بررسی دیدگاه آوروم استرول در باب دو برداشت متفاوتِ ویتگنشتاین از مبانی باورهای یقینی
محورهای موضوعی : فلسفهمحمد سعید عبداللهی 1 , محمدعلی عبداللهی 2
1 - دانشجوی دکتری، فلسفه اخلاق، دانشگاه قم
2 - دانشگاه تهران، پردیس فارابی
کلید واژه: ویتگنشتاین, مبناگرایی سنتی, مبناگرایی نسبی و مطلق, آوروم استرول, مبانیِ باورهای یقینی,
چکیده مقاله :
از زمان ارسطو به بعد عدهای از فیلسوفان بر این نکته اصرار ورزیدهاند که بخشی از معرفت مبناییتر از بخشهای دیگر آن است. شکلهای مختلفی از مبناگرایی در معرفتشناسی، اخلاق و منطق وجود داشته است و هرکدام امر خاصی را به عنوان مبنا در نظر گرفتهاند. آوروم استرول بر این باور است که ویتگنشتاین یک مبناگرا است اما مبناگراییِ او یکسره با رویکردِ مبناگرایانِ سنتی تفاوت دارد و تمایزِ هوشمندانهی ویتگنشتاین میان معرفت و مبانیِ آن، دامنِ مبناگراییاش را از مشکلاتی که گریبان گیر مبناگرایانِ سنتی است دور میدارد. استرول نُه شرط برای مبناگرایی بر شمرده و معتقد است این شرایط در نظامِ معرفتیِ ویتگنشتاین وجود دارد. به باورِ استرول، ویتگنشتاین دو برداشتِ متفاوت از مبنایِ باورهایِ یقینی به دست میدهد: مبناگراییِ نسبی(گزارهای) و مبناگراییمطلق(غیرگزارهای) و به مرور از مبناگراییِ نسبی فاصله و به سمت مبناگرایی مطلق متمایل میشود. در این مقاله پس از روشن ساختن استدلال استرول در باب مبناگرا بودن ویتگنشتاین و تفاوت این مبناگرایی با تقریرهای سنتیِ آن، به بررسی تمایز استرول میان دو برداشتِ ویتگنشتاین از مبناگرایی میپردازیم و نشان میدهیم هرکدام از این دو برداشت چه ویژگیهایی دارد و چگونه ویتگنشتاین مبناگراییمطلق را ترجیح داده و بسط و توسعه میدهد.
Since the time of Aristotle, some philosophers have insisted on the point that a part of knowledge is more fundamental than other parts. There have been various forms of foundationalism in epistemology, ethics and logic, and each of them has considered a certain matter as the basis according to the field under discussion. Avrum Stroll believes that Wittgenstein is a fundamentalist, but his fundamentalism is completely different from the approach of traditional fundamentalists, and Wittgenstein's intelligent distinction between knowledge and its foundations keeps his fundamentalism away from the problems that traditional fundamentalists have. Stroll enumerates nine conditions for fundamentalism and believes that these nine conditions exist in Wittgenstein's epistemological system. He believes that Wittgenstein gives two different understandings of the basis of certain beliefs, one is relative (propositional) fundamentalism and the other is absolute (non-propositional) fundamentalism, and over time Wittgenstein moves away from relative fundamentalism and leans towards absolute fundamentalism. In this article, after clarifying Stroll's argument about Wittgenstein's fundamentalism and the difference between this fundamentalism and its traditional interpretations, we examine Stroll's distinction between Wittgenstein's two conceptions of fundamentalism and show what characteristics each of these two conceptions has and how Wittgenstein prefers the absolute fundamentalism and expands it.
# ابن سینا (1363). الشفاء الهیات، راجعه و قدم له ابراهیم مدکور، تحقیق جرج قنواتی و سعید زائد، تهران: انتشارات ناصر خسرو، چاپ اول.#
# ارسطو (1366). متافیزیک، ترجمه شرف الدین خراسانی. تهران: نشر گفتار.#
# ارسطو )1378). منطق ارسطو، ترجمه شرف الدین خراسانی. تهران: نشر نگاه.#
# استرول، آوروم (1394). ویتگنشتاین، ترجمه محسن طلایی ماهان. تهران: نشر حکمت.#
# اکبری، رضا (1386). ایمان گروی ، قم: نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.#
# حسینی، مالک (1389). ویتگنشتاین و حکمت. تهران: نشر هرمس.#
# ویتگنشتاین، لودیگ (1387). در باب یقین، ترجمة مالک حسینی. تهران: انتشارات هرمس.#
# ویتگنشتاین، لودیگ (1385). کتاب آبی، مالک حسینی. تهران: نشر هرمس، تهران.#
# Annalisa Coliva and Danièle Moyal-Sharrock (2016) Hinge Epistemology, Brill Academic Pub.#
# Stroll Avrum (1987). “Foundationalism and common sense”, philosophical investigation, pp 279-298.#
# Stroll Avrum (1994) Moore and Wittgenstein on Certainty, Oxford University Press. #
# Coliva A. (2015). Extended Rationality: A Hinge Epistemology, Palgrave Macmillan#
# Gibson R. (1996). QUINE, WITTGENSTEIN AND HOLISM In:WITTGENSTEIN AND QUINE, Edited by Robert L.Arrington and Hans-Johann Glock#
# Li puqun (1999). “Is Wittgenstein a Foundationalist in on certainty”, Contemporary philosophy, pp. 9-15.#
# Moore G.E. (1925). A Defence of Common Sense, in J. H. Muirhead (ed.) Contemporary British Philosophy, Allen and Unwin, London:193-223. Reprinted in Philosophical Papers and in G. E. Moore: Selected Writings106-33.#
# Moore G. E. (1939). Proof of an External World, Proceedings of the British Academy 25 273-300. Reprinted in Philosophical Papers and in G. E. Moore: Selected Writings pp.147-70.#
# Moore G. E. (1941). Certainty, in Philosophical Papers 226-251. Reprinted in *G. E. Moore: Selected Writings 171-96. #
# Plantinga Alvin (2000). Warranted Christian Belief, New York, Oxford University press.#
# Robert Audi (1993). Fallibillist Foundationalism and Holistic Coherentism, In: The Theory of Knowledge, classic and Contemporary Reading, ed, by Louic p. pojman.#
# Robert Audi (1999). The Cambridge Companion of Philosophy, Cambridge University Press#
# Shiner Roger (1980). “Foundationalism, Coherentism and Activism”. philosophical investigation, pp. 33-38.#
# Williams Micheal (2001). Contextalism, Externalism and Epistemic Standards, philosophical studies.#
# Wittgenstein L. (1989). Culture and Value, Trans. P. Winc, Basil Black Well#
# Wittgenstein L. (1995). Remark on frazer golden bought, Humanities Press; First Edition.#
# Wittgenstein L. (1998). philosophical investigation, Blackwell.#
نشریه علمی (دو فصلنامه) فلسفه تحلیلی شماره 43
فلسفه / علمیپژوهشی سال بیستم، بهار و تابستان 1402، صفحه 68 - 45
02 بررسی دیدگاه آوروم استرول
در باب دو برداشت متفاوتِ ویتگنشتاین از مبانی باورهای یقینی 1
محمد سعید عبداللهی
دانشجوی دکتری، فلسفه اخلاق، دانشگاه قم، ایران.
