معنای زندگی از نگاه ناصرخسرو با تکیه بر ایماژهای هستی
محورهای موضوعی : شاهنامه
1 - استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه پیام نور، تهران، ایران
کلید واژه: ناصرخسرو, معنای زندگی, ایماژهای زندگی, مادر ـ زن, ارزش ابزاری,
چکیده مقاله :
مسئلة معنای زندگی ازجمله دغدغههای انسان معاصر است که بیشتر محل توجه فلاسفه و روانشناسان قرار گرفته است. مطالعة افکار حکیمان گذشته در این زمینه، پیامهای مهمی را برای انسانِ معاصرِ گرفتارِ هیاهویِ هستی درپی خواهد داشت. هدف این پژوهش، تحلیل معنای زندگی از منظر ناصرخسرو قُبادیانی است. نوع نگاه آدمی به هستی میتواند نگرش وی را به زندگی آشکار کند؛ به همین سبب ایماژهای هستی در قصاید وی، شمارش و تحلیل شد. این نوع بررسی نشان داد که اصلیترین ایماژ ناصرخسرو از هستی مادر و زن است. زن یا مادر دارای دو خصلت ظرفیت یا پذیرش و باردهی یا بَردهی است. البته تصاویر دیگری در قصاید وی وجود دارد که بهنوعی با این کلانایماژ پیوند مییابند. این ایماژها هرچند دربردارندة نگاه منفی نسبتبه هستی و دنیا هستند، تحلیل و مقایسة آنها با کلانتصویر هستی (مادر و زن) نشان داد که ناصرخسرو زندگی و هستی را ناپسند نمیداند؛ بلکه زیستن را امری ارزشمند تلقی میکند؛ زیرا تنها فرصتی است که در اختیار آدمی قرار گرفته است؛ اما این ارزش، ابزاری است، نه ذاتی؛ یعنی این زندگی ابزاری برای دستیافتن به زندگی دیگر است. از خلال این تصویر ِکلان، نقش یا کارکرد آدمی در هستی نیز تبیین میشود. نقش انسان در ارتباط با مادر، فرزند است و در ارتباط با زن میتواند شوهر باشد که در هر دو صورت، باید ضمن بهرهمندی از مواهب هستی، مراقب دلبسته و شیفتهنشدن بود. شیوة پژوهش در این اثر، تحلیل محتواست.
The subject of the meaning of life is one of the concerns of contemporary man, which has been the focus of philosophers and psychologists.Studying the thoughts of the past philosophers in this field will bring important messages for the contemporary man who is caught in the chaos of existence.The purpose of this research is to analyze the meaning of life from the perspective of Nasser.whereas the way a man looks at existence can reveal her attitude to life, the images of existence in his poems were counted and analyzed.This type of study showed that the main image of Nasser is of the existence of "mother"/"woman". A woman/mother has two characteristics of capacity and conception. there are other images in his poems that somehow connect with this macro image. Although these images show a negative view of existence and the world, their analysis and comparison with the macro picture of existence (mother and woman) showed that Nasser does not dislike life and existence, but considers life as a valuable thing; because it is the only opportunity available to a man, but this value is a tool, not essential; That is, this life is a tool to achieve "another life". Through this macro image, the function of a man in existence is also explained. Man's role in relation to mother is child, and in relation to woman, it can be husband, and in both cases, one should be careful not to get attached and fascinated while benefiting from the blessings of existence
