده در آن دیده نمیشود. گاهان زردشت نیز از پنج سرود و دویست و سی و هشت گفتار تشکیل شده است که همۀ آن یا در نیایش و گفتوگوی زردشت با اهورامزداست یا شامل اندرزهایی است که بهصورت مستقیم و غیرمستقیم بیان شدهاند و بهتمامی در موضوعات مختلف دینی نظیرِ سفارش به راستی و راستکرداری است؛ نظیر این اندرز: «آن کسی که نیک اندیشد یا بد، بیگمان "دین" و گفتار و کردار خود را نیز [چنان خواهد کرد] و خواهش او پیرو گزینش آزادانۀ وی خواهد بود» (اوستا، 1392، ج 1: 66) و بسیاری نمونههای دیگر. اندرزنامۀ بزرگمهر و تا حدودی اوشنر دانا از این منظر، قدری متفاوت است. در اندرزنامۀ اوشنر دانا، در کنار مضامین دینی، شمارِ برخی مضامین اخلاق فردی نیز چشمگیر است و از آنجایی که وی موبد ـ وزیر بوده است، این موضوع، توجیهپذیر است. در پندنامۀ بزرگمهر بختگان تقریباً همۀ موضوعات اصلی اندرزها دیده میشود. از مضامین مرتبط با اخلاق فردی گرفته، تا تدبیر منزل و سیاست مُدُن و مسائل مذهبی که بهدلیل جامعیت شخصّیت بزرگمهر در علم و دانشهای گوناگون، چندان دور از انتظار نیست. اندرزهایی نظیر:
- اخلاق فردی: «دوست که بیش؟
آنکه فروتنتر و بردبارتر و چربآوازتر [شیرینگفتار] » (بزرگمهر بختگان، 1350: 14)؛
- تدبیر منزل: «که بئشمار [آزارنده]تر؟
شوی سهمگین [ترسناک]تر بدرفتار و فرزند رنجآورتر بداخلاق» (همان: 12)؛
- مذهبی: «کدام بیگناهتر؟
آنکه به داد یزدان راستتر ایستد و از دادن دیوان بیشتر پرهیزد» (همان: 3)؛
- سیاسی: «چه بیمگینتر؟
آزار پادشاهان نابخشایشگر (ناآمرزیدار] » (همان: 17).
اما همین محدودبودن دایرۀ اندرزگویان در دورۀ پیش از اسلام، یک نقطه ضعف یا کاستی هم دارد و آن، بهکارنگرفتن تمام ظرفیتها در این زمینه است؛ یعنی استفادهنکردن از استعداد و توانایی دبیران و خنیاگران 9 در حوزۀ ادبیات اندرزی؛ البته در حوزۀ تخصصشان؛ «نکتۀ مهم دربارۀ شأن دبیران در ایران باستان آن است که دبیران در طبقات چهارگانه مردم، پس از موبدان و سپاهیان قرار داشتند و بزرگترین دبیران، مقامی مشابه صاحبدیوان رسائل داشت و او را دبیران مهشت (رئیس دبیران) میخواندند و همپایۀ وزیران بود» (رستگار فسائی، 1397: 230) و چهبسا حتی دبیری میتوانست به مقام وزارت نیز برسد؛ دبیران، از میان طبقۀ اشراف برگزیده میشدند که مردمی درسخوانده و باسواد بودند و باید دارای اطلاعات و معلومات کافی در زمینههای مختلف میبوند تا بدین کار گمارده میشدند؛ ولی با همۀ این اوصاف، از ظرفیت این گروه زبده و کارآمد در امر اندرزگویی در دورۀ پیش از اسلام استفاده نشده است و یا آنقدر محدود بوده است که در گذر ایّام به باد فراموشی سپرده شدهاند و چیزی از آن برجای نمانده است. در دورۀ پیش از اسلام، شعر و شاعری به معنای مصطلح کنونی رایج نبوده است و تنها از گروههایی به نام خنیاگران و رامشگران نام برده میشود که شعرهایی عموماً تغزلی و داستانی را به همراه آلات موسیقی اجرا میکردهاند؛ چه در دربار و بهعنوان عضوی از جامعۀ درباری و چه بهعنوان خنیاگران و گوسانهای دورهگرد؛ و اینان نقش مهمی را در انتقال شفاهی این موضوعات برعهده داشتند؛ ولی آنگونه