m.saied.abdollahi@ut.ac.ir
محمد علی عبداللهی
دانشیار فلسفه، گروه فلسفه، پردیس فارابی، دانشگاه تهران، ایران. (نویسنده مسئول)
abdllahi@ut.ac.ir
از زمان ارسطو به بعد عدهای از فیلسوفان بر این نکته اصرار ورزیدهاند که بخشی از معرفت مبناییتر از بخشهای دیگر آن است. شکلهای مختلفی از مبناگرایی در معرفتشناسی، اخلاق و منطق وجود داشته است و هرکدام امر خاصی را به عنوان مبنا در نظر گرفتهاند. آوروم استرول بر این باور است که ویتگنشتاین یک مبناگرا است اما مبناگراییِ او یکسره با رویکردِ مبناگرایانِ سنتی تفاوت دارد و تمایزِ هوشمندانهی ویتگنشتاین میان معرفت و مبانیِ آن، دامنِ مبناگراییاش را از مشکلاتی که گریبان گیر مبناگرایانِ سنتی است دور میدارد. استرول نُه شرط برای مبناگرایی بر شمرده و معتقد است این شرایط در نظامِ معرفتیِ ویتگنشتاین وجود دارد. به باورِ استرول، ویتگنشتاین دو برداشتِ متفاوت از مبنایِ باورهایِ یقینی به دست میدهد: مبناگراییِ نسبی(گزارهای) و مبناگراییمطلق(غیرگزارهای) و به مرور از مبناگراییِ نسبی فاصله و به سمت مبناگرایی مطلق متمایل میشود. در این مقاله پس از روشن ساختن استدلال استرول در باب مبناگرا بودن ویتگنشتاین و تفاوت این مبناگرایی با تقریرهای سنتیِ آن، به بررسی تمایز استرول میان دو برداشتِ ویتگنشتاین از مبناگرایی میپردازیم و نشان میدهیم هرکدام از این دو برداشت چه ویژگیهایی دارد و چگونه ویتگنشتاین مبناگراییمطلق را ترجیح داده و بسط و توسعه میدهد.
واژگان کلیدی: ویتگنشتاین، مبناگرایی سنتی، مبناگرایی نسبی و مطلق، آوروم استرول، مبانیِ باورهای یقینی.
1. مقدمه
نظریهی مبناگرایی2 رویکردی پرطرفدار در قلمروِ معرفتشناسی است. در اندیشهیِ بسیاری از فیلسوفان اعتبار معرفتهای آدمی در گرو اعتبار این نظریه است. برای پرداختن به این دیدگاه نخست باید به مسئله «توجیه» توجه کنیم. در نگاهی کلان شاید بتوان شکاکیت را به دو دسته تقسیم کرد: «شکاکیت در باب علم»3 و «شکاکیت در باب توجیه»4 و 5 شکاکیت در باب علم، علمِ آدمی پیرامون حقیقتها را انکار کرده و شکاکیت در باب توجیه نیز این نهیب را میزند که ما هیچ دلیلی برای آنچه علم مینامیم، نداریم. با نگاهی به آثار ارسطو در مییابیم که شکاکیت در باب توجیه چگونه رخ مینمایاند. (ارسطو، 1378: 429) ارسطو مطالبی را طرح کرده و بدانها پاسخ داده است که امروزه از آن با عنوان «تسلسل معرفتی»6 یاد میکنند.
بنابراین میتوان پاسخِ ارسطو را قدیمیترین نظریه در باب توجیه قلمداد کرد. در این مجال به دنبال توضیح تسلسل معرفتی و نحوهیِ پاسخ ارسطو بدان نیستیم، اما باید دقت کنیم که نظریهی برآمده از این پاسخ با عنوان مبناگرایی سنتی مطرح میشود. ارسطو بر این باور بود که توجیه در جایی پایان میپذیرد و ما میتوانیم در آن نقطه محکم و استوار بایستیم.7
بنابر آنچه آمد میتوان گفت دستهای ازگزارهها نیازمند توجیهاند و برای موجه نمودنشان نیاز به استدلال داریم و پارهای ازگزارهها به خودی خود موجهاند. آن دسته از گزارههایی که فی نفسه موجهاند و برای موجه بودن نیازی به استدلال ندارند را گزارههای پایه8 مینامند. در ادبیات و سنت منطقی فلسفی مسلمانان نیز به این گونه گزارههای پایه،گزارههای بدیهی و یا غیر اکتسابی گفتهاند. اکنون برای روشن تر شدن محل نزاع و آشنایی بیشتر با مفهوم مبناگراییِ سنتی9 پارهای از ویژگیهای آن را بر میشماریم:
1. در ساختار معرفتی دو نوع باور وجود دارد: باورهای پایه و باورهای استنتاجی.
2. هرگزارهای را نمیتوان به عنوان گزارهپایه تلقی نمود.
3. مبناگرایان سنتی شرط پایه بودن یک باور را یقینی بودن آن دانستهاند.
4. پذیرش یک گزاره استنتاجی بر اساس هرگزاره پایهای امکان پذیر نیست. هر باور پایهای نمیتواند موجه کننده باورهای استنتاجی باشد.
5. میان باور پایه و باور استنتاجی چه رابطهای بر قرار است؟ به بیان دیگر از کدام روش استنتاجی میتوان برای گذر از باورهای پایه به باورهای استنتاجی بهره برد؟ در پاسخ به این پرسش، مبناگرایان سنتی متفاوت رفتار کردهاند. فیلسوفان و منطق دانان مسلمان بر این باورند که تنها باید از روش استدلالی قیاسی استفاده کرد. از این رو تنها صناعتی که نتیجه آن معرفتی یقینی است، برهان است. دکارت نیز همنوا با فیلسوفان مسلمان تنها راه استنتاجی معتبر را قیاس میداند.
6. میان گزارههای موجود در هر زنجیره معرفتی روابط علی بر قرار است (اکبری، 1386 : 195-206).
اکنون و با توجه به نکات گفته شده میتوانیم تعریف روشنی از مبناگرایی به دست دهیم و همنوا با رابرت آئودی بگوییم، مبناگرایی نظریهای است مبنی بر اینکه:
«معرفت و توجیه معرفتی ساختاری دو رتبهای دارد: پارهای از موارد توجیه و معرفت، مبنایی یا غیر استنتاجیاند و بقیه موارد غیر مبنایی یا استنتاجیاند بدین شکل که نهایتا از معرفت یا توجیه مبنایی نتیجه میشوند.» (Audi, 1999 : 321)
از نظر تاریخی شکلهای مختلفی از مبناگرایی در معرفتشناسی، اخلاق و منطق وجود داشته است و هرکدام به فراخور رشته مورد بحث، امر خاصی را به عنوان مبنا در نظر میگیرند. برای نمونه در معرفتشناسی گونهای خاص از معرفت گزارهای که صادق بودناش بیواسطه درک میشود را مبنا میدانند. دکارت گزاره «من فکر میکنم پس هستم» را نمونه چنین معرفتی میدانست و تلاش میکرد که بنای بقیه معرفت را بر مبنای این گزاره بنا سازد. در اخلاق نیز اصل فایدهگراییِ10 میل چنین پایه و جایگاهی دارد. در منطق ریاضی نیز اصل موضوع پایه است. مبناگرایی سنتی گرفتار مشکلات بسیاری است و از این رو منتقدانی بسیار در دوره معاصر پیدا کرد. برای نمونه پلانتینگا سه اشکال اساسی بدان وارد میکند11 که توضیح و بررسی آن در حوصله و ارتباط با این مقاله نیست. فیلسوفانی دیگر نیز به شیوه خویش به اینگونه از مبناگرایی انتقادهایی وارد ساختهاند. در این مقاله با توجه به دیدگاه آوروم استرول، مبناگرا بودنِ ویتگنشتاین و منحصر بفرد بودن این مبناگرایی را میکاویم و سپس روشن خواهیم ساخت که استرول چگونه دو برداشت متمایز از مبناگرایی (نسبی و مطلق) را به ویتگنشتاین نسبت میدهد وتفاوتها وشباهتهای آنها را میسنجد و در نهایت از کدام دفاع میکند.
2. مبناگراییِ ویتگنشتاین از منظر آوروم استرول
استرول از مدافعان برجسته و دو آتشهی مبناگراییِ ویتگنشتاین است. مبناگراییای که استرول به ویتگنشتاین نسبت میدهد گونهای منحصر به فرد از مبناگرایی است که با مبناگرایی سنتی تفاوت دارد. بنابراین علاقهمندان به ویتگنشتاین که در وهلهی نخست با شنیدن مبناگرا بودن ویتگنشتاین و آمدن نام فیلسوفِ اتریشی در کنار نام فیلسوفانِ مبناگرایی مانند دکارت، لاک و .. متعجب میشوند، درادامه درخواهند یافت که چگونه استرول مسیر ویتگنشتاین را از دیگر مبناگرایان که فلسفه آنها نیز مورد پسند او نبوده است، جدا میسازد.