_||_
نشريه علمي پژوهشنامه ادبيات تعليمي سال پانزدهم، شمارة پنجاه و هشتم، تابستان 1402
|
معناي زندگي از نگاه ناصرخسرو با تكيه بر ايماژهاي هستي
دکتر سیدحامد موسوی جروکانی 1
چکيده
مسئلة معناي زندگي ازجمله دغدغههاي انسان معاصر است كه بيشتر محل توجه فلاسفه و روانشناسان قرار گرفته است. مطالعة افكار حكيمان گذشته در اين زمينه، پيامهاي مهمي را براي انسانِ معاصرِ گرفتارِ هياهويِ هستي درپي خواهد داشت. هدف اين پژوهش، تحليل معناي زندگي از منظر ناصرخسرو قُبادياني است. نوع نگاه آدمي به هستي ميتواند نگرش وي را به زندگي آشكار کند؛ به همین سبب ايماژهاي هستي در قصايد وي، شمارش و تحليل شد. اين نوع بررسي نشان داد كه اصليترين ايماژ ناصرخسرو از هستي «مادر» و «زن» است. زن یا مادر داراي دو خصلت ظرفيت یا پذيرش و باردهي یا بَردهي است. البته تصاوير ديگري در قصايد وي وجود دارد كه بهنوعي با اين كلانايماژ پيوند مييابند. اين ايماژها هرچند دربردارندة نگاه منفي نسبتبه هستي و دنيا هستند، تحليل و مقايسة آنها با كلانتصوير هستي (مادر و زن) نشان داد كه ناصرخسرو زندگي و هستي را ناپسند نميداند؛ بلكه زيستن را امري ارزشمند تلقي ميکند؛ زيرا تنها فرصتي است كه در اختيار آدمي قرار گرفته است؛ اما اين ارزش، ابزاري است، نه ذاتي؛ يعني اين زندگي ابزاري براي دستيافتن به «زندگي ديگر» است. از خلال اين تصوير ِكلان، نقش یا كاركرد آدمي در هستي نيز تبيين ميشود. نقش انسان در ارتباط با مادر، فرزند است و در ارتباط با زن ميتواند شوهر باشد كه در هر دو صورت، بايد ضمن بهرهمندي از مواهب هستي، مراقب دلبسته و شيفتهنشدن بود. شيوة پژوهش در اين اثر، تحليل محتواست.
واژههای کلیدی
ناصرخسرو؛ ايماژهاي زندگي؛ مادر ـ زن؛ معناي زندگي؛ ارزش ابزاري
1ـ مقدمه
آدمي در رويارويي با هستي و زندگي، لحظههاي متفاوتي را تجربه ميكند و همين تجربهها، تصوري از هستي در ذهن وي شكل ميدهد. اگر از هر انساني خواسته شود تا حاصل تجربة خود از زندگي را بیان کند، شايد طولاني و ملالآور باشد؛ اما اگر از هريك خواسته شود تا در برابر شنيدن واژة هستي و زندگي، تصوير نقشبسته در ذهن خويش را بر زبان آورند، با كلماتي رويارو خواهيم شد كه ميتوان از آن به «ايماژهاي زندگي» تعبير کرد. اين مقوله ضمن ايجازش، شبكهاي درهمتنيده از مفاهيم را با خود دارد. درنتيجه، اين تصاوير حاصل رويارويي آگاهانة آدمي با هستي و نموديافتن تجربههاي اوست. به ديگر سخن، ايماژها قابهاي كوچكي است كه احساس و نگرش آدمي را نسبتبه زندگي نشان ميدهد و بهنوعي حاصل آگاهياند. از اين منظر، اين مقوله بهشكلي تنگاتنگ با مسئلة «معناي زندگي» پيوند دارد؛ زيرا بهطور مشخص، كيفيت زندگي و شیوة سلوك آدمي در هستي و با هستي را تبيين ميکند. ازآنجاكه انسان در زندگي، خط سير يكساني ندارد و همگان شرايط ناهمگوني را تجربه ميکنند، اين امكان وجود دارد كه در ذهن هركسي چند نوع ايماژ نقش بندد؛ درنتيجه هر تصويري ميتواند به جنبهاي از جنبههاي وجودي زندگي اشاره داشته باشد. نگارنده بر اين باور است كه ميان تصاوير متعددي كه از هستي در ذهن انسانها نقش ميبندد، نقطة اشتراكي وجود دارد؛ بهطوريكه ميتوان آنها را با يك «كلانايماژ» در پيوند دانست.
