Analysis and examination of the structure and concept of the local dialects in the Shibkuh region of Fasâ County
Subject Areas : ...
1 - Associate porfessor of persian Language and Literature Department, Faculty of Literature and Humanities, Shiraz university, Shiraz, Iran.
Keywords: local dialects, Shibkuh Fasâ, linguistic roots, Middle Persian, local accents.,
Abstract :
Dialects are a treasure trove of the culture, identity, and language of each group and region. Preserving them and researching them significantly contributes to the sustenance of the language and culture of that group. Understanding their emergence reveals that speakers apply them with full awareness. This research investigates the local dialects of the Shibkuh region in Fasâ, focusing on a selection of dialects categorized as either nouns or verbs, analyzed in terms of structure and content, and compared with contemporary meanings in today’s language. It has been determined that most of these dialects have ancient roots predating Islam, tracing back to ancient languages such as Sanskrit, Pahlavi, and Avestan. Speakers consciously and knowledgeably utilize these dialects in their specific contexts. This article attempts to select words and combinations from these dialects that are not commonly used, or are rarely found, in other local and regional contexts. The main discussion of the research is organized around two axes: nouns and verbs.
- بختیارینسب، سارا (1394). آداب و رسوم منطقه شیکوه فسا. پایان نامۀ کارشناسی ارشد دانشگاه شهید بهشتی.
- جباره ناصرو، عظیم،و شادمانی، ندا (1398). بررسی درونمایۀ دو بیتیهای شهرستان فسا. ادبیات و زبانهای محلی ایرانزمین، 9 (1)، 70-53 Dor: 20.1001.1.2345217.1398.9.1.2.1
– حافظ، شمس الدین محمد(1385). دیوان حافظ. به کوشش خلیل خطیب رهبر. تهران: صفی علیشاه.
- حسندوست، محمد(1392). فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسی. تهران: توس.
- دبیرمقدم، محمد(1387). زبان، گونه، گویش و لهجه:کاربردهای بومی و جهانی. ادب پژوهی، 12(5)، 128-95. Dor: 20.1001.1.17358027.1387.2.5.4.6
- دهخدا، علی اکبر(1377). لغت نامه. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
- رضازاده، جلیل(1381). از پسا تا فسا. تهران: فاضل.
- رضایی، غلامرضا (1387). شهر من فسا. شیراز: نوید.
– سعدی، شیخ مصلحالدین(1390). کلیات سعدی. به اهتمام محمدعلی فروغی. تهران: امیر کبیر.
- صائب تبریزی، محمدعلی بن عبدالرحیم (1369). دیوان صائب تبریزی. به کوشش محمد قهرمان. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
- عبداللهزاده، حجت(1392). فدشکویه سرزمین مسیحا و کمالا. فسا: فرنام.
- علیمرادی، مریم(1397). بررسی فعلهای محاورهای در لهجۀ روستای دستجه فسا. ادبیات و زبانهای محلی ایرانزمین، 8(4)، 84 – 63. Dor: 20.1001.1.2345217.1397.8.3.4.0
- فرهوشی، بهرام (1358). فرهنگ زبان پهلوی. تهران: انتشارات دانشگاه تهران
- مشکوةالدینی، مهدی(1378). رابطۀ لهجۀ رسمی و لهجههای محلی زبان فارسی. نامۀ فرهنگستان، 10(1)، 82-71.
- مقربی، مصطفی (1372). ترکیبات در زبان فارسی. تهران: توس.
تحلیل و بررسی ساختار و مفهوم گویشهای محلی منطقه شیبکوه شهرستان فسا
چکیده
گویشها گنجینۀ فرهنگ، هویت و زبان هرقوم و سرزمینی است که زنده نگهداشتن آنها و پژوهش درباره آنها در زنده نگهداشتن آن زبان و فرهنگ کمک شایانی میکند و شناخت شکل ظهور آنها نشان میدهد که گویشوران با آگاهی کامل آنها را به کار میبرند.
این پژوهش به تحقیق و بررسی گویشهای بومی منطقۀ شیکوه فسا پرداختهاست و تعداد گویشهایی که انتخاب گردیدهاند از جنس اسم یا فعل هستند که از نظر ساختار و محتوا بررسی شده و با مفهوم زبان امروز تطبیق داده شدهاست. در این تحقیق مشخص گردید بیشتر این گویشها دارای ریشه باستانی و قبل از اسلام است و در زبانهای باستانی از جمله سانسکریت، پهلوی و اوستایی ریشه دارد و گویشوران با آگاهی و شناخت، این گویشها را در جای خاص خود به کار میبردند. گویشهایی که انتخاب گردیده سعی شده واژگان و ترکیباتی باشد که در منطقههای محلی و بومی دیگر کاربرد نداشته یا کمتر مورد استفاده قرار گرفتهاست. بحث اصلی پژوهش بردو محور اسم و فعل تنظیم گردیدهاست.