استرول که در آثار ویتگنشتاین به دنبال نشانههایی برای مبناگرا خواندن او میگردد، ادعا میکند که بیش از شصت مورد در کتاب « در باب یقین» یافته است که میتوان از آنها مبناگرایی ویتگنشتاین را اثبات نمود12. او در کتاب خود تمامی این موارد را سیاهه کرده و با این همه اعتقاد دارد اگر آن موارد ضمنی را نیز بر آنها بیافزاییم، به روشنی خواهیم دانست که رگههای مبناگرایی در اندیشهی ویتگنشتاین تا چه اندازه پر رنگ است (Stroll, 1994, :142).
2-1 شرطهای نه گانه مبناگرایی
استرول بر این باور است که اگر نظریهای بخواهد مبناگرایانه باشد باید استانداردها و شروطی در آن رعایت شده باشد: (Stroll, 1994, : 148-156)
2-1-1. لایه بندی13
به این معنا که معرفتهای مختلف طبقهبندی و لایهبندیهای گوناگونی دارند. برخی از این طبقهها مبناییاند و برخی چنین نیستند. فیلسوفِ مبناگرا باید به این نکته تفطن داشته باشد که ضروری است که برخی از لایههای معرفتی ما جایگاه مبناییتری داشته باشند و این لایههای معرفتی با هم تفاوتدارند.
2-1-2. انحراف14
استرول اعتقاد دارد اشتباه کردن در باب یک گزارهی مبنایی چیزی غیر از اشتباههای متعارف در باب دیگرگزارهها است، این اشباه نوعی انحرافِ مفهومی است. به این بیان که برای نمونه کسی که بگوید« زمین 5/2 میلیارد سال دارد» در حالی که پاسخ درست 7/2 باشد. در این صورت، شخص اشتباه متعارف مرتکب شده است اما کسی که میگوید عمر زمین چند دقیقه است اشتباه نکرده است، بلکه نسبت شناختاش به جهان دچار یک انحراف و مشکل اساسی شده است. 15
2-1-3. عدم وابستگی16
باید توجه داشت که آنچه مبنا است خود نمیتواند بر چیز دیگری مبتنی باشد.
2-1-4. جزئی گرایی یا روش گرایی17
برخی از فیلسوفان مانند دکارت و یا هیوم معتقدند در راستای تلاش برای از بین بردن چالش شکاکیت و پاسخ به شکاکان، به هر شکل ممکن یقین حاصل میشود. چنین افرادی را میتوان «روشگرا» نامید. برخی نیز مانند ویتگنشتاین ادعا کردهاند که به شکل یقینی میدانند که برخی ازگزارهها صادقاند. این افراد «جزئیگرا» بودهاند.
2-1-5. عمومیت18
برای احراز این شرط باید گزاره مبنایی یک نحوه عمومیتی داشته باشد و متعلق به حوزهای عینی باشد. برای نمونه اینکه شخص بگوید در نظر من چنین است که... (مثلاً «من فلان چیز را به این رنگ میبینم») پذیرفتنی نیست. اما اگر کسی بگوید که «زمین از سالها قبل بوده است» شرط مورد نظر احراز گشته است.
2-1-6. بی معناییِ سلب19
گزارههایی هستند که اگر ابطال شوند مجموعه نظام باورهای ما از بین میرود. برای نمونه گزاره «زمین از سالها قبل وجود داشته است» چنین گزارهای است. اماگزارههای دیگری هستند که اگرچه آنها نیز بسیار روشن و پذیرفتی و قانع کنندهاند اما چنین جایگاهی را ندارند. برای نمونه این گزارهکه «من اکنون در ایران هستم و نه در آمریکا» اگر با انکار رو به رو شود بنیاد باورهای ما و یا
جهان- تصویر20 ما را از بین نمیبرد.
2-1-7. جذب21
نکته اصلی استرول در این استاندارد این است که گزارههایی مبنایی و یقینی گونهای از معرفتاند که آموختنی نیستند. این گزارهها محصول عقل، تأمل، آزمون و خطا یا آزمایش نیستند.
2-1-8. ثابت بودن22
یکی از استعارههایی که ویتگنشتاین در کتاب «در باب یقین» از آنها بهره میگیرد «ثابت بودن» است. اگرگزارهای مبنایی است باید یکسره ثابت باشد. باری، استرول این استاندارد را بیان میکند و اگرچه به نظرش این معنا در ادبیات ویتگنشتاین ابهام دارد اما از آنجایی که به برداشت مبناگراییِ مطلق ویتگنشتاین اعتقاد دارد، تفسیری مطابق با آن ارائه میکند. استرول میگوید ویتگنشتاین از طرفی به امکان تغییر نقش گزارههای مبنایی وگزارههای غیر مبنایی و رو بنایی اشاره دارد و از سویی عبارت «ثابت بودن برای ما» را دارد. استرول در همین نقطه مسیر تفسیر دوم را انتخاب میکند و این امر را به موروثی بودن تصویر ما از جهان گره میزند و اینکه ویتگنشتاین میگوید، زندگی ما نشان میدهد که یقین داریم و این مطلب تغییر کردنی نیست.
2-1-9. یقین و اطمینان23
به باور استرول، هیچ کس نمیتواند گونهای از مبناگرایی را داشته باشد در حالی که وجود یقین و اطمینان را انکار کند، دست کم هیچ فیلسوف برجستهای چنین نکرده است (Stroll, 1994, : 148-156).
در اندیشه استرول مجموعه این شروط باید کنار یکدیگر جمع آیند تا بتوان مبناگرا بود و مبناگرایی ویتگنشتاین دارای این شروط است. تاکید استرول بر داشتن مجموعه این شروط به این دلیل است که برخی از فیلسوفان مانند کواین24 یا پوپر25 در نظریههای خود برخی از این شروط را دارند اما به هیچ رو نظریههای آنان مبناگرایانه نیست.
2-2. تفاوت مبناگراییِ ویتگنشتاین با مبناگراییِ سنتی
استرول معتقد است مبناگراییِ سنتی را میتوان «مبناگرایی همگن»26 نامید و دلیلش برای این نامگذاری چنین است که در مبناگرایی سنتی یا همگن آنچه بر مبانی مبتنی میشود و خودِ آن مبانی، همه از یک مقوله هستند و هر دو از تبار معرفتاند. این نکته همان چیزی است که ویتگنشتاین آن را نمیپذیرد. او مرتبط بودن خود معرفت و مبنای آن را رد میکند. برای روشن تر شدن این معنا به فقره 308 در باب یقین نگاه میکنیم:
«معرفت و یقین به مقولات مختلفی تعلق دارند. آنها دو «وضع ذهنی» مثل «حدس زدن» و «مطمئن بودن» نیستند. (در اینجا فرض میکنم برای من با معناست که بگویم «میدانم واژه شک یعنی چه» و فرض میکنم این جمله به واژه شک نقش منطقی میدهد.) آنچه حال محل توجه ماست مطمئن بودن نیست بلکه معرفت است».
یقین (مبنای معرفت) از یک مقوله است و خود معرفت از مقوله دیگر. آنچه یقینی است با آنچه دانستنی است تفاوت دارد. بنابراین این نکته یعنی تمایز میان معرفت و مبانیِ آن از برجسته ترین اندیشههای معرفت شناختی ویتگنشتاین است و استرول از همین رهگذر به مقایسه میان مبناگراییِ سنتی و مبناگرایی ویتگنشتاین میپردازد و معتقد است مشکلاتی که برسر راه نظریههای سنتی است برای نظریه ویتگنشتاین پیش نمیآید. استرول برای توضیح این تمایز از تحلیل مبناگرایی دکارت بهره میگیرد. او میپرسد، آیا واقع چنین است که کوگیتویِ دکارتی بر چیزی مبتنی نیست؟ برای نمونه آیا این کوگیتویِ دکارتی بر این نکته مبتنی نیست که کسی آن را به روشنی ادراک کرده و خود آن ادراک نیز بر وجود زبانی. دکارت در پاسخ میگوید، سخن بر سر ابتناء شناختی است، مبتنی بودن شناختی بر شناختِ دیگر و این کوگیتو بر هیچ شناخت دیگری مبتنی نیست (Stroll, 1994 : 144).