پژوهش حاضر با همين رويكرد، قصايد ناصرخسرو را بررسي کرده است تا به تصوير اصلي وي از هستي دست يابد؛ نیز وجه اتصال و اشتراك ميان تصاوير خُرد را با تصوير اصلي تحليل کند و سوم اینکه نسبت كلانتصوير هستي با معناي زندگي تحليل شود.
در قصايد ناصرخسرو، ايماژهاي متعددي از هستي ارائه شده است؛ ازجمله غار، مطبخ، شهر، كشتي، انبار، معدن، زندان، چاه، زندان، اقامتگاه، دريا، چراگاه، كشتزار، باغ، درخت، شراب، خوان و چشمة شور. با تحليلي كه پس از اين ميآيد، اين تصاوير خُرد ذيل تصوير بزرگتري با عنوان «مادر ـ زن» با يكديگر اتصال مييابند. به ديگر سخن، تصوير كانوني در شعر ناصرخسرو همين است. «شاعري كه نگرش خلاق و فردي دارد، درونماية مسلط و منسجمي بر آثارش سايه ميافكند؛ نوعي وحدت نگاه در كلية تصويرها و ساختارهايش ديده ميشود كه ميتوان آنها را خوشههايي از يك تصوير بزرگ به حساب آورد. نگرش واحد در يك تصوير كانوني متمركز است و تمام ساختها و تصويرهاي فرعي، بر گرد آن ميچرخند» (فتوحي، 1389: 77).
تحقيقات فراواني در قالب كتاب، مقاله، سخنراني در اين زمينه ارائه شده است. ازجملة اينها رابرت سالمون در كتاب The big questins به شانزده تصوير اشاره كرده است (Slmn, 2006: 51-62). در زمينة مقاله نيز ميتوان اين آثار را نام برد: «نگاهي به ايماژهاي زندگي در نگرة مولوي و كازنتزاكيس با تأكيد بر ايماژ زندگي بهمثابة سوءتفاهم/ جنگ» اثر مصطفي گرجي. «ارزيابي معناي زندگي از گذرگاه تأمل در ايماژهاي ابوالعلا معري» اثر يدالله رستمي و سهام مخلص. «ايماژهاي زندگي در صداي پاي آب» اثر جواد محقق نيشابوري. «بررسي و تحليل مفهوم معناي زندگي در اشعار قيصر امينپور» اثر مصطفي گرجي و سيّد حامد موسوي جروكاني. «معناي زندگي در مصيبتنامة عطار نيشابوري» اثر سيّد حامد موسوي جروكاني و ديگران. «زندگي بر مدار مرگ» اثر سيّد حامد موسوي جروكاني و ديگران. «بررسي تطبيقي سيماي دنيا در شعر ناصرخسرو و ابوالعلا» اثر سيّد فضلالله ميرقادري و منصوره غلامي. «دنيا در پهنة اشعار ناصرخسرو اثر سولماز رزاقزاده شبستري». وجه تمايز پژوهش حاضر با مقالاتي كه گذشت، آن است كه در اين پژوهش، ضمن تحليل ايماژهاي خرد و كلان هستي، تلاش شده است تا نظام انديشگي و انديشة نظاممندِ ناصرخسرويِ حكيم آشكار شود. به ديگر سخن، در اين مقاله، نشان داده شده است كه ايماژهاي هستي بهصورت جزيرههاي جداافتاده نيستند؛ بلكه همگي در طول يكديگر قرار دارند و درصدد القاي انديشهاي واحدند.