کلمات کلیدی: گویشهای بومی، شیکوه فسا، ریشههای زبانی، پهلوی میانه، لهجههای محلی
1. مقدمه
شهرستان فسا از شمال به شهرهای شیراز و استهبان، از غرب به شیراز و جهرم، از جنوب به جهرم و از شرق به داراب ارتباط دارد. این شهر از نظر وسعت دوازدهمین شهرستان استان فارس محسوب میشود.آثار باستانی آن خرمن کوه، تل ضحاک، غنپ (گودال پر از آب) آتشکده که مربوط به دوره ساسانیان است را میتوان نام برد. شهرستان فسا از چهار بخش تشکیل شدهاست 1- بخش مرکزی 2- بخش نوبندگان 3- بخش شش ده و قره بلاغ و بخش شیبکوه
1-2.بخش شیبکوه
بخش شیبکوه با مرکزیت زاهد شهر که در نیمه جنوبی شهرستان فسا واقع است. شامل روستاهای سنان، فدشکویه، کنکان، میانده و .... میباشد.
این بخش به شهرهای جهرم و داراب راه دارد.از نظر جغرافیایی این بخش، منطقه خشک، با آب هوای نیمه بیابانی به حساب میآید. در این بخش نژادهای مختلف پوستی سیاه و سفید و همچنین نژاد ترک، عرب عشایری زندگی میکنند و به زبان فارسی، ترکی و عربی سخن میگویند. از آثار مهم این بخش میتوان به تنگ خمار در روستای سنان، تل سیاه در فدشکویه، تپههای گلو انجیری، تل شیخ حسن سوری و تپه های شهدا که به زبان محلی «تل شُودا» گفته میشود را اشاره کرد.
بزرگان این بخش، مولانا محمدمسیحبن اسماعیل فدشکویی است که از فقیهان، فیلسوفان و شاعران دوره صفویه است و مقبره وی در روستای فدشکویهاست. میرزا کمال الدینمحمدبنمعینالدین فدشکویی از بزرگان عهد صفوی و داماد ملامحمدتقی مجلسی است. حاجشیخملامحمدتقی فدشکویی از علمای عصر قاجار که دارای آثاری در اصول فقه و فنول ادبی است
1-3. روش تحقیق
روش تحقیق این پژوهش به صورت توصیفی تحلیلی همراه با گزارش شفاهی و گفتگو با افراد بومی و محلی است.
1-4. ضرورت و اهمیت تحقیق
زبان، مهمترین و اساسیترین رکنی است که بین افراد جامعه و دیگر جوامع انسانی ارتباط برقرار میکند و شناخت گونههای آن برای درک مفاهیم ذهنی و فرهنگی هرقوم و سرزمینی ضرورت دارد؛ بنابراین شناخت گویشها و تحولات ساختاری و معنایی آنها، ما را در درک درست از تحولات زبان یاری میدهد.
1-5. پیشینه تحقیق
جلیل رضازاده (1381) کتابی با عنوان «از پسا تا فسا »مطالبی درباره آثار فرهنگی، جغرافیایی و تاریخی مردم فسا جمع آوری کردهاست. در این کتاب بیشتر به معرفی جغرافیایی و تاریخی شهر فسا پرداختهاست. غلامرضا رضایی (1387) کتابی با عنوان «شهر من فسا » مطالبی مانند آثار فوق درباره شهرستان فسا تدوین کردهاست. حجتالله عبدالله زاده (1392) کتابی با عنوان «فدشکویه سرزمین مسیحا وکمالا» درباره اوضاع تاریخی، جغرافیایی، و بزرگان روستای فدشکویه به طور جامع توضیح دادهاست. سارا بختیاری نسب (1394) پایان نامهای با عنوان« آداب و رسوم منطقه شیبکوه فسا» به راهنمایی دکترخیرالله محمودی تدوین کردهاست که در آن گونههای آداب و رسوم منطقه شیبکوه را توضیح دادهاست. مریم علیمرادی (1397) مقالهای با عنوان «افعالهای محاورهای در لهجه روستای دستجه فسا» در زمینه افعال و کاربرد آنها در زبان محاوره مردم دستجه فسا بررسی کرده و کاربرد آن در زبان محلی را توضیح دادهاست. عظیم جباره ناصرو، ندا شادمانی (1398) در مقالهای با عنوان «بررسی درون مایه دوبیتیهای شهرستان فسا » درباره درون مایه دو بیتیهای فسا؛ مانند عشق، برادری، بی وفایی و ... بررسی کردهاند.
6 - 1.زبان گویش، لهجه
زبان از نظر زبان شناسان ابزاری است که با توجه به قاعدههای آوایی، معنایی، صرفی و نحوی برای ارتباط بین افراد به کار میرود. در راستای این کاربرد، گویشها، لهجهها و گونههای زبان پدید میآیند. ظهور این عناصر به دلیل حوزه جغرافیایی و عدم ارتباط افراد با زبان رسمی و دیگر تحولات به وجود میآید؛ براین اساس کاربرد زبان به دو صورت نمایان میشود؛ یکی زبان رسمی که زبان اصلی است و قابل فهم برای تمام کاربران آن زبان است و دیگری زبان غیررسمی که همان زبان محلی و بومی است و به گویش، لهجه و گونه تعبیر میشود.