از سویی پرسشی که همواره مبناگرایان را آزار داده است این نکته است که ما از کجا میدانیم که آن مبانی یقینیاند؟ آیا یقینیتر از آنها وجود ندارد؟ پاسخ به چنین پرسشی دشوار است یا دستکم مخاطب میتواند قانع نشود. اکنون به مدل مبناگرایی ویتگنشتاین نگاه کنیم. برای او چنین مشکلاتی پیش نمیآید، چراکه در اندیشه وی اصلا این پرسش پا نمیگیرد، در نگاه او این مبانی به هیچ رو دانستنی نیستند، بنابراین نمیتوان پرسید چگونه دانسته میشوند؟ آنچه میتوان برایش دلیل آورد، معرفت است (Stroll, 1994 : 144-145).
اما پرسش مهمی که استرول در بحث مبناگرایی ویتگنشتاین باید بدان پاسخ دهد مسئلهیِ سازگاری مبناگراییِ ویتگنشتاین با فلسفه توصیفیاش است. برای مخاطب آشنا با اندیشه فیلسوفِ وینی این پرسش پیش میآید که آیا ویتگنشتاین نظریهای فلسفی در باب کنش و فعالیت انسان و شرطهایی که آن را ممکن میسازد، به دست داده است و اگر چنین است، این امر با فلسفه توصیفی او چگونه جمع میشود؟ توضیح آنکه در فلسفه متاخرِ ویتگنشتاین، دیدن رابطهها اهمیت بسیار دارد. دیدن، نوعی فهمیدن است که بدون آن فلسفه ویتگنشتاین ناقص میشود. در فلسفه او تامل در باب رابطه میان فکر کردن و دیدن مهم است. ما ارتباط میان واژهها و کاربردشان را از رهگذر تبیین و نظریه درک نمیکنیم، بلکه در عمل و کاربرد مییابیم. اینکه قاعدهها و استعمال آنها چه پیوندی با یکدیگر دارند، چیزی است که باید دیده شود. ویتگنشتاین میگوید، فکر نکن، نگاه کن! (wittgenstin, 1998 : 66). بنابراین ما بهوسیله دیدن، تصاویری مییابیم که برای بلد بودن نیاز داریم، کار ویتگنشتاین توصیف گری است نه تبیین. wittgenstin, 1989 : 495)) در باب مسئله توصیف و نه تبیین، خواندن این جملات از ویتگنشتاین تا اندازه زیادی روشنگر است:
«فیلسوفان پیوسته روش علوم طبیعی را پیش چشم دارند و در این وسوسه مقاومت ناپذیرند که به شیوه علوم طبیعی سوال مطرح کنند و پاسخ بگویند. این گرایش سر چشمه واقعی ما بعد الطبیعی و فیلسوف را به تاریکی کامل میکشاند. در این جا میخواهم بگویم که هیچ گاه نمیتواند کار ما باشد که چیزی را به چیزی برگردانیم یا چیزی را تبیین کنیم، فلسفه صرفا توصیفی است» (ویتگنشتاین، 1385، ص 33).
جملههایی که آمد روشن میسازد که منظور ویگنشتاین از تبیین چیست. او هنگامیکه تبیین در فلسفه را منکر میشود، روش خود را تنها توصیف گرانه میداند و توصیفهای داده شده را متفاوت با اشارههای تبیینی میداند. ویتگنشتاین در «پژوهشهای فلسفی» مینویسد هر تبیینی باید به کنار رود و فقط توصیف جای آن را بگیرد. هنگامی که پرسش «چرا» را نادیده میانگاریم متوجه واقعیات مهمی میشویم (wittgenstin, 1998, p.55). تبیین در مقایسه با تاثیری که امر وصف شده بر ما میگذارد غیر قطعی است، چون هر تبیینی فرضیه است (wittgenstin, 1995 : 31).
در فلسفه ویتگنشتاین، نظریه جایگاهی ندارد، طبق برداشت ویتگنشتاین ما میبینیم، توصیف میکنیم و بعد متحیر میشویم (wittgenstin, 1989 : 497). همچنین ویتگنشتاین در کتاب گرامر فلسفی، فکر کردن را فعالیت میخواند. پیوند میان کارِ فلسفی و فعالیت، موضوعی نیست که محدود به یک دوره تفکر ویتگنشتاین شود، به طور کلی او فلسفه را آموزه نمیداند بلکه فعالیت میداند (wittgenstin, 1998 : 56).
او میان تفکر و عمل ارتباط برقرار میکند و تغییر در مفاهیم را تنها تغییر در سخن نمیداند، بلکه تغییر در عمل هم میداند (حسینی،1389: 110) برای ویتگنشتاین عقلانیت، کاربست ِحکمت در تمامیزمینههاست.
پاسخ استرول به سازگاری مبناگرایی ویتگنشتاین و توصیفی بودن فلسفه او، در همین تحلیل و دقت در توصیفی بودن اندیشه او نهفته است. همین نگرش است که باعث میشود مبناگرایی او دچار مشکلات مبناگرایی سنتی نشود. او رفتار ابتدایی و غریزی انسانها را همانگونه که هستند به عنوان مبنای باورها توصیف میکند نه معرفت مصون از خطا را. ویتگنشتاین در «در باب یقین» میگوید، میتوانیم در تک تک واقعیتها شک کنیم، اما نمیتوانیم در همه آنها شک کنیم. آیا درستتر نیست بگوییم اینکه در همه آنها شک نمیکنیم صرفا نحوه حکم کردن و بنابراین عمل کردن ما است (ویتگنشتاین، 1387 : فقره 232). نکتهای که آمد بیانگر التزام ویتگنشتاین به توصیف است. باید توجه نمود که او نمیگوید برای اینکه چیزی معرفت باشد باید بر فلان مبانی استوار شود، بلکه معتقد است ما یک چیز را معرفت مینامیم چون بر این مبانی استوار است.
3. دیدگاه استرول در باب مبناگراییِ نسبی(گزاره ای) و مبناگراییِ مطلق (غیرگزارهای)
استرول در کتاب مهم خود «دیدگاه مور و ویتگنشتاین در باب یقین»27 توضیح میدهد که ویتگنشتاین نه یک برداشت، بلکه دو برداشتِ متمایز از مبنایِ یقین به دست میدهد. یکی (نسبی یا گزارهای) و دیگری (مطلق یا غیرگزارهای). تبیین یا برداشت نخست، خصلتی گزارهای دارد و برخاسته از پاسخ و تأملات ویتگنشتاین در باب سه مقاله مهم مور است.28 این برداشت پاسخی جانانه به جی. ای. مور29 است، چراکه مور تصور میکند یقینی بودن و اینکه ما «میدانیم» یک گزاره یقینی است، در مورد مجموعهای ازگزارههای تجربی که آنها را صادق میداند، کاربرد دارد. درست مخالف او، ویتگنشتاین بر این باور است که «گزارههای لولایی» اگرچه گزارههایِ عادیِ تجربی به نظر میرسند، اما چنین نیستند. گزارههای تجربی یا صادقاند و یا کاذب یا تایید پذیرند و یا تایید ناپذیر و...، اما «گزارههای لولایی» چنین نیستند. ویتگنشتاین این گزارهها را به شیوههای گوناگونی ازگزارههای تجربیِ استاندارد متمایز میکند، برای نمونه در کتاب در باب یقین میگوید:
«سؤالهایی که مطرح میکنیم و شکهای ما بر این امـر متکیاند که برخی گزارهها از شک مستثنی هستند، گویی لولاهایی هستند که سؤالها و شکهای ما بر آنها میچرخند.» (ویتگنشتاین، 1387 : فقره 341)
«وقتی مور میگوید فلان چیز را میداند، در واقع گزارههایی صرفا تجربی را بر میشمارد که ما بدون آزمون ویژهای تصدیق شان میکنیم، یعنی گزارههایی که نقش منطق خاصی در نظام گزارههای تجربی ما بازی میکنند.» (ویتگنشتاین، 1387 : فقره 136)
بنابر آنچه آمد،گزارههای لولایی ویتگنشتاین اصلا رنگ و بوی گزاره ندارند، چراکه آنها نقشِ منطقیِ خاصی را ایفا میکنند. او این گزارهها را « قواعد دستور زبانی30 » مینامد. بنابراین دیدگاه «گزارهای» او تنها اسم گزاره را یدک میکشد و بهتر است بگوییم این برداشت در باب عبارتهایی است که شبیه گزاره به نظر میرسند، اما به شکل انواع مختلفی از قاعدهها عمل میکنند (استرول، 1394 : 175).
