مقدمه و هدف: تجارب نامطلوب دوران کودکی ممکن است توانایی فرد برای ایجاد مکانیسمهای مقابلهای سالم و سازنده و همچنین منابع ذهنی لازم برای مدیریت استرسهای بعدی زندگی را مختل کند. این پژوهش با هدف بررسی رابطه بین تجارب نامطلوب دوران کودکی و افسردگی (نقش واسطهای ذهنآگاهی) انجام شد.
مواد و روشها: پژوهش حاضر از لحاظ هدف کاربردی، از لحاظ روش زمینهیابی از نوع همبستگی بود. جامعه آماری کلیه جوانان شهر تهران در سال 1400، نمونه آماری 280 نفر و ابزار مورد استفاده پرسشنامه تجارب نامطلوب دوران کودکی (2004، پرسشنامه افسردگی (2010) و پرسشنامه ذهن آگاهی (2006) بود.
یافتهها: نتایج نشان داد مدل پیشنهادی ارائه شده مورد تایید بوده، چرا که مقدار ریشه میانگین مجذور خطای برآورد (RMSEA) در حد مطلوب (کمتر از 08/0) قرار داشته و علاوه بر آن شاخصهای برازندگی (NFI، IFI، CFI و GFI) مطلوب بودند (بیشتر از 9/0). مطابق یافتهها، تجارب نامطلوب دوران کودکی بر افسردگی با نقش میانجی ذهن آگاهی (مشاهده، توصیف، عمل با آگاهی، عدم قضاوت و عدم واکنش) تاثیرگذار بوده است.
بحث و نتیجه گیری: نتایج نشان داد که جنبههای ذهن آگاهی رابطه بین تجارب نامطلوب دوران کودکی و افسردگی را به طور قابل توجهی واسطه میکنند. شناختهای منفی مرتبط با تجارب نامطلوب دوران کودکی ممکن است به توانایی فرد برای توصیف موثر احساسات و آگاهی کامل از لحظه حال آسیب برساند، که ممکن است به علائم افسردگی کمک کند.
پرونده مقاله