مشکوةالدینی میگوید «سخنگویان محلی در گفتار سخن تأثیر لهجه بومی، فارسی کتابی را با برخی ویژگیهای آوایی و نوایی لهجه خود فراگویی میکردند. بدینسان در کنار لهجه رسمی، لهجههای محلی ظهور کردند؛ به ویژه در مواقع غیررسمی تداول یافتند. این پدیده را هم اکنون در سخن گفتن به دوگونه لهجه رسمی و لهجه محلی زبان فارسی شاهدیم» ( مشکوة الدینی، 1378: 73)
2 . بحث
1- 2. بررسی اسم ها
1 .اَو بی لُغوم خورده (obiloymxorde) این عبارت کنایه از خودسری و بی بندباری است و برای افرادی که مطیع و رام نیستند به کار میبرند به ویژه جوانان و نوجوانان. اصل این عبارت به صورت «آب بی لگام یا لجام خوردن» است که در گویش محلی با ابدال «آب» به «اَو» و ابدال «گ یا ج » به «غ» به این شکل درآمدهاست. این اصطلاح برای چهارپایانی به کار میرود که بدون لگام و افسار هستند و برای آب خوردن بدون اجازه صاحبانشان و خودسر در هرکجا میروند.
صائب میگوید:
میکند کار شراب تلخ آب بی لجام | این سخن از مستی ارباب دولت روشن است |
2.اَومَلَک (oymalak ) به کسی که جویهای آب را پاک می کرد میگفتند. درگذشته آب مردم این منطقه از آب قنات تأمین میشد و از قنات تا داخل آبادیها جویهای آب را میکشیدند برای تمییز کردن این جویها از طرف ارباب یا کدخدا فردی را مزد میدادند که هرروز جویهای آب را تمییز کند. به این فرد اَومَلَک میگفتند.
بَرَتَش (barata) به معنی خاک و خاکستری است که از آتش باقی میماند. علت به کار بردن این واژه برای خاکستر مشخص نیست آنچه مشخص است «تش» شکل دیگر «آتش» است شاید از دو جزء «بر» به معنی باقی مانده.ثمره و نتیجه باشد یا بر به معنی روی چیزی، بالا چیزی و چون بر روی زغال با هیزم بعد ازآتش گرفتن گردی مینشیند منظورشان باشد؛ یعنی آنچه از آتش باقی ماندهاست یا گرد بر روی آتش مثلا میگویند«برتش بریز روتشو که کور نشه» baratašberizrủtašủtậkủnašaیعنی برتش بریز روی آتش که خاموش نشود.
3. بِریزِه (berize) تابه گلی است که از گل رُس ساخته میشود و بر روی کرسی از سنگ و گل قرار میدهند؛ به گونهای که در زیر آن شکل تنور داشتهباشد و با آن نان میپزند که نان بریزهای گفته میشود. این واژه از بن مضارع «برشتن» (بریز» با پسوند ابزار «ـَـ ن» یا «ـِـ ه» ساخته شدهاست و به شکل «بریزن» یا« بریزه» به کار میرود.
بر سر سفره سخای تو خورشید و مه دو نان در مطبخ نوال تو افلاک برزن است. (مقربی1372: 120) 4.بجشک (bejek) پرنده مشهورکه نام آن گنجشک است. این واژه در فارسی میانه (vinišk) (وینچیشک) که گویا از (van) ریشه vak-vav به معنی سخن گفتناست. در زبان تاجیکی به صورت be/onješk به کار میرود. (حسن دوست، 1392: 4/2442)در گویش محلی این واژه با حذف«ن» و ابدال«گ » به «ب» به این صورت درآمدهاست.
5.بُک(bok) به کوزه ای میگفتند که سر آن شکسته باشد. در این منطقه به کوزه «سَود» syod میگویند و سودی که سر آن شکسته باشد «بُک» گفته میشود. اگر طوری شکسته شود که ته آن باقی بماند به آن «کَل» (kal) میگویند و به تکههای شکسته آن «کَوره» (kora) یا«سکل»(sakal) میگویند. در اصطلاح عامیانه کسی که صاحب کالایی است؛ مثلاً صاحب باغ یا قصابی و از بدترین جنس برای خودش استفاده کند میگویند «کوزه گر آبشه بُکه»(kúzagar âbešaboke )یعنی کوزه گر از بک، آب میخورد.
6. بَندِگَو (bandegu) واحد اندازه گیری زمین کشاورزی است. چون در گذشته در کارهای کشاورزی از گاو استفاده میکردند، مقدار زمینی که گاو آن را «شیار» یعنی شخم میزد را «یه بَندِگو» میگفتند. اندازه آن تقریباً چهار یا پنج هکتار است.
7.پت (pet) به قسمتهای باقی مانده پشم قالی و دیگر فرشهایی که با پشم و نخ بافته میشود میگویند؛ پت غالی؛ همچنین به موهای درهم رفته و پریشان هم که شانه کردن آن سخت باشد بویژه موی زنان را موی پت شده میگویند مثلا میگویند«موام پت شده». mủặm pet šode به پرهای پرندگان که ریخته میشود هم پت میگویند مثل پت مرغ یا پت کبوتر.در گذشته، مردم این منطقه از پت قالی یا پرندگان بالشت درست میکردند.