به باور استرول، دومین برداشت ویتگنشتاین که در پیِ برداشت نخست میآید به روشنی غیرگزارهای است. وی اصولِ یقین را مرتبط با گزارهها نمیبیند، چه رسد به گزارههایی که میتوانیم صادق بودن آنها را ببینیم. در این برداشت آنچه مبنایی خوانده میشودگزاره نیست بلکه امور غیرنظری مانند عمل کردن، تحت تعلیم قرار گرفتن، غریزه و مانند این موارد است. استرول برای روشن تر شدنِ این معنا به فقره 204 در باب یقین اشاره میکند:
«اما دلیل آوردن، توجیه شواهد، به پایان میرسد، ولی پایان این نیست که پارهای گزارهها بی واسطه به ما صادق بنمایند، یعنی نوعی دیدن از جانب ما نیست، بلکه عمل کردن ماست که در بن بازی زبانی واقع است» (ویتگنشتاین، 1387 : 111 ).
3-1. مبناگراییِ نسبی (گزاره ای)
پس از بیان مقدمهای در باب این دو برداشت، اکنون باید شاخصههای آنها و وجوه اشتراک و افتراقشان را بررسی نماییم. به عقیده استرول، مبناگراییِ نسبی یا گزارهای دو ویژگی دارد:
1. گزارههایِ مبنایی یک نظام را تشکیل میدهند.
2. چنین مبناهایی به شکل نسبی محرزاند، نه به گونهای مطلق. ( استرول، 1394 : 174)
برای ویژگیِ نخست که استرول بر میشمرد میتوان فقرههای زیر را به عنوان موید از کتاب «در باب یقین» آورد:
«وقتی شروع میکنیم چیزی را باور کنیم، نه گزارههای واحد، بلکه نظام کاملی از گزارهها را باور میکنیم.» (ویتگنشتاین، 1387 : فقره 141)
«نه تک تک اصول متعارفه، بلکه نظامی برای مـن بـدیهی جلوه میکند که در آن نتایج و مقدمات متقابلا به یکدیگر متکی اند» (ویتگنشتاین، 1387 : فقره 142).
«کودک باور کردن انبوهی از چیزها را میآموزد. یعنی عمل کردن مثلاً مطابق این باورها را میآموزد. کم کم نظامی از باورها شکل میگیرد و در آن برخی چیزها به نحو تزلزل ناپذیر ثابتاند و برخی کمابیش در حرکت. آنچه ثابت است، به این علت نیست که في نفسه روشن یا بدیهی است، بلکه آنچه در اطرافش قرار دارد آن را ثابت نگه میدارد.» (ویتگنشتاین، 1387 : فقره 144)
«آنچه من سخت پایبند آنم یک گزارهنیست، بلکه شبکهای از گزارههاست» (ویتگنشتاین، 1387 : فقره 225).
همانگونه که در چهار فقره بالا به روشنی دیده میشود،گزارههای لولایی در نگاه ویتگنشتاین یک نظام را پدید میآورند، این درست خلاف چیزی است که جی. ای. مور بدان اعتقاد داشت،گزارههای فهم عرفیِ31 مور هیچگاه یک نظام را تشکیل نمیدهند. ویتگنشتاین در این بزنگاه با کسانی مانند دکارت نیز زاویه پیدا میکند، چراکه برای دکارت نیز کوگیتو تنها گزارهیِ مبنایی است و نظامی از گزارهها وجود ندارد.
از سویی، برای دومین ویژگیای که استرول بیان میکند میتوانیم این فقرات از کتاب در باب یقین را بیاوریم:
«میشود تصور کرد که گزارههایی با شکل گزارههای تجربی صلب باشند و کار مجرای گزارههای تجربی غیرصلب و سیال را انجام دهند؛ و این نسبت با زمان تغییر کند، بـه ایـن صـورت کـه گزارههای سیال، صلب شوند وگزارههای صلب، سیال» (ویتگنشتاین، 1387 : فقره 96).
«اسطوره ممکن است بار دیگر به جریان بیفتد، بستر رودخانه اندیشهها جابهجا شود. اما من میان حرکت آب در بستر رود و جابه جایی خود بستر فرق میگذارم؛ اگرچه میان این دو تفکیک دقیقی وجود ندارد.» (ویتگنشتاین، 1387 : فقره 97)
«اما اگر کسی بگوید: «پس منطق هم علمی تجربی است »، خطا کرده است. ولی این درست است که میشود گزارهای واحد را زمانی چیزی تلقی کرد که به محک تجربه در میآید ، و زمانی قاعده محک» (ویتگنشتاین، 1387 : فقره 98).
«آری، بخشی از ساحل آن رودخانه از صخره سختی است که در معرض هیچ تغییری نیست یا در معرض تغییری نامحسوس است و بخشی دیگر از شن و ماسهای که اینجا و آنجا شسته و ته نشین» (ویتگنشتاین، 1387 : فقره 99).
با توجه به چهار فقرهی بالا نیز مشخص میشود که این مبانی یکسره نسبیاند. باری، یک گزاره زمانی محرز است و زمانی دیگر چنین نیست و تنها زمانی که محرز است آن را « لولایی » میخوانیم. مثالِ صخره و شن به فهم بهتر این معنا کمک میکند. همچنین میتوان به این نکته اشاره کرد که در زمانی ویتگنشتاین معتقد بود «کسی پا به ماه نگذاشته» اما اکنون این گزاره دیگر لولایی و یقینی نیست.
در پرتو این نکات، تفاوتِ دیگرِ مبناگراییِ کسانی مانند مور و دکارت با ویتگنشتاین روشن میشود، ویتگنشتاین بر خلاف آن دو که تصور میکردندگزارههای مبناییشان بدون در نظر گرفتن شرایط تصدیق شدن محرزند، این گزارهها را نسبی میداند. از این رو، محرز بودن یک گزاره در گروِ بازی زبانی است که در آن نقش ایفا میکند، و به همین دلیل هیچ گزارهای را نمیتوان ذاتا یقینی دانست.
راجر گیبسون32 در مقاله خود با اشاره به رویکرد استرول در باب مبناگرایی نسبی ویتگنشتاین و همچنین سخنان ویتگنشتاین در کتاب «در باب یقین» بیان میدارد که، آنچه سخت و مقاوم در برابر شک میایستد یک گزاره نیست، بلکه نظامی ازگزارههااند. چنین گزارههایی به صورت گزارههای تجربیاند، ولی گزارههای تجربی نیستند، چراکه نه به مثابه گزارههای قابل آزمون تجربی بلکه به مثابه قواعد چنین آزمونی به کار گرفته میشوند. نکته محوریِ مثالِ بسترِ رود این است که میان گزارههای تجربی وگزارههایی که تنها شکل گزارههای تجربی دارند تفاوت است و اینکه در شرایط مختلفی امکان داردگزارهای نقش گزارهای متفاوت را بپذیرد ( Gibson, 1996: 93).
