در این مقاله بر آنایم که مفهوم مرگ را میان آثار جان دان - شاعر متافیزیکال عصر باروکِ انگلستان در قرن هفدهم میلادی- و مولانا - شاعر ایرانی قرن هفتم هجری قمری- به سببهایی که در متن مقاله میآید مورد مداقه و سپس در صورت امکان مطابقت قرار دهد. از آن رو که هر دو نامبردگان، چکیده کامل
در این مقاله بر آنایم که مفهوم مرگ را میان آثار جان دان - شاعر متافیزیکال عصر باروکِ انگلستان در قرن هفدهم میلادی- و مولانا - شاعر ایرانی قرن هفتم هجری قمری- به سببهایی که در متن مقاله میآید مورد مداقه و سپس در صورت امکان مطابقت قرار دهد. از آن رو که هر دو نامبردگان، نخست از دو نگرگاه متفاوت اما دیگرگونه پدیده مرگ را میان آثارشان مورد نظر میآورند، پَسین شرایط دوپاره زندگی هر دوی آنها و سپسین بنمایههای عرفانی و مذهبی درون آثارشان، نگارندگان را بر آن داشته تا با تبیین مفهوم مرگ در عصر باروک نزد جان دان - به عنوان سردمدار شعر متافیزیکال(فرارونده) در انگلستان قرن هفدهم میلادی - و نیز تأویل همین مفهوم نزد مولانا در محدوده زمانی حدود چهارصد سال پیش از آن به چیستی و چگونگی آن بپردازد. این مقاله هیچ تلاش بی ثمری جهت یک بررسی این همانگونه جهت تطبیقِ اجباری و مبتنی بر برساختههای ذهنی خود ندارد، تنها قرار بر این است که مفهوم مرگ به مثابه دو خط، یکی جان دان در عصر باروک و دیگری مولانا، از یک مرکز (مرگ) بررسیده شده و وجوه مشارکت و مفارقت آنها، که ممکن است حال در جایی موجب تقطیع این دو خط، موازات و یا اینکه جدایی آنها شود را بَررسد.
پرونده مقاله
هِنری جیمز، رمان نویس نامی آمریکایی- انگلیسی، در آثارش از زن به مثابه انسان مینویسد و به او نگاه جنسیتی ندارد. حال در این مقال، هُنری همانند نقاشی و یا به عبارت گویاتر پرتره نگاری است که تلاش دارد زن را ترسیم و روایت کند. زن نه به عنوان زن بلکه به عنوان تقلید یا بازنمو چکیده کامل
هِنری جیمز، رمان نویس نامی آمریکایی- انگلیسی، در آثارش از زن به مثابه انسان مینویسد و به او نگاه جنسیتی ندارد. حال در این مقال، هُنری همانند نقاشی و یا به عبارت گویاتر پرتره نگاری است که تلاش دارد زن را ترسیم و روایت کند. زن نه به عنوان زن بلکه به عنوان تقلید یا بازنمودهای از یک زن یا زنان پیشینْ نگارده میشود. این بُن- مایه، تعبیر دلوز- گاتاری از غریبه- سازی را تا اندازهای متبادر میکند. این دو متأثر از جریان فکری پساساختارگرایی و ضد روشنگری مدعی شکل خاصی از نوشتارِ ادبی هستند که در مقابل هرگونه تفسیر کُدگذاری مقاومت کرده و از هرگونه ساختارِ قابل پیشبینی و مبتنی بر سوژه- محوری گریزان است. در این پژوهش که به روش تحلیلی- توصیفی به نگارش درآمده بر آن هستیم که تحلیل نماییم بر پایه نظریه منطق احساس و ادبیات اقلیتیِ دلوز، زنان در داستانهای هنری جیمز و خصوصاً در داستان مدونای آینده دارای قالب و چهارچوب از پیش تعیین شده نیستند. آنها رو به آینده دارند و بازنمایی گذشتگان نیستند؛ پس او به دنبال بازنماییِ بودن نیست و میخواهد صیرورت یعنی شدن را به تصویر بکشد.
پرونده مقاله
تطبیق پدیدهها راهی برای شناخت بهتر لایههای مختلف آنها و نیز دریچهای به سوی کشف لایههای جدید و پنهان آنهاست. پژوهش پیش رو با روش تحلیلی ـ تطبیقی به بررسی و تطبیق عرفان و زیبایی میپردازد؛ در ابتدا به تحلیل زیبایی، سپس به تحلیل خَلق و درک آن و در آخر به بیان نمونهه چکیده کامل
تطبیق پدیدهها راهی برای شناخت بهتر لایههای مختلف آنها و نیز دریچهای به سوی کشف لایههای جدید و پنهان آنهاست. پژوهش پیش رو با روش تحلیلی ـ تطبیقی به بررسی و تطبیق عرفان و زیبایی میپردازد؛ در ابتدا به تحلیل زیبایی، سپس به تحلیل خَلق و درک آن و در آخر به بیان نمونههایش در عرفان پرداخته است؛ البته مقصود از عرفان، همان عرفان ایرانی ـ اسلامی است. در این جستار جنبة منطقی زیباییشناسی، کمرنگتر و جنبة شهودی آن (که بیشتر با عرفان مرتبط است) پررنگتر نشان داده شده و در آخر نتایج زیر حاصل آمده است: از منظر هگل، هنر، ثبت گذراترین لحظههاست، که در لحظهای امپرسیونیستی برای هنرمند رخ میدهد و آن گذرای ناپایدار را که در جزئیات جهان جاری است، به پایداری هنرمندانه میرساند؛ در عرفان اسلامی نیز عارف به علت توجه و التفات دائم به جمال حقّ، زیبایی هندسة آسمانی را در لحظهای شهودی (که همان امپرسیونیسم در فلسفة زیباییشناسانه هگلی است) در مظاهر خَلقیه یا هندسة زمینی مشاهده مینماید که شامل همه جزئیات از زیبایی صورت انسان در عشق مجازی تا کوچکترین کائنات میباشد.
پرونده مقاله
سکوی نشر دانش
سند یا سکوی نشر دانش ،سامانه ای جهت مدیریت حوزه علمی و پژوهشی نشریات دانشگاه آزاد می باشد