8 .تُخش (tox) برای بچهای که ناآرام باشد به کار میبرند. این واژه از مصدر «تخشیدن» (toxidn) به معنی کوشیدناست. فارسی میانه آن (toxitan) و سانسکریت آن (tvakati) به معنی زور و توان است. فارسی میانه توفانی آن (twxs-tuxs) به معنی کوشا بودن است. (حسن دوست، 1393: 2 /821) صورت دیگر آن تخس (toxs) است که با ابدال «ش» به «س» به این صورت درآمده است.
9. پُدوسک (podsk) به خارکی گفته می شود که تازه رُسته باشد و رشد کردهاست اما هنوز سبز و تلخ است. بعد از آن که رسیده شود، رنگ آن زرد میگردد و شیرین میشود که به آن «خارک» میگویند و بعد تبدیل به خرما میشود. به نظر میرسد این واژه از دو بخش «پُدوس« + «َک» باشد.
10. پنِجیل/ پِنجیر (penjir/l ) به معنی گرفتن قسمتی از بدن با دو انگشت دست برای آزار رساندن کسی است. این واژه از دو بخش: (penj)+(ir/il) ترکیب شدهاست. بخش اول به معنی انگشت است و بخش دوم پسوند ابزار یا نسبت است این پسوند در ترکیباتی مثل «غربیل» «باربندیل» «شویل» هم به کار رفتهاست. (مقربی، 1372: 72) این واژه با ابدال «پ» به «ک» به صورت« کُنجیر» (konjir) هم به کار میرود. مثلاً میگویند«اگه جورجور کردی کنجیرت میگیرم» agajủrjủrkardikonjiretmigiram اگه آروم ننشستی کنجیرت میگیرم
11. تُرش بالا (torobl) ظرفی است که با آن برنج و دیگر حبوبات را آب میکشند به آن ریسگیر (risgir) و آبکش هم میگویند (abka).
این واژه از دو بخش ترکیب شده است: بخش اول «ترش» که از تراوش مشتق شدهاست و جزو دوم «پالود» است که صفت مفعولی «پالوده» از مصدر «پالودن» ساخته شدهاست. با ابدال«پ» به «ب» و تحول در حرف«و» به این شکل درآمده است.دراصل«تراوش پالوده» بودهاست یا ممکن است از دو بخش «تراوش»+«پیاله» باشد که صورت پهلوی آن (fkactacitan) یعنی تراوش کرده . همراه با (piậla) یعنی پیاله باشد. (فره وشی،1358 :136
12. جَغَله (jayale) به معنی کوچک اندام است و برای کودکان و نوجوانان به کار میبرند. این کلمه از دو بخش ترکیب شده است: جغ (به معنی کوچک و ریز» است (jay)+َ له(ale) که به نظر میرسد پسوند نسبت باشد. این کلمه با ابدال « ج» به «چ » برای بادام هم به کار میرود «چغله بادام»
13. خَزوک (xzk) نوعی سوک است. پهلوی آن puzdok- pazdủk و اوستایی آن pazdu میباشد. شکل دیگر این واژه، خَبَزدُوک یا سرگین غلتان و جُعَل است. عربی آن «خنفسا» و هندی آن «کهروله» گفته میشود. نوعی از آن به صورت طلایی است که به آن خزوک زری گفته میشود. در گویش محلی این منطقه به سوسک فاضلاب و دستشویی«شَک» ( šak) میگویند.
14. خَلَنگ (xalang) جوجه مرغی را گویند که خروس باشد و معمولاً همراه با خروس هم بکار میبرند. «خلنگ و خروس» این واژه از دو جزو: خَل(xal)+ ـَـ نگ (any) ترکیب شده است جزو اول بن مضارع «خَل »از مصدر «خلیدن» به معنی چنگ زدن، خراشیدن است، جزء دوم پسوند فاعلی است به معنی چنگ زننده؛ بنابراین صفت فاعلی است. شاید به این دلیل باشد که در موقع گرفتن آن به فرد حمله میکند و چنگ میزند. این پسوند در ترکیبات دیگری مثل: «تلنگ» به معنی بانگ کردن، «کلنگ» از مصدر «کلیدن» به معنی کندن، «پشنگ» به معنی ترشح آب هم بهکار رفتهاست. (مقربی،1372 :66 )
15. رِخ/ریخن (rex/rixan) به معنی سرگین و مدفوع آبکی است. اصل آن «ریخن» است و برای گلی که آبکی و بدبو باشد؛ مثل گل و لای ته جوی آب هم بکار میبرند. مثلاً میگویند«او جوغو رخ زده» yo jủyủ rex zade یعنی آب این جوی گندیده است. این واژه از دو بخش رِخ (rex/ rix ) + ـَـ ن (an) پسوند اتصاف ترکیب شده است. در زبان عامیانه، حیوان هایی مثل گاو یا الاغ که بیمار باشند و پَهِن آنها بدبو و آبکی باشد هم به کار میبرند مثلا« گو رخ زده» goe rexzade(گاو رخ زده). رودکی میگوید:
یکی آلوده کس باشد که شهری را بپالاید
چو از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن.