که از قراین برمیآید، این گروه به ادبیات اندرزی توجه خاصّی نداشتند و درعوض، «شعر غیرپندآمیز توسط خنیاگر به وجود آمد که نقش اساسی در جامعه ساسانی بازی میکرد: "سرگرمکنندۀ پادشاه و عموم... در کنار آرامگاه (سوگواری) و در سور و ضیافت به معرض نمایش درمیآید". ستایشگر و مداح. لُغزخوان. نقّال داستان، موسیقیدان؛ ثبتکنندۀ اقدامات بزرگ گذشته و مفسران ایام زمانۀ خویش» (گرشویچ، بویس، 1377: 109). محققان معتقدند که سابقۀ حضور خنیاگران به دوران پارتها برمیگردد؛ و «پدیدآمدن آوازخوانان یا خنیاگران درباری و بهاصطلاح گوسانها در دوران پارتها نمایانگر اجرای مراسم داستانگویی و قرائت آثار ادبی و شعرخوانی در دربار سلطنتی و احتمالاً در دربارهای شاهان محلی است» (بروسیوس، 1396: 144)؛ به هر روی، از قراین کمی که دربارۀ این گروه اخیر برجایمانده، نشانههای توجه خاصّی به موضوعات تعلیمی و اندرزی در میان ایشان دیده نمیشود. برای نمونه، چند بیت از زبان باربد، خنیاگر معروف دربار خسروپرویز، برای آشنایی با حال و هوای اشعار این گروه نقل میشود:
نکیسا چون زد این افسانه بر چنگ |
| سـتـای بـاربـد بـرداشـت آهـنـگ |
| ||
| ||
| ||
| ||
|
با این حال، حتی در اینگونه ادبیات نیز مفاهیم اندرزی، البته در سطح محدود و به مقتضای حال، دیده میشود و در همین مثنوی خسرو و شیرین نظامی و از زبان همین خنیاگران نیز ممکن است بنابه اقتضای شرایط، اندرزی و پندی نیز بیان شده باشد. ازجمله در این سخنان نکیسا، 10 که به درخواست شیرین و برای تأثیرگذاری بر خسرو بیان میشوند و البته رنگ و بوی تغزلی نیز دارند:
نکیسا بر طریقی کان صنم خواست |
| فروگفت این غزل در پردۀ راست |
| ||
| ||
| ||
|
واردنشدن دبیران و خنیاگران پیش از اسلام به حوزۀ اندرزگویی سبب شده است تا اندرزهای این دوران بهنسبت اندرزهای دورۀ اسلامی و بهویژه اندرزهای شاعران و نویسندگان، سادهتر بیان شوند و کارکرد و میزان صور بلاغی در آنها کمتر باشد؛ برای مثال، آذرباد مارسپندان، روحانی معروف دورۀ ساسانی، در اندرزنامهاش پسرش را اینگونه خطاب کرده است: «هرچه برایت نیک نیست، به دیگر کس نیز مکن» (آذربادِ مهرسپندان، 1379: 77)؛ مضمون این اندرز به مرور زمان و بهواسطه، به دورۀ سعدی در قرن هفتم هجری رسیده است و وی در بوستان، همین اندرز را به این شیوه ادا کرده است:
مگـوی آنچه طاقت نـداری شنـود |
| که جـو کِشته گنـدم نخواهی درود |
|
آیا میتوان میان این دو اندرز از منظر زیباییشناسی تفاوتی قائل نشد؟ و اینکه سعدی چگونه اندرزی ساده و بیآلایش از دورۀ پیش از اسلام را اینچنین زینت ادبی پوشانده است! و یا این اندرز از بهزاد فرخ فیروز، روحانی دورۀ ساسانی: «خرد داشتار پناه جان [است] خرد بوختار (نجات دهنده) فریادرس تن [است]» (بهزاد فرخ فیروز، 1346: 37)؛ که در شاهنامۀ حکیم ابوالقاسم فردوسی با لطافت و ظرافت هنری، اینگونه بیان شده است:
خرد چشم جان است چون بنگری |
| که بی چشم شـادان جهـان نسپری |
| ||
| ||
|
البته نمونههای بسیار دیگری که مجال ذکرشان نیست و ما در اینجا و بر شیوة اشاره، تنها به دو شاهد از آن همه اشاره کردیم.