3-2. مبناگراییِ مطلق (غیرگزارهای)
این دیدگاه برخلاف رویکرد و برداشت نخست، مطلق است و دارای نظامی مشخص نیست. استرول معتقد است ویتگنشتاین به مرور و هرچه در نوشتن فقرههای گوناگون «در باب یقین » پیش میرفت از برداشت اول فاصله میگرفت. نگرش جدید ویتگنشتاین از سه جهت بسط پیدا میکند:
1. یقین، امری بدوی، غریزی و حیوانی است.33
2. یقین، کنش است.34
3. یقین، برخاسته از تربیت عادت گونه در رویههای کنش اجتماعی است.35 (استرول، 1394 : 174 و Stroll, 1994 : 138).
آنچه از موارد بالا بر میآید این نکته است که در رویکردِ دوم، دیگر محرز بودن یک گزاره نتیجه استدلال یا تفکر نیست. برای روشن تر شدن نکات استرول به کتاب در باب یقین مراجعه میکنیم:
«ما به آن کاملاً مطمئنیم، فقط به این معنا نیست که تک تک افراد به آن یقین دارند، بلکه: ما به جمعی متعلقیم که با علم و تعلیم و تربیت به یکدیگر پیوند خورده اند» (ویتگنشتاین، 1387 : فقره 298).
«در اینجا میخواهم انسان را حیوان تلقی کنم، موجودی ابتدایی که برایش غریزه قائلیم اما تعقل نه. موجودی در وضعی ابتدایی. آخر، لازم نیست از بابت هر منطقی که ابزار کافی برای تفاهم ابتدایی است، شرمنده باشیم زبان از نوعی تعقل پدید نیامده است» (ویتگنشتاین، 1387 : فقره 475).
«میخواهم بگویم، کودک میآموزد فلان طور واکنش نشان دهد و با چنین واکنش نشان دادنی هنوز چیزی نمیداند. دانستن تازه در مرتبه بعد آغاز میشود» (ویتگنشتاین، 1387 : فقره 538).
غریزه، کنش، تربیت این سه اصلی که استرول روی آنها تأکید میکند با یکدیگر تفاوت دارند و هرکدام به شکلی خاص در استعاره بازیهای زبانی ویتگنشتاین نقش خود را پیدا میکنند. شاید به همین دلیل است که استرول توجه میدهد که ویتگنشتاین زمان کافی پیدا نکرد که هر کدام از این امور را تحلیل کرده و بدین نکته پی برد که این سه میتوانند حتی با یکدیگر کشمکش پیدا کنند. اما به هر رو، ویتگنشتاین این سه را بخشی از یک ایده میدانست و در پی آن بود این موارد را در مقابل برداشت نسبی یا گزارهای قرار دهد.( استرول، 1394 : 177) به باوِر استرول، یقین و مبنای آن در برداشتِ نخست (نسبی یا گزاره ای) محصولِ استدلال و تعقل است اما در برداشت دوم که مطلق است غیر استدلالی است و کاری به تعقل ندارد (Stroll, 1994 : 157).
بنابر آنچه آمد استرول برداشتی مطلق و غیرگزارهای از اندیشه ویتگنشتاین به دست میدهد که یکسره اجتماعی است. منظورِ ویتگنشتاین، سیما و تصویری از جهانِ پیرامون است که همه انسانها به عنوان اعضای اجتماعی آن کنش گر هستند. این کنش گری با تولد انسان آغاز میشود و نحوه تربیت ما انسان به گونهای است که بی هیچ دلیل و اندیشهای تصویری واقع گرایانه از جهان را قبول کنیم. زمانی که ما به روی یک صندلی مینشینیم و لختی استراحت میکنیم، این کنش ما است و زندگی و نحوه تربیت مان به ما آموخته که چنین کنیم. درست به همین دلیل یقین امری نیست که در باب آن نظریه پردازی کنیم. یقین روشی است بدون اندیشه و کنشی است یکسره غریزی. تاکید ویتگنشتاین در نمونههایی که در باب کودکان میآورد را میتوانیم تاکیدی از جانب او بر غریزی بودن یقین در نظر بگیریم. بسیاری از میراث ما برخاسته از تربیت دوران کودکی مان است.
«باید چیزی به عنوان مبنا به ما آموخته شود» (ویتگنشتاین، 1387 : 449).
«ما به کودک میآموزیم «این دست توست»، نه «شاید یا احتمالا این دست تو باشد«. اینگونه است که کودک بی شمار بازی زبانی مربوط به دستاش را میآموزد. تحقیق و سؤالی از نوع «آیا این واقعا دست است» برای او پیش نمیآید. از طرف دیگر این را هم نمیآموزد که میداند این دست است» (ویتگنشتاین، 1387 : 374).
بنابر برداشت دوم (مبناگراییِ مطلق) مبانی هیچ جایگاه و پایگاهِ استدلالی ندارند، آنها غیر استدلالی نیز نیستند، آنها نتیجه عقل نظر ورز ما نیستند. آنها را نمیتوان از پیچ و خمِ براهین به چنگ آورد. تنها باید بگوییم که این مبناهایِ یقینی مانند زندگی ما وجود دارند.
استرول پس از تحلیل دو نوع مبناگراییِ ویتگنشتاین در گام بعدی به این نکته اشاره میکند که در نهایت مبناگرایی ویتگنشتاین از نوع مطلق و غیر نسبی است. او میگوید از نمونههایی که ویتگنشتاین در کتاب «در باب یقین» میآورد روشن میشود که دیدگاه او در نهایت غیرنسبی است. گزارههایی مانند « وجود زمین و جامعههایی که انسانها را میپروراند»، همچون اموری نیستند که بتوانیم آنها را تعویض کنیم و یا تغییر دهیم. مگر میتوان وجود زمین را منکر شد؟ مگر میتوان در وجود زمین تجدید نظر کرد؟ مواردی این گونه یکسره محرزاند. در اندیشه ویتگنشتاین باید به شک پایان داد و درست به همین دلیل فرضیه رویای دکارت و شک برآمده از آن بی معنا هستند (استرول، 1394 : 178).
تلاش استرول برای به کرسی نشاندن برداشتِ مبناگراییِ مطلق بی دلیل نیست. او میداند چه انتقادهایی متوجه برداشت نخست است، اگرچه بدانها نیز پاسخ میدهد. به بیان دیگر، استرول توضیح داد که چگونه مبناگرایی ویتگنشتاین با مبناگرایی سنتی تفاوت دارد، حال اگر برداشت نخست ویتگنشتاین را بپذیریم منتقد میگوید، اگر مبناهای معرفت، «گزارههای لولایی»اند، از آنجایی که آنها نیزگزارهاند بنابراین با دیگر معرفتها از یک مقوله هستند و به همین دلیلی مبناگرایی ویتگنشتاین نیز به گونهای مبناگراییای همگن است و آن نکتههای تمایز را ندارد. استرول به این نکته توجه دارد و بر این باور است که منتقد از نکتهای غفلت نموده است و آن اینکه گزارههای لولایی گزارههای معمولی نیستند و ویژگیهای گزارههای معمولی را ندارند. از این رو، پرسش از موجه یا نا موجه بودن، درست یا نادرست بودن برای این گزارهها خطا است. بنابراین میتوانیم بگوییم که این گزارههای لولایی اصلا گزاره نیستند (Stroll, 1994 : 146).
ویتگنشتاین میگوید:
«اگر این (گزارههای لولایی) کاذب است، دیگر صادق و کاذب کدام هستند؟» (ویتگنشتاین، 1387 : 514)
این گزارهها خود ملاک صدق و کذب هستند و اگر این گزارهها را کاذب در نظر بگیریم اصلا دیگر نمیدانیم صادق و کاذب کداماند. ویتگنشتاین برای «گزارههای لولایی» شان منحصر به فردی قائل است. او در «در باب یقین» بر این باور است که ما انسانها با وجدان خویش گزارههایی را مییابیم که خطا و اشتباه در آنها راه ندارد. آنها گزاره هاییاند که یکسره از شک مصوناند. اهمیت این گزارهها تا بدان جا میرسد که حتی امکان فکر و و حکم و زبان نیز در گرو اعتبار این گزارهها هستند. گویی باید باوری بدون هیچگونه چون و چرا به این گزارهها داشت تا اندیشه پا بگیرد، گزارههایی که بنیان اعمال اندیشهاند و هرگونه تفکر و پژوهش بر پایه آنها رخ میدهد. گزارههایی که داربست تفکر ما هستند، شالوده بازیهای زبانی36 ما را تشکیل میدهند. این گزارههای لولاهاییاند که پرسشها و شک هایمان به روی آنها میچرخند. پس زمینه به ارث رسیده ما هستند که با یاری آنها میان صدق و کذب تمایز میگذاریم (ویتگنشتاین، 1387 : فقرههای 401-403 و 162 و 341-343).