(لغت فرس اسدی)
16. فاضا(fặzặ) به جایی که باز باشد میگفتند اما در این منطقه بیشتر برای حیاط خانه به کار میبردند. مثلا میگفتند « درِ فاضاتون چارتاق بود» یعنی در حیاط خانه تان باز بود
17. قادمَهqdma) ریسمان بافته شده و بلند که برای بافتن قالی ، گلیم و فرشهای دیگر استفاده میکردند. معنی اصلی این کلمه، پرهای بزرگ پرندگان است.(دهخدا) در گویش عامیانه این منطقه برای نخ قالی به کار میبرند .می گویند: قادمه غالی. در زبان محلی به قادمه، پود هم می گفتند.
قادمه، به صورت بیضی میپیچیدند که به آن «کَلفه» kalafa میگفتند. به نظر میرسد که کلافه هم که به معنی پریشان و بیتاب است همخانواده همین کلمه باشد. و گاهی هم به صورت گلوله میپیچیدند که به آن «گُوروک» gorủk میگفتند
18. کرکیت (karkit) ابزاری بود که در قالی بافی از آن استفاده می کردند. شکلی مانند چنگال داشت که یک دسته چوبی داشت و صفحه آن از آهن بود که با شدت پشت سرهم به نخ های بافته شده میزدند که محکم شود. گاهی برروی صفحه آن چند زنگوله آویزان میکردند که در موقع زدن آن صدایی داشته باشد تا کمتر از زدن آن خسته شوند. نکته جالبی که وجود داشت زنان قالی باف گاهی با آن مویهایشان را شانه می کردند
19. کَلپُک (kalpok) نوعی سوسمار یا مارمولک است. پهلوی آن (karpak-karpak) و اوستایی آن (kahrp) است. نام دیگر آن کرپاسه و کرباشه است. در توضیح کرباسه در فرهنگها آمدهاست؛ نوعی حربا است که چون دمش را بزنند تا دیری حرکت میکند که صفت همان کلپک است. در مورد این موجود در بین مردم باورهایی وجود دارد؛ از جمله نباید درمقابل کلپک خندید چون دندانها را میشمارد و میریزد.
20. گُهر (gohr). به نصف روز میگفتند. گاهی برای مشخص شدن زمان آن هم میگفتند «گهر پَسیِنی» (gohrepasini) یعنی عصر.گاهی برای ظهر هم به کار میبردند «تُو ای گُهرِ گرما چه میخَی (tu in zohre garmâ ce mixâya ).
21. لُص(los) لص به کسی گفته میشود که وقتی فردی غذا میخورد چشم به غذای او داشته باشد و انتظار دارد که به او هم بدهند. مثلا میگویند «فلانی خیلی لُصه» فرد لُص معمولاً شکمو هم است. احتمال دارد همان واژه «لص» عربی باشد که به معنی دزد است.
22. لو و لیبیر(Lo o libir): این ترکیب برای لب به کار می رود. معمولاً برای کوچک کردن کسی یا بی احترامی کردن این اصطلاح را به کار میبرند. بویژه برای کسی که خشمگین باشد یا از کسی متنفر باشد و با حرکات لبهایش این حالت را نشان دهد. مثلاً می گویند «فلانی لیبرش بَرَی من کج میکرد»libireš baray man kaj mikard یا« لو و لیبرش اَوزون بود.» Lo o libireš ayzủn bủd سعدی در گلستان این حالت را لب فروهشتن گفته است: « یکی را دید که لب فروهشته و تند نشسته» (سعدی،1390 :57)
23. مِگ(meg) این واژه برای خرما یا خارکی به کار میبرند که کامل نرسیدهباشد و نسبت به خارکهای دیگر باریکتر است و کامل شیرین نشدهاست و قابل استفاده نیست. مردم این منطقه از مگ سرکه درست میکردند.
اصل این کلمه «مَگ» در لغت زند و پازند مَگ به معنی درخت خرما و نخل به کار رفتهاست ( دهخدا) هزوارش این واژه «تگ» است مثل تاک و تک که در کلمه مَگ تصحیف شده است.( حاشیه برهان قاطع)؛ بنابراین این واژه به صورت مجاز به کار رفته است. دراصل درخت خرماست ومردم این منطقه مجازاً به میوه نخل میگویند
24. مَمّوله (mummủle) ظرفی از جنس روی یا چدن میساختند که سرداشت و برای نگهداری روغن و عسل استفاده میکردند که شکل «دبّه» داشت. به نظر میرسد شکل اصلی این کلمه منبملوه (manbủle) باشد که «ن و ب» ابدال به «م» شده است مثل کلمات «منبر – پنبه» به صورت «ممبر وپمبه»درآمدهاست.
25. مجیری (miJiri) جعبه کوچک که از چوب می ساختند همراه با چفت و قفل و با پارچه مخمل آن را می پوشاندند و گاهی روی آن با گلدوزی تزیین میدادند بیشتربرای نگهداری وسایل با ارزش مثل زیورآلات یا مدارک و سندهای معتبر استفاده می کردند.