4ـ نتیجهگیری
زمانی که به بررسی و کندوکاو دربارة جامعۀ اندرزگویان ایرانی میپردازیم، خواهیم دید که در هر دوره افراد و گروههای خاصّی، بیشترین توجه را بدین مقولۀ ادبی ـ فرهنگی داشتهاند. در دورۀ پیش از اسلام، پنج گروه به اندرزگویی پرداخته و در این زمینه، میراث ارزشمندی را از خویش به یادگار نهادهاند؛ پیامبران و مدعیان پیامبری؛ پادشاهان؛ موبدان؛ وزیران و در آخر نیز جنگاوران و فرماندهان لشکریان.
اینجا یک سؤال پیش میآید و آن اینکه در این دوران، چرا فقط این افراد به اندرزگویی پرداخته و آثاری از ایشان برجای مانده است و برای مثال چرا از اشراف فئودال و مردمان عادی و بهویژه دبیران و خنیاگران، اندرزی در دست نیست. پاسخ این پرسش را میتوان در یکی از شرایط و ویژگیهای اجتماعی سرزمین ایران در آن دوران، بررسی کرد؛ یعنی در طبقهبندی مردم جامعه به چند گروه که سابقۀ اجرای آن حتی به دوران پیش از تاریخ و به شاهان پیشدادی میرسد. براساس موضوعِ طبقهبندی جامعه به چند دسته، مردم ایران گاهی در سه دسته و بعدها به چهار گروه عمده تقسیم شدهاند که شرایط سختی بر رعایت آن نیز حکمفرما بوده است. از متون تاریخی در این زمینه میتوان پیبرد که در این دوران، وظیفۀ موعظه و ارشاد علاوهبر پیامبران که موجودیّت و فلسفۀ وجودی آنان با اندرز و انذار قرین بوده است، بر عهدۀ موبدان و روحانیان زردشتی بوده است و یکی از مهمترین وظایف این گروه، تربیت و مشاوره شاهزادگان و شاهان بوده است. ناگفته نماند که دستگاه تحصیل و آموزش عمومی نیز در اختیار ایشان بوده است. در علل و عوامل اینکه دیگر مقامات ایرانی نظیر شاه و وزیر چرا به اندرزگویی پرداختهاند نیز باید گفت پادشاهان ایرانی در پیش از اسلام، در کنار مقام رهبری سیاسی، برای خود مقام روحانیّت نیز قائل بودهاند و خود را فرستادههایی از جانب اهورامزدا ببه شمار میآوردند؛ بنابراین بدیهی است که مانند فرستادهای خدایی و دارای مقام روحانیّت، خود را در جایگاهی ببینند که مانند زردشت پیامبر و یا دیگر موبدان، به اندرز مردمان سرزمینش و بهویژه جانشیانش بپردازند. از سه وزیر پیش از اسلام، اندرزهایی برجای مانده است؛ یعنی از جاماسب حکیم، اوشنر دانا و درنهایت بزرگمهر بختگان. علّت اندرزگویی دو فرد نخست قدری واضح و منطقیتر است؛ زیرا در کتابهای تاریخی و دینی، برای این دو، علاوهبر مقام وزارت، مقام روحانیّت نیز قائل شدهاند؛ برای مثال جاماسب حکیم، که داماد زردشت و جانشین وی در دربار نیز محسوب میشده است، درحقیقت بهعنوان وزیر ـ موبد شناخته میشود. این قضیه دربارة اوشنر نیز صدق میکند.
اندرزهایی پراکنده از گروه دیگری به نام جنگاوران و پهلوانان در دورۀ پیش از اسلام نیز برجای مانده است که بهنسبت سایر گروهها، بسیار اندک است و تقریباً تمامی آنها نیز در راستای مسائل و موضوعات سپاهیگری است و بالطبع هیچکس نمیتواند مانند فرماندهان لشکر و جنگاوران، اطلاعات مناسب کسبشده طی سالیان و در میانۀ جنگهای مختلف را در قالب اندرزهایی به یادگار بگذارد؛ بنابراین و برطبق همین قضیه، میتوان اندرزگوییهای این گروه اخیر را نیز توجیه کرد.