تنها مقالهاي كه نزديكي بيشتري با اين اثر دارد، مقالة «تحليل تصوير كانوني دنيا در آثار ناصرخسرو» نوشتة مريم كسايي و ديگران است. نويسندگان اين مقاله، تصاوير ناصرخسرو از هستي را ذيل تصاوير حكمي و تصاوير عاطفي تقسيمبندي کردهاند و در پس اين دو دسته، آراي جهانشناختي ناصرخسرو همچنين ديدگاه منفي وي به هستي را نشان دادهاند. درست است كه در هر دو پژوهش تلاش شده است تا تصاوير ارائهشده از هستي به يكديگر اتصال يابند و با اتكاي به آنها، اينگونه القا شده است كه نبايد دلبستة دنيا شد، اما در پژوهش پيشِ رو نشان داده شده است كه نگاه ناصرخسرو به هستي، منفي نيست و حتی آن را ارزشمند ميداند؛ نیز منفيبودن يا نبودن هستي، حاصل نوع نگاه و سلوك خود آدمي است؛ همچنین از خلال اين تصاوير، به مقولة معناي زندگي از نگاه ناصرخسرو اشاره شده است.
2ـ كلانايماژ مادر ـ زن
واژة هستي در قصايد ناصرخسرو، فراوان در كنار مادر يا زن قرار گرفته است. اين كنار هم نشستگي، احتمال پيوستگي هستي با مادر و زن را بيشتر قوّت ميبخشد. وي در جايي ميگويد:
فرزند توايم اي فلك، اي مادر بدمهر |
| اي مادر ما، چون كه همي كين كشي از ما؟ |
نيز:
گيتي بهمثل، مادر است، مادر |
| از مَرد، سزاوار ناسزا نيست
|
نيز:
چند گردي گردم، اي خيمة بلند |
| چند تازي روز و شب همچون نوند؟ |
مادر بسيار فرزندي، وليك |
| خوارداريشان هميشه كندمند |
نيز:
گر تويي اي چرخ گردان مادرم |
| چون نهاي تو ديگر و من ديگرم؟ |
اي خردمندان كه باشد در جهان |
| با چنين بد مهر مادر، داورم؟
|
دو واژة مادر و زن بهلحاظ مفهومي، دو مقولة پذيرندگي و بردهي را با خود دارند. اين دو، برآيند بينش اساطيري است. «تجربة آغازين انسان بدوي از زن، تجربهاي جسماني است و جسم، خود ظرف است» (ترقي، 1355: 86). مقولة ظرفبودن، به خصلت پذيرندگي زن اشاره دارد. علاوهبر اين، بدن زن «عالم صغيري است كه چون عالم كبير به نواحي گوناگون تقسيم شده است. در مركز، شكم اوست كه زهدان زمين است و پايينترين حدّ آن، جهان زيرين و تاريكي و دوزخ است. پوست او، دشت باروري است كه رُستنيها از آن برميرويند و از اين رُستنيها، ميوههاي شفابخش و شراب و نوشابههاي جادويي به دست ميآيد. شير او سرچشمة باران و حيات، و منشأ معرفت و فرزانگي است» (همان: 86). اينكه زن ـ مادر با رُستنيها و نوشيدنيها عجين شده است، از خصلت باردهي/ بردهي وي پرده برميدارد. با اين توضيحات، تصاوير خُردي در قصايد ناصرخسرو وجود دارد كه ميتوان آنها را ذيل كلانايماژ مادر ـ زن قرار داد.
3ـ خُردايماژهاي همپيوند با كلانايماژ مادر ـ زن
3ـ1 پذيرندگي/ ظرفيت
ايماژهايِ خُردِ شمارششده در قصايد ناصرخسرو كه ويژگي ظرفيت و پذيرندگي در آنها پديدار است، عبارتاند از: غار، مطبخ، شهر، كشتي، انبار، معدن، زندان، چاه، زندان، اقامتگاه، دريا و جانورخويي كه در ادامه علاوهبر نشاندادن وجه پذيرندگي هركدام، به تحليل مفهوم هريك پرداخته خواهد شد.