2 -2.بررسی افعال
1. اَرغنی شدن (aryaniodan) این مصدر مرکب به معنی ناگهانی در جایی افتادن بهویژه افتادن در چاله یا چاه یا جایی عمیق است؛ چنانکه میگویند «فلانی ارغنی شد در چاه » این ترکیب از «ارغن» به معنی تندوتیز، ناگهانی است. و «ی» مصدری همراه با فعل شدن است با این توضیح؛ یعنی کسی که یکباره، ناگهانی در جایی افتاده باشد.در گویش این منطقه به جوانی هم که سربه راه نیست ارغن میگویند مثلاً میگویند« بَچَی فلانی خیلی ارغنی شده»
2. برقاشی آفتو نشسن(barqaši ặfto nešan) یعنی روبروی آفتاب نشستن برای گرم شدن است. این اصطلاح بیشتر در زمستان که هوا سرد است بکار میبرند.
3. پَلکیدن(palakidan) این مصدر به معنی گل آویز شدن در دعوا، در خاک غلتیدن است و شکلهای مختلف فعلی آن به کار میرود
این واژه در معنی تلاش کردن و کوشیدن نیز بهکار میبرند؛ چنانکه کسی که مشغول کاری است گفته میشود «بپلک تا کارو آفتوغروب نکرده تموم بشه» یعنی تلاش کن، زود باش. در فرهنگها در معنی سستی و آهستگی و کندی در راه رفتن بهکاررفته است. بهنظر میرسد از افعال اضداداست که در دو معنی متضاد بهکار میرود مانند «درفراز کردن» در این بیت حافظ:
حضور مجلس انس است و دوستان جمعند و ان یکاد بخوانید و درفراز کنید. (حافظ،1385 :330)
از این مصدر فعل مرکب «پلکی کردن» هم ساخته میشود. این مصدر مرکب زمانی به کار میرود که از محصولاتی مثل گندم ، پنبه یا میوههای خاص، مقداری ماندهباشد، افراد آنها را جمع میکنند. مثلاً می گویند«بَچا بریم پلکی گندم یا پلکی پنبه».
4. تَرَکمون زدن (tarakmủnzadan) ترکمون به مدفوعی میگویند که به خاطر بیماری آبکی و شل باشد. ترکمون زدن یعنی خود را خراب کردن است. برای نفرین هم به کار میبرند میگویند «ترکمون مرگت بزنه» یا «ترکمون بگیری»
)Tifkardanتیف کردن(
به معنی پخش کردن است. معمولاً برای دانههای گندم و دیگر حبوبات بهکار میبرند. مثلا میگویند«مُرخُوهَمَی گندمامُ تیف کرد» moxủ gandomặmo tifkard در لهجه گیلکی به معنی خار و خاشاک است (برهان قاطع) اما ارتباط این واژه با خار و خاشاک چندان مشخص نیست شاید بدلیل پخش شدن خس و خاشاک در زمین است که این ترکیب ساختهشده است.
6. چُوغَت زدنcûyatzadan) چوبی بود که بین خانواده ها و قصابان برای خرید گوشت بکار میرفت. هرروز فردی که گوشت میخرید قصاب بر روی آن چوب یک خط میکشید و در پایان به تعداد خطها قیمت گوشت محاسبه میکردند و به همدیگر در نگهداری این چوب اعتماد داشتند. این اصطلاح در اصل به صورت چوب خط بوده است که در گویش عامیانه به «چوب» «چوغ» میگویند و حرف «خ» هم حذف شدهاست. مثلاً می گفتند «تو چُوغَتِت پر شده» یعنی دیگه به تو چیزی داده نمیشود. برای کسی که آخر عمرش بود میگفتند:« فلانی چوغتش پر شده» یعنی دیگه عمری از او باقی نماندهاست.
7. خِنجلکو /خِنجلک کردن( xenjelax- xenjelak kardan) مصدر مرکب است. به معنی قلقلک کردن است. این واژه از دو بخش «خنج» به معنی پنجه است و پسوند « ـَـ لک ـَـ لکو » نسبت میباشد. اوستایی این واژه(cingho )است چنانکه ترکیب (pasho-cingho) به معنی چنگالهای باز است.
8. دَنگ درُوردن(dangdarovordan) مسخره کردن، نمایش دادن برای خنداندن افراد است، رفتار و حرکات نادرست کردن را هم میگویند. شکل دیگر آن دنگل(dangal) است از «دنگ»+«ال» ترکیب شدهاست. به نظر میرسد «ال» پسوند فاعلی باشد یعنی کسی که دنگ درمی آورد. کسی که اهل دعوا بود هم دنگل میگفتند و گاهی این صفت برای اینگونه افراد باقی میماند
9. دُون کسی بودن (dủnekasibủdan ) اصطلاحی است که بین دامداران رایج بود. به اینگونه که چند خانواده با هم شریک میشدند و هرروز شیرهای گوسفند یا گاو خود را جمع میکردند و به یک نفر میدادند و شاخهای از درخت بید با خود داشتند که با آن شیر داخل ظرف را اندازه میگرفتند کسی که نوبت شیر دادن به او بود میگفتند «فلانی دونِشَه» مثلاً «دون ننه مدواست» یعنی نوبت شیر دادن به مادر محمد است. نکته مهم این است که افراد این چوب را نگه میداشتند تا زمان نوبت او شود و به هم اعتماد داشتند.