این محدودبودن دایرۀ اندرزگویان در دورۀ پیش از اسلام، داری نکات مثبت و منفی است: این موضوع، سبب شده است تا افرادی که به اندرزگویی پرداختهاند، هم اهلیّت و شایستگی لازم را برای انجام این کار داشته باشند و هم اینکه تا حدود زیادی، تخصصگرایی و پرداختن به مسائل مرتبط با شخصیت و وجهۀ ایشان رعایت شود. عیب آن نیز در این است که در آن دوران از ظرفیت و توانایی دبیران و خُنیاگران در امر اندرزگویی استفاده نشده و یا آنقدر اندک بوده که به مرور زمان از میان رفته است.
پینوشت
1. برای آگاهی بیشتر دربارة مقام اندرزبد، رک. عفیفی، 1383: 352؛ ویسهوفر، 1396: 233؛ شُمُن، 1385: 62.
2. ازآنجاییکه از مزدک (مدعی پیامبری) نوشتهای و درنتیجه اندرزی بهطور مستقیم به دست ما نرسیده است، در اینجا از ذکر وی پرهیز شد.
3. برای آشنایی با وظایف مختلف موبدان در دورۀ پیش از اسلام، رک. کریستنسن، 1384: 85‑83؛ کریستنسن، 1387الف: 65؛ دریایی، 1392: 80؛ شاکد، 1397: 110؛ کولسنیکف، 1398: 81‑80.
4. در این باره رک. بیگزاده، 1397: 37‑36.
5. در این باره همچنین رک. درّی، 1390: 55.
6. در این باره بنگرید به: اوستا، 1392، ج 1: 71؛ گزیدههای زادسپرم، 1366: 36؛ کریستنسن، 1387ب: 114.
7. در این باره رک. زرشناس، 1390: 25‑23.
8. همچنان که او خود گفته است: «اگر بگویند مثالها به توقیع ما یافتهاند معلوم است که ما خواندن و نوشتن ندانیم» (اقبال، 1395: 316).
9. خنیاگران، «هم بلبلان رنج روزگاران بودند و هم در شادمانی و شادکامی و پیروزیهای مردمان، با بهرهای که در پردازش داستانها به شعر داشتند، روایات زمانه را برای مردم سرودند و بدینگونه بهر بزرگی از ادبیات غنایی و حماسی جهان را به سینه تاریخ سپردند» (فرزین، 1385: 129).
10. البته نمیتوان این سخنان و اندرزها را بهطور حتمی از نکیسا دانست؛ زیرا بهدرستی نمیتوان نظر داد که آیا این سخنان خود نظامی است که از زبان نکیسا میگوید و یا برپایۀ روایتی و حقیقتی است و نظامی، تنها راوی آن است.
منابع
1. اوستا (1392)، گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه، تهران: مروارید.
2. آذرباد مهرسپندان (1379)، اندرزهای آذرباد مهرسپندان، گردآوردی و ترجمة رهام اشه و شهین سراج، تهران: فروهر.
3. آسانا، جاماسب (1391)، متنهای پهلوی، ترجمة سعید عریان، تهران: علمی.
4. ابنبلخی (1385)، فارسنامه، تصحیح و تحشیة گای لینترانجرینولد آلن نیکلسون، تهران: اساطیر.
5. ابن عبد ربه، شهابالدین احمد (1999)، العقد الفرید، بیروت: دار و المکتبة الهلال لِلطباعة و النشر.
6. ابن قتیبه، ابی محمد عبدالله (بیتا)، عیون الاخبار، بیروت: دارالکتب العلمیه.
7. ابنمسکویه، احمد بن محمد (2535)، جاویدان خرد، ترجمة تقیالدین محمد شوشتری، بهاهتمام منصور ثروتیان، تهران: مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل شعبۀ تهران.
8. ابنمقـفع، عبدالله (1375)، ادب الکبیر و ادب الصغیر، ترجمة محمدوحید گلپایگانی، تهران: نشر بلخ.
9. ابنمنقذ، اسامة (1354)، لباب الآداب، تحقیق احمد محمد شاکر، قاهره: مکتبة لویس سرکیس.