3ـ1ـ1 غار
ازآنجاكه غار مفاهيمي مانند عمق و فراخناكي را به ذهن متبادر ميكند، وجه ظرفيت و پذيرندگي مادر را به ياد ميآورد. غار، الگويِ ازليِ رحمِ مادر به شمار ميرود (شواليه و گربران، 1385، ج 4: 322). علاوهبر اين، غار، نماد زهدان و تولّد دوباره است (همان: 338). اين به آن معناست كه آدمي مدّتي در زهدان مادر زيست ميكند تا به رشد مطلوب دست يابد، آنگاه به عرصة ديگر (هستي) پا نهد كه آن نيز خود همانند زهدان است. در زهدان دوم نيز آدمي، خويشتن را مهياي رفتن به زهداني ديگر خواهد كرد.
غار جهان گرچه تنگ و تار شده است |
| عقل، بسنده است يار غار مرا |
3ـ1ـ2 مطبخ
مطبخ نيز مكاني (ظرفي) دودناك، تاريك و سياه است كه زهدان مادر را فرا ياد ميآورد؛ نیز همانند زهدان، جايي است كه محل تهية روزي آدمي است. سالار مطبخ نيز مادر ـ زن است. مادر هستي با درآميختن چاشنيها، انسان را شيفتة خويش ميكند.
بل يكي مطبخ خوب است ز بهر ما |
| اين جهان و تو يكي مطبخ سالاري |
كه مر اين خاك ترش را تو چو طباخان |
| مي به بوي و مزه و رنگ بياچاري
|
3ـ1ـ3 شهر
در بينش اساطيري و نگاه روانكاوانه، شهر نماد مادر است؛ همانطور كه شهر دربرگيرندة ساكنان خويش است، زن هم فرزندان خود را در بطنش پرورش ميدهد (ترقي، 1355: 86 ؛ شواليه و گربران، 1385، ج 4: 103). ناصرخسرو هستي را شهري بي در ميداند. چنين شهري همواره قرين آشوب و ناامني است.
نگه كن تا كجا بودي و اينجا |
| كه آوردت در اين بي در مدينه
|
3ـ1ـ4 كشتي
كشتي نيز شبيه رحم مادر است كه زندگي را حمل ميکند (شواليه و گربران، 1385، ج 4: 567). كشتي ظرفي است كه آدمي را از جايي به جاي ديگر انتقال ميدهد. درنتيجه بايد از آن براي رسيدن به مقصد نهايي ياري جست؛ هرچند تلاطمهاي دريا، كشتينشينان را دچار رنج و اندوه كند.
اين يكي كشتي است كو را بادبان |
| آتش است و خاك تيره لنگر است |
جاي رنج و انده است اين اي پسر |
| جاي آسانيّ و شادي ديگر است
|
3ـ1ـ5 انبار
وجه پيوند اين ايماژ با پذيرندگي و ظرفيت، در آن است كه هم در انبار و هم زهدان مادر، چيزي پنهان ميكنند؛ درنتيجه انبار هستي، مكاني براي اندوختن و استفادهبردن در وقتي ديگر است. شرط استفادهبردن در زمان مقتضي، تلاش براي سالم نگهداشتن محتويات انبار است.
خردمندا، چه مشغولي بدين انبار بيحاصل |
| كه اين انبارت از كشكين چو از حلوا بينبارد
|
3ـ1ـ6 معدن
اين ايماژ خُرد نيز با توجه به خصلت ظرفبودن و تاريكيش ميتواند نماد زهدان مادر باشد. ناصرخسرو از خلال اين تصوير گوشزد ميكند كه آدمي بايد در درون معدن دنيا، به نيكي تلاش كند تا به هدف اصلي دست يابد.
زين خانة الفنج و زين معدن كوشش |
| برگير هلا زاد و مرو لاغر و دريوش
|
3ـ1ـ7 چاه
چاه در زبان عبراني به معني زن و زوجه است (شواليه و گربران، 1385، ج 2: 484). از اين منظر كه تاريك و عميق است، با زهدان مادر پيوند مييابد. ازسويي چاه، نماد رازآلودگي و پوشيدگي است كه حقيقت بهشكلي عريان خارج مي شود (همان: 485). از اين نظر نيز يادآور زهدان مادر است؛ بنابراين چاه هستي همانند زهدان مادر، ظرفي است كه مدّتي كوتاه در اختيار آدمي است تا آدمي به سرمنزل نهايي دست يابد.