در باب اهمیت و یا درستی و نادرستی گزارههای لولایی در نگاه ویتگنشتاین نقدها و دفاعهای مهمی صورت گرفته که سخن از آن در این مقاله نمیگنجد، اما تا این اندازه میتوان گفت که برخی ویتگنشتاین پژوهان با عنوان «معرفت شناسی لولایی» کتاب و مجموعه مقاله نگاشتهاند و نکتهها در باب اهمیت این ابتکار گفتهاند.37 پیرامونِ دیدگاه استرول در باب به دست دادن تبیین یاد شده از دو برداشت ویتگنشتاین، واکنشهای مختلفی نشان داده شده است. برخی این دیدگاه را قانع کننده و همسو با کتاب در باب یقین دانستهاند و گفتهاند، بحث مبناگرایی مطلقی که استرول به ویتگنشتاین نسبت میدهد بسیار جدید و مجاب کننده است (Gibson, 1996 : 95). و برخی نیز تمایز میان این دو برداشت و تحلیلهای استرول را یکسره بی اساس خواندهاند (Li, 1999 : 9). کسانی نیز بر خلاف دیدگاه استرول از پایه و بنیان مبناگرایی ویتگنشتاین را زیر سوال برده و بر این باورند که اگرچه ویتگنشتاین در برخی موارد در کتاب در باب یقین چون یک مبناگرا رفتار میکند اما به هیچ رو نمیتوان او را مبناگرا دانست چراکه رسالت او در کتاب در باب یقین توجه دادن به این مطلب است که معرفت بشر در عمق خود در ارتباط با کنشهای آدمی است و از این رو به نظریه کنشگرایی قائل شدهاند (Shiner, 1980 : 33).
4. نتیجهگیری
از آنچه در این مقاله آمد، نکات زیر را میتوان به عنوان نتیجه بر شمرد:
1. استرول بر این باور است که بیش از شصت مورد در کتاب « در باب یقین» وجود دارد که میتوان از آنها مبناگراییِ ویتگنشتاین را اثبات نمود. وی معتقد است اگر نظریهای بخواهد مبناگرایانه باشد باید استانداردها و شروطی در آن رعایت شده باشد و این مهم در نظام معرفتی ویتگنشتاین وجود دارد.
2. مبناگراییای که استرول به ویتگنشتاین نسبت میدهد گونهای منحصر به فرد از مبناگرایی است که با مبناگرایی سنتی تفاوت دارد. مبناگراییِ سنتی را میتوان «مبناگرایی همگن» نامید. در مبناگرایی سنتی یا همگن چیزی که بر مبانی مبتنی میشود و خودِ مبانی هر دو از یک مقوله هستند. این نکته همان چیزی است که ویتگنشتاین آن را نمیپذیرد. او مرتبط بودن خودِ معرفت و مبنایِ آن را رد میکند. یقین یا همان مبنایِ معرفت از یک مقوله است و خودِ معرفت از مقوله دیگر. آنچه یقینی است با آنچه دانستنی است تفاوت دارد. این نکته یعنی تمایز میان معرفت و مبانیِ آن از برجسته ترین اندیشههای معرفت شناختی ویتگنشتاین است. پرسشی که همواره مبناگرایان را آزار داده است این نکته است که ما از کجا میدانیم که آن مبانی یقینی اند؟ آیا یقینی تر از آنها وجود ندارد؟ برای ویتگنشتاین چنین مشکلاتی پیش نمیآید چراکه در اندیشه وی اصلا این پرسش پا نمیگیرد، در نگاه او این مبانی به هیچ رو دانستنی نیستند بنابراین نمیتوان پرسید چگونه دانسته میشوند؟
3. استرول بر این باور است که ویتگنشتاین نه یک برداشت، بلکه دو برداشت متمایز از مبنای یقین به دست میدهد. یکی نسبی یا گزارهای و دیگری مطلق یا غیرگزارهای. تبیین یا برداشت نخست خصلتی گزارهای دارد و برخاسته از پاسخ و تاملات ویتگنشتاین در باب سه مقاله مهم مور است. دومین برداشت به روشنی غیرگزارهای است. ویتگنشتاین اصول یقین را مرتبط با گزارهها نمیبیند، در این برداشت همینطور که متن جلو میرود رو به گسترش میگذارد و وقتی متن پایان مییابد بر آن حاکم و سایه گستر میشود. آنچه مبنایی خوانده میشود گزاره نیست بلکه امور غیر نظری مانند عمل کردن، تحت تعلیم قرار گرفتن، غریزه و مانند این موارد است. مبناگرایی نسبی دو ویژگی دارد، گزارههای مبنایی یک نظام را تشکیل میدهند و دوم اینکه چنین مبناهایی به شکل نسبی محرزاند نه به گونهای مطلق. رویکرد دوم مبناگرایی مطلق است و دارای نظامی مشخص نیست. ویتگنشتاین به مرور و هرچه در نوشتن فقرههای گوناگون در باب یقین پیش میرفت از برداشت اول فاصله میگرفت. نگرش جدید ویتگنشتاین از سه جهت بسط پیدا میکند، نخست، یقین امری بدوی، غریزی و حیوانی است. دوم اینکه، یقین کنش است. و سوم، یقین برخاسته از تربیت از روی عادت در رویههای کنش اجتماعی است. در رویکرد دوم، دیگر محرز بودن یک گزاره نتیجه استدلال یا تفکر نیست.
4. استرول در نتیجه برداشت مطلق و غیرگزارهای را از مبانی باورهای یقینی در اندیشه ویتگنشتاین به دست میدهد که یکسره اجتماعی است. آنچه ویتگنشتاین از مبنا در این برداشت مراد میکند، سیما و تصویری از جهان پیرامون است که همه انسانها به عنوان اعضای اجتماعی آن کنشگر هستند. این کنشگری با تولد انسان آغاز میشود و نحوه تربیت ما انسان به گونهای است که بی هیچ دلیل و اندیشهای تصویری واقع گرایانه از جهان را قبول کنیم. زمانی که ما به روی یک صندلی مینشینیم و لختی استراحت میکنیم، این کنش ما است و زندگی و نحوه تربیت مان به ما آموخته که چنین کنیم. درست به همین دلیل یقین امری نیست که در باب آن نظریه پردازی کنیم. یقین روشی است بدون اندیشه و کنشی است یکسره غریزی. از نمونههایی که ویتگنشتاین در کتاب در باب یقین میآورد روشن میشود که دیدگاه او در نهایت غیر نسبی است.
منابع
ابن سینا (1363). الشفاء الهیات، راجعه و قدم له ابراهیم مدکور، تحقیق جرج قنواتی و سعید زائد، تهران: انتشارات ناصر خسرو، چاپ اول.
ارسطو (1366). متافیزیک، ترجمه شرف الدین خراسانی. تهران: نشر گفتار.
ارسطو )1378). منطق ارسطو، ترجمه شرف الدین خراسانی. تهران: نشر نگاه.
استرول، آوروم (1394). ویتگنشتاین، ترجمه محسن طلایی ماهان. تهران: نشر حکمت.
اکبری، رضا (1386). ایمان گروی ، قم: نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
حسینی، مالک (1389). ویتگنشتاین و حکمت. تهران: نشر هرمس.
ویتگنشتاین، لودیگ (1387). در باب یقین، ترجمة مالک حسینی. تهران: انتشارات هرمس.
ویتگنشتاین، لودیگ (1385). کتاب آبی، مالک حسینی. تهران: نشر هرمس، تهران.
Annalisa Coliva and Danièle Moyal-Sharrock (2016) Hinge Epistemology, Brill Academic Pub.