10. سُکلی زدن / کردن (sokolizadan/kardan ) زمانی به کارمیبرند که با دست یا انگشت خمیده به پشت کسی بزنند برای اذیت و آزار رساندن یا کسی را نسبت به چیزی آگاه کردن است.مثلا میگویند«چیه هی سکلیم میزنی» این ترکیب از «سُک»(sok) + «ی»+ زدن/ کردن ساخته شده است. «سُک» به چوبی نوک تیز گویند که چهارپایان را با آن حرکت میدهند و میرانند. (دهخدا) چنانکه برای چهارپایان میگویند« خرو سُکِش کن». «ال»(ol) پسوند صفت ساز است. این پسوند در کلماتی مثل تپل،کپل (کسی دارای کپ یا لپ باشد) و «زدن» و «کردن» فعل همکرد است.
11. شپک زدن(šapakzadan) به معنی دست زدن است. این اصطلاح بیشتر برای مراسم عروسی یا شادی به کارمیبرند یا تشویق کردن کسی در جایی یا برای کاری؛ مثلاً در عروسی میگویند« دومادو با کِل و شپک بردن حموم»dủmặ bặ kelo šapakbordanhamủm
12. گِند زدن(genzadan) به معنی گره زدن بند یا ریسمان است. این اصطلاح در قالی بافی بیشتر بکار میبردند مثلا میگفتند «اِیقَد شَو و روز گِند غالی زدم که چیشُم کورشد» iqad šo o rủz gened yặli zadam ke cišom kùr šod
13. لُمبیدن(lombidan ) برای کسی بکار میبرند که زیاد غذا میخورد یا به گونهای غذا میخورد که جلب توجه میکند. احتمال دارد این واژه به صورت «لنبیدن» باشد که حرف ن ، ب» در کنار هم به «م» ابدال شده است «فلانی اُفتده تو خونه هی میلُمبِه»
14. ولیکا کردن(vilikậkardan) مصدر مرکب به معنی آویزان کردن است و در انواع صیغههای فعلی بهکار میرود. این مصدر از «ول» به معنی آویزان کردن ،رها کردن است که میتواند بن مضارع از مصدر «هشتن »یعنی «هل» باشد و با ابدال «ه» به «و» به صورت «ول» درآمدهاست ول کردن یعنی رها کردن. «ی» در این ترکیب اشباع کسره است در اصل «ولکا کردن» است که بهصورت محاوره و محلی تبدیل کسره به «ی» شده است. مثلا میگویند «پیرَنُو رو بَندوُ ولیکا کن» یعنی پیراهن را روی بند آویزان کن.
15. وَقّه کردن (vaqqakardan) تکه تکه کردن کسی برای مجازات کردن و تنبیه کردن بکارمیبرند. اگر دختری یا بچه ای کار زشتی میکرد برای نشان دادن شدت تنبیه، این اصطلاح را بکار میبردند مثلاً میگفتند: «اُوَمدی خُونه وَقَّه وَقَّت می کنم». وَقّه: واحد وزن بوده است، یک هشتم یک من که یک من برابر با سه کیلو است و وقّه برابر با 90 مثقال است. در اصطلاح یعنی ریزریز کردن، تکه تکه کردن است.
16. نَیمهِ کاری(naymekari) نیمه بوته گوجه و بادنجان را میگفتند. ابتدا تخم گوجه و بادنجان را میکاشتند. وقتی که به صورت بوته کوچکی رشد میکرد بیرون میآوردند و در جای دیگر میکاشتند که به آن نمیه کاری یا نیمه نشوندن میگفتندمثلا میگفتند«گوشه فاضامون نیمه گورجُ وبادنجون شوندم» یعنی گوشه حیاطمان نیمه گوجه و بادنجان کاشتم
17. هَیلَم هو کردن (hylamhukurdan) اصطلاحی است که برای کوفتن خرمن گندم به کار میبرند؛ یعنی خرمن را کوفتن. به این صورت بود که گردن دو یا چند گاو یا الاغ را با بند بههم میبستند و دور خرمن حرکت میدادند و یک نفر هم پشت سرشان آنها را هی میکرد و این شعر میخواند «هَیلَم هَو، جانم هَو، گَو زرده، نمیگرده، هَوهَوهَو» haylamhu – Janamhu – guezarde – numigarda hu hu hu (گوزرده یعنی گاو زرد).
18. یَه لِخترِی کردن (yalexterikardan) نوعی بازی بود به این شکل که دو نفر روبروی هم قرار میگرفتند و یک پای خود را بلند میکردند و با دست از پشت میگرفتند یعنی روی یک پا میایستادند، این دو نفر شروع میکردند تنه زدن به همدیگر تا یکی بر زمین بیفتد و شکست بخورد. در این ترکیب «یه» شکل تلفظ «یک» است به نظر می رسد «لختر» به معنی «پا» باشد + «ی» مصدری است «یک لختر » یعنی یک پا بودن است.