چاهي است جهان ژرف و سر نهفته |
| وز چاه نهفتهتر نباشد
|
آدميان در رويارويي با چاه زندگي، به دو لغزش معرفتي گرفتار ميشوند: يكي آنكه تصورشان دربارة هستي با واقعيت آن سازگار نيست. اينان چاه هستي را باغ ميبينند؛ لغزش دوم آن است كه غالب آدميان در چاه هستي درپي سَروري هستند؛ غافل از اينكه سروري در چاه، برتري ندارد؛ زيرا آخر در چاهيم. ناصرخسرو دربارة اولي ميگويد:
چاه، باغ است تو را تا تو چنين فتنه |
| بر رخ چون گل و بر زلفك چون نوني
|
و دربارة دومي ميگويد:
چاهي است جهان ژرف و ما بدو در |
| جوييم همي تخت و گاه شاهي |
در چاه، گه و شه چگونه باشد؟ |
| نشنود كسي پادشاي چاهي
|
از خلال دو خُردهايماژ معدن و چاه ميتوان به اين نكتة مهم دربارة مقولة معناي زندگي اشاره كرد كه برخي از فيلسوفان اين حوزه، معتقدند معنا از نوع كشف (يافتني) است. برخي نيز بر اين باورند كه معنا از نوع جعل (ساختني) است. گروه اوّل، معنا را تعبيهشده در هستي ميدانند كه فقط بايد آن را يافت؛ اما گروه دوم معنايي در كار نميبينند؛ بلكه معتقدند آدمي خود بايد معنايي براي زندگي بسازد (ملكيان، 1391: 225؛ كاتينگهام، 1392: 25). حال ناصرخسرو با اتكا به اين دو ايماژ معتقد به يافتن معناست. بايد طلاي معدن دنيا و آب آن را يافت.
3ـ1ـ8 زندان
زندان نيز از آن نظر كه چيزي را در خود ميپذيرد و با تاريكي درآميخته است، خاصيت پذيرندگي زهدان مادر را تداعي ميكند. از منظري ديگر همانطور كه جنين مدّتي در زهدان مادر محبوس است، آدمي نيز مدّتي بايد در زندان هستي بماند.
تو را تن تو چو بند است و اين جهان، زندان |
| مقّر خويش مپندار، بند و زندان را
|
نيز:
بِكُن زاد سفر، زين ياوه گشتن |
| در اين جاي سپنجي تا كي و چند؟ |
كز اين زندان همي بيرونت خواند |
| همان كس كاندر اين زندانت افكند
|
زندان با مفاهيمي مانند محكوميت، جرم و گناه پيوند دارد. همين مسئله نيز در پس ذهن ناصرخسرو شكل گرفته است و معترض است كه چرا بدون گناه، آدميان به زندان هستي گرفتار شدهاند.