10. ارداویرافنامه (1399)، متن پهلوی، حرفنویسی، ترجمه متن پهلوی، واژهنامه از فیلیپ ژینیو، ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار، تهران: انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایرانمعین.
11. اسماعیلپور مطلق، ابوالقاسم (1398)، اسطورۀ آفرینش در کیش مانی، تهران: چشمه.
12. اصلانی، نسرین (1398)، اندرزنامهنویسی در ایران باستان، با مقدمة زهره زرشناس، تهران: اندیشه احسان.
13. الطرطوشی، محمد بن الولید (1990)، سراج الملوک، تحقیق جعفر البیاتی، ریاض: الریس لِلکتب و النشر.
14. العاکوب، عیسی (1374)، تأثیر پند پارسی بر ادب عربی (پژوهشی در ادبیات تطبیقی)، ترجمة عبدالله شریفی خجسته، تهران: علمی و فرهنگی.
15. اقبال، عباس (1395)، وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقی از تاریخ تشکیل این سلسله تا مرگ سلطان سنجر، بهکوشش محمد تقی دانشپژوه، تهران: دانشگاه تهران.
16. اوشنر دانا (1373)، اندرزِ اوشنر دانا، ترجمة ابراهیم میرزای ناظر، تهران: هیرمند.
17. بروسیوس، ماریا (1396)، ایرانیان باستان، ترجمة مانی صالحی علامه، تهران: نشر ثالث.
18. بزرگمهر بختگان (1350)، اندرزنامه بزرگمهر بختگان، ترجمة فارسی و آوانویسی لاتین و سنجش آن با شاهنامه از یحیی ماهیار نوابی، اصفهان: دانشگاه اصفهان.
19. بلعمی، ابوعلی محمد بن محمد (1399)، تاریخ بلعمی (تکمله و ترجمۀ تاریخ طبری)، تصحیح محمدتقی بهار، بهکوشش محمد پروین گنابادی، تهران: زوار.
20. بهار، مهرداد (1390)، ادیان آسیایی، تهران: چشمه.
21. بهار، مهرداد (1395)، از اسطوره تا تاریخ، تهران: چشمه.
22. بهرامی احمدی، حمید (1395)، تاریخ حقوق: حقوق ایران باستان از عهد ماد تا پایان عهد ساسانی، تهران: دانشگاه امام صادق.
23. بهزاد فرخ فیروز (1346)، «اندرز بهزاد فرخ فیروز»، ترجمة فرهاد آبادانی، دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز، سال نوزدهم، شمارة 81، 42‑36.
24. بیغمی، محمد (1397)، حماسۀ بهمنشاه نامه، تصحیح و تحقیق میلاد جعفرپورحسین اسماعیلی، تهران: علمی فرهنگی.
25. بیگزاده، صفر (1398)، تاریخ حقوق ایران (مادها و هخامنشیان)، تهران: سمت.
26. تاجگذاری شاهنشاهان ایران (1346)، شیراز: شورای مرکزی جشن شاهنشاهی ایران.
27. تجاربالامم فی اخبار ملوک العرب و العجم (1373)، ترجمۀ نهایةالارب فی اخبار الفرس و العرب، تصحیح رضا انزابینژاد یحیی کلانتری، مشهد: دانشگاه فردوسی.
28. تحفةالملوک (1317)، به اهتمام کتابخانه تهران، بینا.
29. تنسر (1354)، نامۀ تنسر به گشنسب (پیشگفتار تاریخی، زندگینامۀ تنسر و تاریخگذاری نامۀ او، متن، یادداشتها، واژهنامه) از شهرام جلیلیان، اهواز: دانشگاه شهید چمران.
30. ثعالبی، عبدالملک بن محمد بن اسماعیل (1368)، تاریخ ثعالبی، پارة نخست ایران باستان، همراه با ترجمه مقدمه زتنبرگ و دیباچة مجتبی مینوی، تهران: نقره.
31. جلال اردستانی، محمد بن محمود (1387)، توقیعات کسری انوشیروان (دستورنامه کسروی)، ترجمة حاج حسین نخجوانی، تهران: شفیعی.