3 . نتیجه گیری
زبان هویت فرهنگی هر قوم و ملتی است و گونههایی که درهنگام کاربرد آن ظهور می کند؛ مثل گویش، لهجه و وجه، هر کدام میتواند گنجینه با ارزشی برای آن زبان باشد. بخش شیبکوه فسا که در این پژوهش به تحلیل و بررسی گویشهای آن پرداخته شدهاست از نظر قدمت تاریخی و فرهنگی سابقهای چندین هزارساله دارد و گویشهایی که در این منطقه به کار میرود ارزش زبانی و تاریخی دارد.
گویشهایی که در این پژوهش تحلیل و بررسی شد. دادههایی به دست آمد که میتواند راهگشای پژوهشهای دیگر در زمینه گویششناسی و لهجهشناسی باشد. این پژوهش نشان داد که این گویشها از نظر ساختاری ریشه باستانی دارند؛ چنانکه در بیشتر آنها نشانههای زبان، پهلوی میانه و ساسانی، زبان سانسکریت و زبان اوستایی نمایان است که با گذر زمان در ساختمان آنها تحولات زبانی از جمله ابدال، حذف و قلب رخ دادهاست و از نظر محتوایی، گویشوران این منطقه، این ترکیبات را مطابق با آنچه منظور آنهاست به کار بردهاند. گویشهایی که در این پژوهش برای بررسی انتخاب شدهاند از نوع فعل و اسم هستند تا بتوان تحولات ساختاری و محتوایی آنها را دقیق تر ارزیابی کرد و آنچه از این تحلیل ها استنباط میشود این است که گویشها آگاهانه خلق شدهاند که باید در حفظ آنها نهایت تلاش و دقت به کار برود.
4 .منابع
- بختیاری نسب، سارا (1394)، آداب و رسوم منطقه شیکوه فسا، پایان نامه دانشگاه شیراز
- جباره ناصرو، عظیم، ندا شادمانی (1398)«بررسی کردن درون مایه دو بیتی های شهرستان فسا» ادبیات محلی دانشگاه یاسوج، شماره 9 (2) ص 70-53
– حافظ، شمس الدین محمد( 1385 )، دیوان حافظ، به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر، تهران، انتشارات صفی علیشاه
- حسن دوست، محمد (1393)، فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی،تهران، نشرتوس
- خلف، تبریزی، محمد حسین (1392)، برهان قاطع، به اهتمام دکتر محمد معین، تهران، انتشارات امیرکبیر
- دبیر مقدم، محمد(1387) «زبان، گونه، گویش و لهجه» ادب پژوهی دانشگاه گیلان دوره 12/5،ص 91 -128
- دهخدا، علی اکبر (1377)، لغت نامه،تهران، انتشارات دانشگاه تهران
- رضا زاده، جلیل (1381) از پسا تا فسا، تهران انتشارات فاضل
- رضایی، غلامرضا (1387)، شهر من فسا، شیراز انتشارات نوید
– سعدی،شیخ مصلح الدین(1367 )، کلیات سعدی، به اهتمان محمدعلی فروغی، تهران انتشارات امیر کبیر
- عبدالله زاده، حجت (1392)، فدشکویه سرزمین مسیحا و کمالا،فسا، انتشارات فرنام
- علیمرادی، مریم(1398)«بررسی فعل های محاوره ای در لهجه روستای دستجه فسا»، ادبیات محلی دانشگاه یاسوج شماره 8(3)ص84 - 63
- فره وشی، بهرام (1358)، فرهنگ زبان پهلوی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران
- مشکوه الدینی، مهدی(1387)«رابطه لهجه رسمی و لهجه های محلی زبان فارسی» نامه فرهنگستان شماره 5(10)(1)ص82-71
- معین محمد (1364) ، فرهنگ فارسی دکتر محمد معین، تهران، انتشارات امیرکبیر
- مقربی، مصطفی (1372)، ترکیبات در زبان فارسی، تهران، انتشارات توس
– مینوی، مجتبی(1392 )، کلیله و دمنه، شرح دکتر خیرالله محمودی، شیراز ، چاپ دوم، انتشارات دانشگاه شیراز
Analyzing and investigating the structure and concept of local dialects in Shibkoh area of Fasa city
Abstract
Dialects are the treasure of the culture, identity and language of every nation and land; so keeping them alive and researching in this filed helps in keeping that language and culture alive, and knowing the form of their emergence shows that the speakers use them with full knowledge.
This research has investigated the native dialects of Shibkoh region, Fasa; the selected dialects are nouns or verbs examined in terms of structure and content, and have been adapted to the concept of today's language. It was found that most of these dialects have ancient and pre-Islamic roots; rooted in ancient languages such as Sanskrit, Pahlavi, and Avestan, and the speakers used these dialects with knowledge and understanding in their rawness. The selected dialects were tried to be words and combinations that are not widely or at all less used in other local and native areas. The main discussion of the research is on noun and verb axes.
Keyword: native dialects, Shibkooh Fasa, language roots, Middle Pahlavi, local dialects