Stroll Avrum (1987). “Foundationalism and common sense”, philosophical investigation, pp 279-298.
Stroll Avrum (1994) Moore and Wittgenstein on Certainty, Oxford University Press.
Coliva A. (2015). Extended Rationality: A Hinge Epistemology, Palgrave Macmillan
Gibson R. (1996). QUINE, WITTGENSTEIN AND HOLISM In:WITTGENSTEIN AND QUINE, Edited by Robert L.Arrington and Hans-Johann Glock
Li puqun (1999). “Is Wittgenstein a Foundationalist in on certainty”, Contemporary philosophy, pp. 9-15.
Moore G.E. (1925). A Defence of Common Sense, in J. H. Muirhead (ed.) Contemporary British Philosophy, Allen and Unwin, London:193-223. Reprinted in Philosophical Papers and in G. E. Moore: Selected Writings106-33.
Moore G. E. (1939). Proof of an External World, Proceedings of the British Academy 25 273-300. Reprinted in Philosophical Papers and in G. E. Moore: Selected Writings pp.147-70.
Moore G. E. (1941). Certainty, in Philosophical Papers 226-251. Reprinted in *G. E. Moore: Selected Writings 171-96.
Plantinga Alvin (2000). Warranted Christian Belief, New York, Oxford University press.
Robert Audi (1993). Fallibillist Foundationalism and Holistic Coherentism, In: The Theory of Knowledge, classic and Contemporary Reading, ed, by Louic p. pojman.
Robert Audi (1999). The Cambridge Companion of Philosophy, Cambridge University Press
Shiner Roger (1980). “Foundationalism, Coherentism and Activism”. philosophical investigation, pp. 33-38.
Williams Micheal (2001). Contextalism, Externalism and Epistemic Standards, philosophical studies.
Wittgenstein L. (1989). Culture and Value, Trans. P. Winc, Basil Black Well
Wittgenstein L. (1995). Remark on frazer golden bought, Humanities Press; First Edition.
Wittgenstein L. (1998). philosophical investigation, Blackwell.
02 Examining Avrum Stroll's point of view about Wittgenstein's two different understandings of the foundations of certain beliefs 38
Mohammad Saied Abdollahi
Ph.D Student at Moral Philosophy, University of Qom, Iran.
m.saied.abdollahi@ut.ac.ir
Mohammad Ali Abdollahi
Associate Professor, Department of Philosophy, College of Farabi,
University of Tehran, Qom, Iran. (Corresponding Author)
abdllahi@ut.ac.ir
Since the time of Aristotle, some philosophers have insisted on the point that a part of knowledge is more fundamental than other parts. There have been various forms of foundationalism in epistemology, ethics and logic, and each of them has considered a certain matter as the basis according to the field under discussion. Avrum Stroll believes that Wittgenstein is a fundamentalist, but his fundamentalism is completely different from the approach of traditional fundamentalists, and Wittgenstein's intelligent distinction between knowledge and its foundations keeps his fundamentalism away from the problems that traditional fundamentalists have. Stroll enumerates nine conditions for fundamentalism and believes that these nine conditions exist in Wittgenstein's epistemological system. He believes that Wittgenstein gives two different understandings of the basis of certain beliefs, one is relative (propositional) fundamentalism and the other is absolute (non-propositional) fundamentalism, and over time Wittgenstein moves away from relative fundamentalism and leans towards absolute fundamentalism. In this article, after clarifying Stroll's argument about Wittgenstein's fundamentalism and the difference between this fundamentalism and its traditional interpretations, we examine Stroll's distinction between Wittgenstein's two conceptions of fundamentalism and show what characteristics each of these two conceptions has and how Wittgenstein prefers the absolute fundamentalism and expands it.
Keywords: Wittgenstein, Traditional fundamentalism, Relative and absolute fundamentalism, Avrum Stroll, Foundations of certain beliefs.
[1] { تاریخ دریافت: 17 / 2 / 1403 تاریخ پذیرش: 5 / 3 / 1403
[2] . Foundationalism
[3] . Knowledge Skepticism
[4] . Justification Skepticism
[5] 4. مایکل ویلیامز، شکاکیت در باب علم را «شکاکیت دکارتی» و شکاکیت در باب توجیه را «شکاکیت آگریپایی» نام مینهد. بنگرید به:
Williams, Micheal (2001) Contextalism, Externalism and Epistemic Standards, philosophical studies, 103
[6] . Epistemic Regress
تسلسلِ معرفتی با تسلسل وجودی نباید اشتباه گرفته شود. سخن از تسلسل وجودی در زمینه علت و معلول طرح میشود. ارسطو به این مسئله نیز در کتاب متافیزیک خود اشاره کرده است و در رد آن نیز کوشیده است و برهان آورده که تقریر ابن سینایی از آن با نام برهان « وسط و طرف » مشهور است. بنگرید به
ارسطو، متافیزیک، ترجمه شرف الدین خراسانی، نشر گفتار، تهران، 1366 : 399
ابن سینا، الشفاء الهیات، راجعه و قدم له ابراهیم مدکور، تحقیق جرج قنواتی و سعید زائد، انتشارات ناصر خسرو، چاپ اول، تهران، 1363 : 327- 329
[7] . ویتگنشتاین نیز در کتاب در باب یقین میگوید، گزارههایی که نزد من ثابت اند (Stand Fast) ...( ویتگنشتاین، 1387 : 89)
[8] . basic statements
[9] . رابرت آئودی فیلسوف و معرفت شناس برجسته در مقاله ای نظریه مبناگرایی سنتی را مستدل و صورت بندی میکند. بنگرید به:
Robert, Audi, (1993) Fallibillist Foundationalism and Holistic Coherentism, In: The Theory of Knowledge, classic and Contemporary Reading, ed, by Louic p. pojman 263- 279
[10] . Principle of utility
[11] . برای آشنایی با این سه اشکال بنگرید به
Plantinga, Alvin (2000) Warranted Christian Belief, New York, Oxford University press, 94-95
[12] . I have discovered more than sixty places in which Wittgenstein uses explicitly foundational language… to be found in the following passages: 87-88; 94; 103; 110; 112, 162; 166; 167; 204-205; 211; 225; 234; 245-246; 248; 253; 295-296; 307-308; 337; 341; 343; 347-348; 353; 358-359; 370-371; 380; 403; 411; 414-415; 449; 474; 475; 477; 492; 509; 512; 514; 516; 519; 558-560; 614; 670.
[13] . Stratification
[14] . Aberrancy
[15] . در جایی دیگر استرول این مطلب را « شرط ابهام » میخواند. ( Stroll, 1987, : 294)
[16] . Non-dependence
[17] . Particularism or Methodism
[18] . Publicity
[19] . Negational Absurdity
[20] . Word-picture
[21] . Absorption
[22] . Standing Fast
[23] . Certitude
[24] . Quine
[25] . Popper
[26] . Homogeneous foundations
[27] .Avrum Stroll (1994)
[28] . این سه مقاله عبارتند از
‘A Defence of Common Sense’ in J. H. Muirhead (ed.) Contemporary British Philosophy (2nd series), Allen and Unwin, London: 1925, 193-223. Reprinted in Philosophical Papers and in G. E. Moore: Selected Writings106-33.
‘Proof of an External World’ Proceedings of the British Academy 25 (1939) 273-300. Reprinted in Philosophical Papers and in G. E. Moore: Selected Writings 147-70.
‘Certainty’ in Philosophical Papers 226-251. Reprinted in *G. E. Moore: Selected Writings 171-96.
[29] . G. E. Moore
[30] . Grammar rules
[31] . Common sense
[32] . Roger gibson
[33] . That certainty is something primitive, instinctual, or animal
[34] . That it is acting
[35] . That it derives from rote training in communal practices
[36] . Language Games
[37] . بنگرید به:
Annalisa Coliva and Danièle Moyal-Sharrock (2016) Hinge Epistemology, Brill Academic Pub
Coliva, A (2015) Extended Rationality: A Hinge Epistemology, Palgrave Macmillan
[38] { Reccived: 2024/05/06 Accepted: 2024/05/25