گر نكردستم گناهي پيش از اين |
| چون فكندندم در اين زندان و بند؟
|
البته او معتقد است كه وجود عناصري چون پيامبران و خِرد و دانش، تحمّل زندان را آسانتر خواهدكرد:
چه گويي كين عُلُوّي گوهر پاك |
| بدين زندان و اين بند از چه افتاد؟ |
خداوند ار نيامد زو گناهي |
| در اين زندان و بندش از چه بنهاد؟ |
وگر بستش به جرمي، پس پيمبر |
| در اين زندان سوي او چون فرستاد؟
|
نيز:
به زندان دنيا درون است جانت |
| خرد خواهدش كرد بيرون ز زندان
|
نيز:
هرگز نشده است خلق ازين زندان |
| جز كز ره نردبان علم آنجا
|
3ـ1ـ9 اقامتگاه
ازآنجاكه اين ايماژ مفهوم پذيرندگي را با خود دارد، نمادي زنانه است و مفاهيمي مانند پناهگاه، حمايت و سينة مادر را در بردارد (شواليه و گربران، 1385، ج 3: 66). آدمي دو اقامتگاه دارد: دائمي و موقّت. اقامتگاه دائمي البته در جايي ديگر است و ساخت و ساماني ديگر دارد؛ اما اين هستي براي او اقامتگاهي موقّت است. اين تصوير در قصايد ناصرخسرو، بهشكل واژههايي مثل خانة دو در، رباط (كاروانسرا) و خيمه نيز آمده است. وي دربارة اقامتگاههاي آدمي و نوع ارتباطي كه وي با آنها برقرار ميكند، ميگويد انسان نبايد به هر مكاني دل بندد و نباید از مكان دائمي خود غافل شود:
شكم مادرت، زندان اول بودت |
| كه اينجا روزگاري پست بنشستي |
گمان بردي كه آن جاي قرار توست |
| از آن بهتر نه دانستي و نه جستي |
جهاني يافتي با راحت و روشن |
| چو زان تنگي و تاريكي برون جَستي |
بدان ساعت كه از تنگي رها گشتي |
| شنودهستي كه چون بسيار بگرستي؟ |
ز بيم آنكه جاي بتّر افتادي |
| ندانستي كت اين به زان كزو رستي |
كنون زينجا هم از رفتن هميترسي |
| نگشتي سير از اين عمري كه اندستي |
تو را جايي است بس عاليّ و نوراني |
| چو بيرون جَستي از جايي بدين گستي
|
همانگونه كه نوزاد پیوسته در آغوش حمايت مادر نيست و روزگاري از او جدا خواهد شد، آدمي نيز روزي اين اقامتگاه هستي را ترك خواهد كرد. درنتيجه از دري ميآيد و از دري ديگر بيرون خواهد رفت.
گيتي پسرا دو در سرايي است |
| تو بسته در اين دو در سرا دل |
بيرونت برند از در مرگ |
| چون از در بودش اندر آيي |
نيز:
گيتي چو دو در خانه است، او را |
| آغاز يكي در، دگر انجام |
زين در چو درآيي، بدان برون شو |
| در سرّ چنين گفت نوح با سام |
ازآنجاكه هستي، داراي درِ بودش و درِ مرگ است:
در اين سراي بيند چو اندرو آمد |
| كه اين سراي ز مرگي در دگر دارد
|
آدميان فوجفوج ميآيند و در چشم بههمزدني بايد خانه خالي كنند:
جهان مثل چو يكي منزل است بر ره و خلق |
| ازو همي گذرد، فوجفوج زودازود
|
درنتيجه، ناصرخسرو براي نشاندادن اين سرعت آمدن و رفتن، و کوتاهی اين حضور، فعلها را كنار هم ميآورد تا ايجاز و اختصار اين اقامت را نشان دهد:
بعد از هزار سال هماني كه اولت |
| زين در درآورند و از آن در برون برند |
اينها كه آمدند چه ديدند از اين جهان؟ |
| رفتند و ما رويم و بيايند و بگذرند |
براي بهتر زيستن در اقامتگاه هستي، بايد هم خصلتهاي اين اقامتگاه را شناخت هم اخلاق اقامت در آن را دانست. ناصرخسرو ويژگيهايي مانند عاريتيبودن، تملكناپذیری و كوتاهي زمان اقامت در هستي را گوشزد ميکند. هستي، سپنجي است؛ يعني از ديگران به ما رسيده است و از ما نيز به ديگران خواهد رسيد:
[1] * استاديار گروه زبان و ادبيات فارسي، دانشگاه پيام نور، تهران، ايران h.mousavi.jervekani@isfpnu.ac.ir
تاريخ وصول 15/10/1401 تاريخ پذيرش 17/1/1402