32. حسینی قزوینی، شرفالدین فضلالله (1383)، المعجم فی آثار ملوک العجم، بهکوشش احمد فتوحی نسب، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
33. حمزه اصفهانی، حمزه بن حسن (1346)، تاریخ پیامبران و شاهان (سنی ملوک الارض و الأنبیاء)، ترجمة جعفر شعار، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
34. خردنامه (1372)، بهکوشش منصور ثروت، تهران: امیرکبیر.
35. خواندمیر، غیاثالدین بن همامالدین (1372)، مآثرالملوک، به ضمیمۀ خاتمۀ خلاصهالاخبار و قانون همایونی، تصحیح میرهاشم محدث، تهران: رسا.
36. داوری، پریسا (1398)، «پیوند داد و شاهی در شاهنامه و چالشهای آن»، پژوهشنامه ادبیات تعلیمی، سال یازدهم، شمارة 42، 66‑27.
37. درّی، زهرا (1390)، بزرگمهر حکیم از ورای ادب و تاریخ، تهران: زوّار.
38. دریایی، تورج (1392)، امپراطوری ساسانی، ترجمة خشایار بهاری، تهران: فرزان روز.
39. دینوری، احمد بن داود (1395)، اخبار الطوال، ترجمة محمود مهدوی دامغانی، تهران: نشر نی.
40. راغب اصفهانی، ابوالقاسم حسینبن محمد (1371)، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء، ترجمه و تألیف محمد صالح بن محمد باقر قزوینی، بهاهتمام احمد مجاهد، تهران: سروش.
41. رستگار فسایی، منصور (1397)، انواع نثر فارسی، تهران: سمت.
42. رضوی، مسعود (بیتا)، تربیت ایرانیان در شاهنشاهی دوران پیش از اسلام، تهران: مدرسه عالی پارس.
43. زبور مانوی (1375)، ترجمة سی، آر، سی، آلبری، با همکاری هوگو ایبشر، ترجمة فارسی از ابوالقاسم اسماعیلپور، تهران: فکر روز.
44. زرشناس، زهره (1390)، زبان و ادبیات ایران باستان، تهران: دفتر پژوهشهای فرهنگی.
45. زرینکوب، عبدالحسین؛ زرینکوب، روزبه (1394)، تاریخ ایران باستان، ج 4، تهران: سمت.
46. سعدی، مصلح الدین (1387)، بوستان، تصحیح و توضیح دکتر غلامحسین یوسفی، تهران: خوارزمی.
47. شارپ، رلف نارمن (1346)، فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی، شیراز: شورای مرکزی جشن شاهنشاهی.
48. شاکد، شائول (1397)، تحول ثنویت: تنوع آرای دینی در عصر ساسانی، ترجمة سیّد احمدرضا قائم مقامی، تهران: نشر ماهی.
49. شُمُن، ماری لوئیز (1385)، «مناصبی از دوره ساسانی»، جامعه و اقتصاد عصر ساسانی، گردآوری و ترجمة حسین کیانراد، تهران: سخن.
50. طبری، محد بن جریر (1383)، تاریخ طبری یا تاریخ الرسل و الملوک، ترجمة ابوالقاسم پاینده، تهران: اساطیر.
51. ظهیری سمرقندی، محمدبن علی (1349)، اغراض السیاسة فی اعراض الریاسة، تصحیح جعفر شعار، تهران: دانشگاه تهران.
52. عفیفی، رحیم (1383)، اساطیر و فرهنگ ایرانی در نوشتههای پهلوی، تهران: توس.
53. عهد اردشیر (1348)، گردآوری و تدوین احسان عباس، ترجمة محمدعلی امام شوشتری، تهران: انجمن آثار ملی.
54. فخرالدین علی صفی (1346)، لطائف الطوائف، بهسعی و اهتمام احمد گلچین معانی، تهران: شرکت نسبی اقبال و شرکاء.
55. فرخزادان، آذرفرنبغ؛ امیدان، آذرباد (1392)، کتاب ششم دینکرد، ترجمة فرشته آهنگری، تهران: صبا.
56. فردوسی، ابوالقاسم (1386)، شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق، تهران: دایرةالمعارف بزرگ اسلامی.
57. فرزین، احمدعلی (1385)، «خنیاگران و سرودگویان دورهگرد»، دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، شمارة 180، 131‑113.
58. کارنامه اردشیر بابکان (1389)، بهاهتمام محمد جواد مشکور، تهران: دنیای کتاب.
59. کریستنسن، آرتور (1384)، ایران در زمان ساسانیان، ترجمة غلامرضا رشید یاسمی، ویراستار حسن رضایی باغبیدی، تهران: صدای معاصر.
60. کریستنسن، آرتور (1386)، وضع ملّت و دولت و دربار در دورۀ شاهنشاهی ساسانیان، ترجمة مجتبی مینوی، تهران: اساطیر.
61. کریستنسن، آرتور (1387الف)، کاوه آهنگر و درفش کاویانی، ترجمة منیژه احدزادگان آهنی، تهران: طهوری.
62. کریستنسن، آرتور (1387ب)، کیانیان، ترجمة ذبیحالله صفا، تهران: علمی و فرهنگی.
63. کنت، رولاند گ، (1391)، فارسی باستان، ترجمة سعید عریان، تهران: علمی.
64. کولسنیکف، آ، ای، (1398)، ایران در آستانه سقوط ساسانیان، ترجمة محمد رفیق یحیایی، تهران: کندوکاو.
65. گردیزی، ابوسعید عبدالحی بن ضحاک ابن محمود (1363)، تاریخ گردیزی، تصحیح و تحشیه و تعلیق عبدالحی حبیبی، تهران: دنیای کتاب.
66. گرشویچ، ایلیر؛ بویس، مری (1377)، ادبیات دوران ایران باستان، ترجمة یدالله منصوری، تهران: فروهر.
67. گزنفون (1396)، کورشنامه، ترجمة رضا مشایخی، تهران: علمی و فرهنگی.
68. گزیدههای زادسپرم (1366)، ترجمۀ محمدتقی راشد محصل، تهران: مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
69. لوکونین، ولادیمیر گریگوریویچ (1393)، تمدن ایران ساسانی، ترجمة عنایتالله رضا، تهران: علمی و فرهنگی.
70. محمدی ملایری، محمد (1384)، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عربی، تهران: توس.
71. مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین (1390)، مروج الذهب و معادن الجواهر، ترجمة ابوالقاسم پاینده، تهران: علمی و فرهنگی.
72. موذن جامی، محمد مهدی (1388)، ادب پهلوانی، تهران: ققنوس.
73. مینوی خرد (1391)، تصحیح احمد تفضلی، به کوشش ژاله آموزگار، تهران: توس.
74. نظامی گنجهای، الیاس بن یوسف (1389)، خمسه، براساس نسخة وحید دستگردی، بهکوشش سعید حمیدیان، تهران: نشر قطره.
75. نفیسی، سعید (1384)، تاریخ اجتماعی ایران از انقراض ساسانیان تا انقراض امویان، بهاهتمام عبدالکریم جربزهدار، تهران: اساطیر.
76. نوحهخوان، حامد (1399)، دیوانیان از ساسانیان تا سامانیان، تهران: ندای تاریخ.
77. نیشابوری، رضیالدین ابوجعفر محمد (1341)، مکارم اخلاق، با ضمیمۀ گشایشنامۀ منسوب به خواجه نصیرالدین طوسی، بهکوشش محمدتقی دانشپژوه، تهران: دانشگاه تهران.
78. ویسهوفر، یوزف (1396)، ایران باستان، ترجمة مرتضی ثاقبفر، تهران: ققنوس.
79. هامین آنتیلا، یاکو (1399)، خداینامگ: شاهنامۀ فارسی میانه، ترجمة مهناز بابایی، تهران: مروارید.
80. هدایت، صادق (1399)، رهآورد هند: برگردان هفت متن پهلوی به فارسی، بهکوشش خسرو کیانراد، تهران: کولهپشتی.
81. هیوم، رابرت ارنست (1391)، ادیان زندة جهان، ترجمة عبدالرحیم گواهی، تهران: علم.
82. یادگار زریران (1387)، متن پهلوی با ترجمه فارسی و آوانویسی لاتین از یحیی ماهیار نوابی، تهران: اساطیر.
[1] * دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه خوارزمی، تهران، ایران(نویسنده مسئول)
Rahmatian.s@yahoo.com
**استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه خوارزمی، تهران، ایران e.khoeini@yahoo.com
تاريخ وصول 16/10/1401 تاريخ پذيرش 12/2/1402